eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
شب عاشورا شب قدر من است... امسال حال عجیبی دارم تا کنون چنین نبودم حس اضطراب و اضطرار و امید و خوف در اوجی ک تاکنون تجربه نکردم نکند حسین علیه السلام برقها را خاموش کند ک هرکس‌ می‌خواهد برود، و من جزء کسانی باشم ک می‌رود نکند فردا صبح برگردم و بروم اصلا آیا آمده ام؟ ک سخن از ماندن و رفتن باشد... کجای تاریخ هستم؟ کاش حسین علیه السلام انتخابم کند... برای عملیات خاص و سخت ترین عملیات در صف مهدی فاطمه علیهما السلام کاش دستم را بگیرد بگوید نتوانستی.....؟ خواستی.... ؟ پس بیا این گوی و این میدان کاش دستم را رها نکند... و اما امسال نزدیکتر شدن دشمن ب خیمه و زیادتر شدن غیظ و غضب دشمن رد و بیشتر حس میکنم خیلی نفس گیر شده نبرد افکار و اراده ها و اعتقادات گویا تن ب تن شده گرد و خاک عجیبی ب پا شده.... دهه محرم هرچه ب عاشورا نزدیکتر میشد بیشتر حس میکردم تاجایی ک امشب مضطرانه گفتم خدایا پس کی؟؟؟ الهی نشکو الیک فقد نبینا غربت امام حق تا چند؟ تا کی؟ متی نصرالله...؟ خدایا قبول ما خطاکاریم عزم نداریم فریب خورده ی دنیا و اسیر نفسیم... اما مهدی فاطمه.....غریب است.... و من ....گریه میکنم ک گناهم بخشیده شود گریه میکنم تا حاجتم برآورده شود و بتوانم هم دردی کنم و شان امام حسین را درک کنم ک حسرت بودن در کنار ابا عبدالله الحسین را در قلبم افزون کنم گریه میکنم ک حسرت مانع شدن موقع تیر خوردن امام‌، چنان قلبم را بسوزاند گریه را که ادامه می‌دهم ب حاجتم برسم ک جزء "منتقمان اصلی ثارالله" باشم... و باعث سرعت بخشی در این آرزوی تاریخ جملات آقا را الان بیش از پیش حس میکنم "من دارم میبینم صحنه را، میبینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده.." کاش دعا کنند علی اصغر و رقیه تا مرا هم راه بدهند در صف جهاد... حس یتیمی بی پناهی آوارگی در بیابان ها در شام عاشورا... را دارم ..... خدایا خار مغیلان امروز چیست؟ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ وقتی با سکوتم مواجهه شد از نفسش کمک گرفت..نفسی عمیق و پر صدا:(من همه چیز رو میدونم و اینجام تا کمکت کنم..) اما من تقاضایی برای کمک نداشتم. پس ایستادم. و آماده رفتن:(من احتیاجی به کمکتون ندارم). در سکوت نگاهم کرد. سری تکان داد و لبانش را جمع کرد:( شک دارم..البته راجع به شما.. اماااا.. در مورد اون زن نه.. مطمئنم که نیاز به کمک داره.) جسارتش عصبیم میکرد..(بلند شو و از خونه ی من برو بیرون..) ایستاد و دستی به کت و شلوار سرمه ایی رنگش کشید:(در مورد مهمون نوازی ایرانی ها افسانه های عجیب غریبی شنیده بودم.. اما انگار فقط در حد همون افسانه ست..) عثمان لیوان به دست رسید ( چیزی شده؟؟) این مرد قبل از یک روانشناس، دیوانه ایی عصبی کننده بود.. دندانهایم روی هم دیگر ساییده میشد… به سمتم آمد. درست رو به رویم ایستاد و در چشمانم خیره شد:(عثمان.. من که میگم فکر ازدواجو از سرت بیرون کن..ایشون بیشتر از مادرشون احتیاج به کمک دارن..) صدای اعتراض عثمان بلند شد:( یان، ساکت شو) گرمای عجیبی در سرم احساس میکردم. دلم فریاد میخواست و یک سیلی محکم. نفسهایم تند و بی نظم شده بود. با صدایی خفه به سمتش هجوم برم:( گورتو از خونه ی من گم کن بیرون.. عوضی..) لبخندهایش پنجه میکشید بر صورتم. دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا برد: ( آرووم..