یه طرفِ دل مادرشون زینب داره قند آب میشه که بالاخره داداشش بچه هاشو قبول کرد که براش بجنگن...😭
یه طرفِ دیگه ی دل زینب مثل سیر و سرکه داره میجوشه که شمشیر و نیزه ها با بدنای این دوتا نوجوون قراره چه کار کنه...😭
تا صحنه های شمشیر خورون بچه هاشو دید، تا فهمید بچه هاش شهید شدن، پاشو از خیمه بیرون نذاشت....
من خجالت می کشم از خیمه ها آیم برون
نیستم راضی که یک لحظه پریشانت کنم
😭