eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃امام هادی علیه‌السلام: كسى كه از خود راضى باشد، دشمنانش زياد خواهند شد.🍃 📚 بحارالانوار،ج۷۸، ص۳۶۸ ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
☕️🌿... 🖋 :خانم زهرا اسعد بلند دوست ✨❣ خاطراتِ اولین دیدارش در این اتاق مقابل چشمانم سبز شد.. بیهوشی.. تصویر تار این جوان.. بیمارستان.. سرطان.. نجوایِ قرآن.. خانه.. آینه.. اولین تماشایِ صورت بعد از شیمی درمانی.. قفل شدنِ در اتاق.. شکستنِ آینه.. قصد خودکشی.. شکسته شدنِ در.. ورود حسام.. درگیری.. خون.. زخم رویِ سینه اش.. راستی چه بر سر کلید این اتاق آورده بود؟ ( کلید اتاقمو چیکار کردی؟؟ ) گوشه ابرویش را خاراند ( پیش منه.. ) ابرو در هم کشیدم و دست جلو بردم ( پسش بده.. ) لبهایِ متبسمش را در هم تنید ( جاش پیش من امنه.. نگران نباشید..) این مرد زیادی از خود متشکر نبود؟؟ وقتی صدای نفسهای عصبی و بلندم را شنیدم، لبخندش کش آمد ( قول نمیدم اما شاید دفعه ی بعد که اومدم آوردم براتون.. البته به این شرط که دیگه هوس نکنید درو قفل کنید و خودتونو زندانی..) داشت یادآوری میکرد.. تمام خاطرات آن روز را.. گفت دفعه ی بعد؟؟ یعنی باز هم قصد حضور و عذابم را داشت؟؟ دندانهایم را از شدت خشم بر هم ساییدم و خواستم فریاد بزنم که دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد ( باشه.. باشه.. حرف بزنیم؟؟) این جوان مذهبی چه حرفی با یک دختر نامحرم داشت؟ ( حرف زدن با نامحرم مشکل شرعی نداره احیانا؟؟ برااادر… ) کمی با کنایه حرف زدن که ایرادی نداشت. دستی به محاسنش کشید و مکث کرد ( اگه واسه خاستگاری باشه.. نه.. خواهرِ، دانیال.. ) چشمانم گرد شد.. او چه گفت؟؟ خواستگاری؟؟ از کدام خواستگاری حرف میزند.. همان که به شیوه ی مذهبی هایِ ایرانی از طریق مادرش بیان شد؟؟ همان که فاطمه خانم آبِ پاکی را رویِ دستانم ریخت که مریضم.. که پسرش، تک فرزندست.. که آرزوها دارد برایش.. نمیدانستم چه بگویم.. فقط تواناییِ سکوت را داشتم و بس.. ادامه دارد... ❣✨ ʝסíꪀ↷ ¦http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
☕️🌿... 🖋 :خانم زهرا اسعد بلند دوست ✨❣ و او اینبار پر از جدیت کمر صاف کرد (وقتی از علاقم به شما با مادر صحبت کردم، شوکه شدن و مخالفت کردن. البته دلایل مادرانه ی خودشونو داشتن که واسه من قانع کننده نبود. پس باهاشون حرف زدم. از عمری که دستِ خداست گفتم تا برگی که اگه بالاسری نخواد از درخت نمیوفته. ظاهرا قانع شدن و قبول کردن تا بیان واسه صحبت با شما. اومدن. و بهم گفتن که شما مخالفت کردین. خب منم فکر کردم که یه “نه” قاطعانست.. و کلا به ازدواج با آدمی مثله من فکر هم نمیکنید.. دروغ چرا؟؟ ناراحت بودم، خیلی زیاد.. اما نه به این خاطر که غرورم خورد شده، نه.. به این دلیل که واقعا فکر و دلم رو مشغول کرده بودین.. ولی من شبیه خودمو اعتقاداتم فکر میکنم و نمیتونستم هروز یه شاخه گل بگیرم دستمو با حرفهایِ صد من یه غاز دلتونو ببرم که جواب مثبت بگیرم. توکل کردم به خدا که هر چی خیره، که زور که نیست، خب سارا خانووم از تو خوشش نمیاد.. و مدام خودمو با این حرفا مثلا، آروم میکردم.. ولی نمیشد.. تا اینکه دیشب مامان اومدم اتاقمو سیر تا پیاز ماجرا رو با چشم گریون، برام تعریف کرد.. اینکه چه چیزهایی گفته و چه درخواستی کرده..) دلیلِ تغییرِ عقیده ی فاطمه خانم برایِ معما شد (چرا.. چرا مادرتون همه چیزو گفت؟؟) پنجه هایش را در هم گره زد ( خب شاید حرفی که میزنم به نظرتون کمی جهان سومی بیاد.. اما ما به بهشون اعتقاد داریم.. مادر میگن، چند شبِ پدرِ شهیدمو خواب میبینن که ازشون رو برمیگردونن و ناراحتن.) مذهبیا دنیایشان فرایِ باورهایِ زمینی ست.. و چقدر پدرِ این جوانِ با حیا، با دلم راه آمد..  ادامه دارد... ❣✨ ʝסíꪀ↷ ¦http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