مودب باش دخترِ ایرانی.. ) چقدر از این نسبت متنفر بودم. فریاد کشیدم:( من ایرانی نیستم ). با ابروهایی بالا رفته به عثمان نگاه کرد:( عه.. مگه نگفتی عاشق یه دختر ایرانی شدی..؟ ) عثمان دست پاچه و عصبی لیوان را روی اپن گذاشت و به سمت یان آمد:(ببند دهنتو.. بیا بریم بیرن.. ) و او را به سمت در هل داد… دوست داشتم با دو دستم گلوی عثمان را فشار دهم.. او پست تر از چیزی بود که فکرش را میکردم. ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا ☕️ نویسنده :خانم زهرا اسعد بلند دوست🖋 ................................ یان در حین خروج زورکی ایستاد:(سارا..اگه اون زن در حد یه انسان برات مهمه.. ببرش ایران.. راستی این کارتمه.. هر کمکی از دستم بربیاد برات انجام میدم..). و کارت را روی میز گذاشت. این مرد واقعا دیوانه بود. عثمان به ضرب از خانه بیرونش کرد.. در را بست و به سمتم آمد.. سرش پایین بود و صدایش ضعیف:( سارا.. من عذر..) عصبی بودم آنقدر زیاد که ضربان قلبم را به بلندی و وضوح میشنیدم:(گمشو بیرون..) دیگر نمیخواستم ببینمش..هیچ وقت.. دستی به صورتش کشید و از خانه خارج شد. کلافه به سمت حمام رفتم… آب سرد را باز کردم و با لباسهایم، در مسیر دوش ایستادم. آنقدر آتش در جانم بود که این سرما به استخوانم نمیرسید.. سرگردان و عصبی به سمت اتاق مادر رفتم. روی سجاده نشسته بود و زل زده به قاب عکسِ من و دانیال، چیزی زیر لب زمزمه میکرد.. رو به رویش نشستم. هیچ وقت به مادری قبولش نداشتم. اما یک انسان چطور؟؟ من از ایران میترسیدم.. ترسی آمیخته با نفرت.. آن روانشناس دیوانه چه میگفت؟؟ ایران کجایِ نقشه ی زندگیم بود؟؟ اما.. دلم به حالِ این زن میسوخت.. زنی که تک فرزنده والدینش بود و از ترسِ ناپدید شدن منو دانیال توسط شوهرش، نتوانست حتی در مجلسِ ترحیم پدرو مادرش شرکت کند.. یان راست میگفت، در حد یک انسان باید برایش دل میسوزاندم.. خیره به چشمانش پرسیدم:( دوست داری بری ایران.. ؟؟) حوضچه ی صورتش پر از اشک شد. این زن به چه چیزی در آن خاک دلبسته بود؟؟ پریشان و گیج از خانه بیرون زدم. شب بود و تاریک.. دوست داشتم به جایی برم تا دیوانگی کنم. وارد اولین کلوپ شبانه شدم. مشروب.. شاید آرامم میکرد.. همیشه آرامم کرده بود و من باز همان انتظار را داشتم.. خوردم اما جز منگی و تجدید خاطرات چیزی عایدم نشد. تهوع و درد به معده ام لگد میزدند. دومین پیک را طلب کردم که دستی مردانه مانعم شد:(شنیدم مسلمونا از این چیزا نمیخورن.. عثمان هم هیچ وقت نمیخوره..) سر چرخاندم. همان روانشناس کت و شلوار پوش امروز بود:(من مسلمون نیستم). ابرویی بالا انداخت و سر تکان داد:(اگه قصد کتک کاری نداری.. بشینم) در سکوت به درد بی امان معده ام فکر میکردم. صندلی گرد کناریم را کشید و رویش نشست. ساعت مچی مردانه و فلزی اش با آن صفحه ی بزرگ و پر عدد، نظرم را جلب کرد. گیلاس را از جلویم برداشت:( من زیاد با این چیزاموافق نیستم.. بیشتر از آرامش، تداعی میکنه، مشکلاتتو.. دختر ایرونی..) نمیداستم که چه اصراری به ایرانی خواندنم داشت. حواسم جمع نبود و حضورش در آن زمان درست در کنارم سوالی، بی جواب! ادامه دارد... ................................ ❣✨ ................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
°°•• گریه کن می شن انبیاء وقتی فاطمه (س) روضه خون می شه (:🌱
(مکن ای صـبح طلوع)😭😭
. • +پول ندارید صدقہ بدید‌؟ برا غمِ‌دلش... برا اشڪِ چشماش... برا آشوبِ قلبش.... برا حالِ پریشونش... اشڪال نداره، تا میتونید بفرستید:)💔🥀
