هدفم اینه که بهتر حس کنیم و بیشتر لمسش کنیم و عمیقتر بسوزیم...
بعضی وقتا یاد یه سری آدما که میفتیم، تو دلمون با خودمون میگیم:
فلانی!
کااااش اینقدر خوب نبودی...
کااااش طوری رفتار نمیکردی که هر وقت به مشکل برمیخوردم، اول یاد تو نمیفتادم....
کاااش طوری نبودی که حالا جای خالیت و "نبودنت" اینقدر اذیتمون کنه...
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
حضرت اباالفضل یکی از همین خوبها بود.... 😔
مهربون...
کار راه انداز...
گفت:
سیدی و مولای!
سینه ی من به تنگ اومد و غربتت کاسه ی صبرم رو لبریز کرده...
اجازه بده برم بجنگم!
ی جایی، شنیدم که گفتن:
عباس وارد خیمه شد، دید بچه ها پیرهنای عربیشون رو زدن بالا و شکماشون رو گذاشتن روخاکهای نمناک کف خیمه ی مشک ها ، بلکه خُنَکای نمِ خاکِ خیمه یه کم عطششون رو برطرف کنه....
😭😭
ساقیِ حرمِ حسینه...😔
تا این صحنه رو دید به غرورش بر خورد!
گفت من باید برا این بچه ها آب بیارم...
الان عمو برامون آب میاره...
😭
دیگه چیزی تا سیراب شدن نمونده...
😭