🌸|السلام علیڪ یا صاحب الزمان|🌸
هر روز که چشمانش را باز میکرد سوال اول صبحش را این طور از خود می پرسید که امروز من برای چه کسی و چه کاری باید باشد؟ ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
‌اگر شهید نباشد، خورشید طلوع نمی‌كند و زمستان سپری نمی شود. اگر شهید نباشد، چشمه‌های اشك می خشكد، قلب‌ها سنگ می‌شود و دیگر نمی‌شكند، و سرنوشت انسان به شب تاریك شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می‌گیرد و امید صبح و انتظار بهار، در سراب یأس گم می شود. اگر شهید نباشد، یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش ميگردد و شیطان، جاودانه كره‌ی زمین را تسخیر می‌كند. 🌱 ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
|°• مگر مردگان هم شهید می شوند که ما شهید شویم!؟ شهادت، تنها برای زنده هاست°🕊❤️ | ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
💥وَ لاَتَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَى، وَ لاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْيا. 💠کسی را که تقوا والامقامش ساخته، پست مشمارید و آن كس را كه دنیا بالا برده است، بلندمرتبه مشمارید 📚 ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
بعد از شهادت به خواب همسرش میاد و میگه به وسیله دو چیز در بعضی جاها که مشکل حسابرسی اعمال دارم،از موانع عبور می کنم! ۱- موسسه خیریه ۲- اردوهای جهادی که رفته‌ام ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
گفتند: _ تا حالا پارتی بازی کردین؟ گفت: +تو عمرم یه بار... اونم یه بچه 16 ساله رو با اصرار خودش فرستادم جبهه گفتند: _ آقازاده هستند؟ لبخند زد + بنده زاده هست... ʝסíꪀ↷ ¦ http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦
☕️🌿... 🖋 :خانم زهرا اسعد بلند دوست ✨❣ آن شهید.. پدریِ مردی که دچارش شده بودم، پدرانه ها خرج کرده بود. حسام با انگشترِ عقیقِ خفته در انگشتانِ کشیده و مردانه اش بازی میکرد (وقتی مامان همه ی ماجرا رو تعریف کردن. خشکم زد.. نمیدانستم باید خوشحال باشم؟؟؟ یا ناراحت.. تمامِ دیشب رو تا صبح نخوابیدم. مدام ذهنم مشغول بود. یه حسی امید میداد که جوابِ منفی تون واسه خاطرِ حرفایِ مادرِ.. اما یه صدایِ دیگه ایی میگفت: بی خیال بابا، تو کلا انتخابِ سارا خانوم نیستی و حرفِ دلشو زده. گیر کرده بودم و نمیدونستم کدوم داره درست میگه. پس باید مطمئن میشدم. نباید کم میذاشت تا بعدا پشیمون شم. خلاصه صدایِ اذون که از گلدسته ها بلند شد، طاقت نیاوردمو با دانیال تماس گرفتم تا اجازه بده با خودتون صحبت کنم. که الحمدالله موافقت کردو گفت که صبحها به امامزاده میرین. از ساعت هفت تو ماشین جلو درِ امامزاده کشیک کشیدم تا بیاین، اما وقتی دیدمتون ترسیدم. نمیدونستم دقیقا چی باید بگم و یا برخورد شما چی میتونه باشه..) مردِ جنگ و ترس؟؟ این مردان با حیا، از داغیِ سرب نمیترسند اما از ابراز احساسشان چرا.. کمی خنده دار نبود؟؟ صورتش جدیت اما آرامش داشت( تا اذان ظهر تو حیاط امامزاده قدم زدم و چشم از ورودی خواهران برنداشتم.. تو تمام این مدت مدام با خودم حرف زدمو کلمات رو شست و رُفته، کنار هم چیدم که گند نزنم. تا اینکه شما اومدین و من عین.. استغفرالله.. هر چی رشته بودم، پنبه شد.. همه ی جملات یادم رفت.. و من فقط به یه سوال که چرا به مادرم “نه” گفتین اکتفا کردم. شما هم که ماشالله اصلا اعصاب ندارین.. کم مونده بود کتک بخورم.. حرفهاتون خیلی تیزو برنده بود. هر جمله تون خنجر میشد تو وجود آدم.. ادامه دارد... ❣✨ ʝסíꪀ↷ ¦http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909 ¦