◼️ امام رضا علیه السلام: هر گاه ماه محرم فرا مى‏‌رسید، پدرم (موسى بن‏ جعفر علیه السلام) دیگر خندان دیده نمى‌‏شد و غم و افسردگى بر او غلبه مى‌‏یافت تا آن که ده روز از محرم مى‌‏گذشت، روز دهم محرم که مى‌‏شد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود. 📓 بحار الأنوار ج۴۴ ص۲۸۴ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
[میشه⁵تاصلوات‌براسلامتی‌امام‌زمان{عج}بفرستید‌..‌.💫
‏این رسم علمدارهای ماست! امان‌نامه را باز نمیکنند. 🥀 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
هدایت شده از نجواےِ یک طلبھ |
موکب چند کودک و نوجوان روستایی به عشق آقا امام حسین ۹۹
🍃امام سجّاد ع: خدا رحمت كند عبّاس را! او ايثار كرد و جانانه جنگيد و جان خويش را فداى برادرش كرد🍃 📚الخصال، صفحه68 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
داخل روضه گریم نمیگیره... ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
نوبت روضه ۍ گودال شد از غربت تو ؛ شمر تعزیه نشست در وسط صحنه گریست..💔 (ع)🥀
✨❌ حسین فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی»؟😔 و من در حالی که نمازم قضا شده است میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین نگاه میکند لبخندی میزند🙂 و به سمت دشمن تاخت میکند،🏇 و من باز میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین شمشیر میخورد،من سر مادرم داد میزنم و میگویم:😡 لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین سنگ میخورد،من در مجلس غیبت🗣 میگویم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می اید و من در پس نگاه های حرامم👀 فریاد میزنم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی؟»😔 من محتاطانه دروغ میگویم🙊 و باز فریاد میزنم: لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊 حسین سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است،حسین به من نگاه میکند میگوید:تنهایم یاری ام کن...😭 من گناه میکنم و باز فریاد میزنم:لبیک...😢✋ خورشید غروب کرده است...🌄 من لبخندی میزنم و میگویم:😊 اللهم عجل لولیک الفرج...🙏 به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم: دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...!❤️✋ مهدی(عج)به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...😭 مهدی تنهاست...حسین تنهاست...😔 من این را میدانم اما... :) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🥀 ° ° •| حسیـــــن رفت تا گنـاه زشت بمونھ و خوبی زیبا بمونھ ... تو چیکار کردی تا راه حسیـن زندھ بمونه؟؟؟ 🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی حسین شدن تو بود...💔 و شرمنده تر آن که تو بی حسین شدی...🥀:) و ما حسینی نشدیم صلی الله علیک یا زینب کبری (س)🥀 🖤🚩
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
#زینب_جانــم شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی حسین شدن تو بود...💔 و شرمنده تر آن که تو بی حسین ش
و مصیبت آن است؛ ڪہ تمام روضہ هاے این نُہ شب، همہ در یڪ نیم روز، اتفاق میوفتد... امان‌ از دل زینب... زمزمہ‌‌ها بہ گوش مےرسد... مےشنوے؟ ملائڪ نیز زمزمہ مےڪنند... 💔
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
نوبت روضه ۍ گودال شد از غربت تو ؛ شمر تعزیه نشست در وسط صحنه گریست..💔 #لبیک_یا_حسین (ع)🥀
