به ازای هر نخ چادر دخترم فاطــمه ،
گـروه گـروه مسلــمان وارد بهـشـت
خواهد شد ؛ اما افسوس که مردم
قدرنشناس مدینه این چادر را خاکی کردند .
- رسول الله .
#پیامبر
#حضرت_محمد
33.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و خدا میداند با چه حالی فرمود :
ابکی مخافة ان تطول حیاتی...
می ترسم بعد تو زیاد زنده بمانم...
أَنَّ فَاطِمَةَ لَمَّا مَاتَت💔ْ أَنْشَأَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ:
نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ
يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ اَلزَّفَرَاتِ
لاَ خَيْرَ بَعْدَكَ فِي اَلْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا
أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي
بحارالانوار جلد ٤٣ صفحه٢١٣
وقتی فاطمه (سلام الله عليها)از دنیا رفت، علی (علیهالسلام )ميفرمود :
روح من در آه هایش اسیر است
کاش با بازدم بیرون می رفت
بعد از تو هیچ خوبی در زندگی وجود ندارد، بلکه فقط
از ترس اینکه عمرم طولانی شود گریه می کنم
💔
مثل روز های حیات رسول الله
هر چند رنگ پریده و
خمیده بود ولی وجودش
مایه ی منحنی خوش نقش لب های حیدر بود (:
دست به دیوار از جا برخاست
شال علی اش را گرفت
با صدایی کم توان ولی آرامش بخش فرمود
برای تان می بندم اباالحسن
او لرزان و کم توان شال را
به دور کمر مولا می بست
و مولا محو تماشای عاشقانه ی فاطمه اش شد .
زیر لب مدام زمزمه می کرد
الحمدالله (:
لا حول و لا قوة الا بالله ...
آخر فاطمه تمام زندگی علی بود (:✨
عبا را برداشت .
از اخم ریز بین ابروانش
و لب به دندان گرفتنش
امیرالمومنین قصه را خواند .
آرامش جانش درد می کشید ،
خیلی هم درد می کشید 💔
کمر خم کرد تا زهرایش بیش از این
رنجور نشود .
بیش از سنگینی عبا ،
علی مهربانی دستان دلبرش را احساس کرد .
مدت ها بود همچون سنگینی ای را کم داشت (:
دستان دختر رسول خدا را
با احتیاط در دست گرفت .
به دریای آرامش چشمان فاطمه اش
خیره شد.
گویا آن چشم ها
دلیلی بودند برای دلگرمی علی
تجلی خدا بودند و
اخلاص و ایثار و عشق ((:
اما مدت زیادی نشد
مثل دفعات قبلی دخت نبی الله
روی گردانید .
- فاطمه جان ؟ مدتی است
از من روی گردانی .
می دانم . شرمنده ات هستم
ولی شما تمام آروزی من هستی عزیز دلم ((:
فاطمه اش لبخندی زد
روح و جانش را فدای مولایش کرد
ولی سخنی نگفت ...
در آن شب
هنگام غسل
علی فهمید ...
- اسماء ؟
+ بله یا امیرالمومنین ؟
- صورت دختر رسول خدا ...
اسماء کمی مکث کرد .
با صدای بغض آلود پاسخ داد
+ بله اباالحسن . صورت خانم
پس از سیلی آن نانجیب...
اسماء گفت و علی . . .
تنها خدا بر درد علی آگاه بود (:
[ حیدر و این همه غم
یارب الرحم (((((:💔 ]