‌{🖤🥀} •°الآ یا ایها المعشوق... از غم سینه چاکم کن بزن اتش به جان من بسوزانم هلاکم کن°• 🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
و او تک و تنها مانده است... 🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🌺امام‌رضا(ع): هرکه روز عاشورا روز سوگواری و اندوه و گریه‌اش😭 باشد خداوند عزّ و جلّ روز قیامت را روز شادی و سرور او قرار دهد...✨🦋 📚(میزان‌الحکمه‌جلد7صفحه410) ❤️ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
‎‌ •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈• °به سمت گودال از خیمه دویدم من... °شمر جلوتر بود دیر رسیدم من... 😭🖤 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
‏۴ تصویر و ۴ درس برای ما: ۱. حتی اگر قانون باب میل‌مان نبود، ولی حتما رعایت کنیم. ۲. حتی اگر مستمع زیادی نداشتیم، ولی منبر و روضه‌ی حسین(ع) را تعطیل نکنیم. ۳. حتی اگر در هیئت و تکیه مراسم عمومی نبود، ولی آن را سیاه‌پوش کنیم. ۴. ساده‌زیستی، نظم و ترتیب را فراموش نکنیم. ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
ميدونی‌یعنی‌چی..؟! | يني‌روضه‍ ي گودالی‌كه‍ توتوي پنج‌دقيقه‍ ميشنوی‌و‌ميميری‌و زنده‍ ميشی‌باهاش (: به‍ وقوع‌پيوستنش‌دو‌ساعت طول‌كشيده.. ! ميفهمی‌یعنی‌‌چی.. !؟ يعنی‌از‌وقتی‌که‍ رفت‌تو‌گودال‌تا وقتی‌که‍ اون‌حرومزاده‍ با‌بدن لرزان‌اومد‌بيرون‌ ‌طول‌كشيد.. ! ارباب‌ من‌و‌تو‌ زجر‌كش‌شد..🖤😭 گفت: ديگه حسينو‌سيراب كردم... ديگه تموم شد.! ....💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
🥀 ♡°غروب روز دهم در حوالی گودال ♡•قرار بود فقط آقای ما شهید شود ♡°قرار بود فقط بی سرش کنند اما ♡•بنا نبود شناسایی اش بعید شود .. 🏴 💔 🖤
مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥 .............................. «مستر همفر» از جاسوسان به نام و مشهور انگلیس در کشورهای اسلامی که در دوره ناصرالدین شاه قاجار، در خصوص چادر و نقاب زنان و دختران ایرانی فعالیت می‌کرد. برای مبارزه با این ارزش اسلامی و یافتن بازار مصرف برای تولیدات پوشاک کشورهای استعمارگر، در گزارشی به اربابان خود می‌نویسد: (( زنان دارای حجاب محکم هستند که نفوذ فساد در میان شان ممکن نیست.)) و در جای دیگر می نویسد:(( به هر وسیله‌ای که شده باید زن مسلمان را از حجاب اسلام خارج کرد و بی حجابی را در بین مسلمانان رایج نمود و ابتدا برای گول زدن آنها که حجاب را کنار بگذارند، باید به آنها تفهیم کرد که حجاب به صورت چادر و یا ابا مربوط به اسلام نیست. چادر لباس قدیمی ایرانیان قبل از اسلام بوده و با عبا لباسی است که خلفای عباسی برای زنان مسلمان رسم کردند و زنان صدر اسلام در تمام شئون زندگی، دوش به دوش مردان فعالیت داشته‌اند... خواه‌ناخواه وقتی زن ها از حجاب خارج شوند، مردها و جوانان فریفته می‌شوند و در نتیجه، فساد در کانون خانواده ها رخنه می کند... برای اجرا باید اول سعی کرد زنان غیر مسلمان در کشورهای اسلامی را از حجاب خارج کرد تا زنان مسلمان نیز از آنان پیروی کنند... پس از آنکه حجاب با تبلیغات وسیعی از میان رفت، وظیفه ماموران ما آن است که جوانان را به عشق بازی روابط نامشروع با زنان تشویق کنند و بدین وسیله فساد را در جوامع اسلامی گسترش دهند.)) مجله ی گلبرگ، (دی 1381)،شماره 37. ادامه دارد... مبنع: با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا. نویسنده: ✨❣ ........................................ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909