eitaa logo
پرواز عاشقان
117 دنبال‌کننده
186 عکس
49 ویدیو
1 فایل
• بسم رب النور 🫀🌿 خوش اومدی به کانال شهدا 🌱 •شروع:۱۴۰۲/۵/۲۱:) •میگفت: اونی که‌ تو‌ رو‌ با‌ شهدا‌ آشنا میکنه ‌رو هیچوقت رهاش‌ نکن... شاید‌ مأمور ‌ باشه‌ ازطرف، شهدا:)! • کپی=دعای فرج🌿🫀 •🥹 هر آنچه که باید بدانی: https://eitaa.com/nashenas_1404
مشاهده در ایتا
دانلود
کیفیت و نحوهٔ خوندن این نماز؛ بعد نماز صبح اگر نماز ظهر و عصر باهم میخونید بعد این دو نماز و بعد نماز مغرب و عشاء است. بعد نماز تسبیحات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خونده میشه به همراه ۱٠٠ صلوات هدیه به ایشون. |@khodaaa112|
این نماز سه بار در روز خونده میشه و ملائکه نماز میبرن خدمت حضرت، حضرت میفرمایند که این نماز کی خونده میفرمایند فُلانی خونده، حضرت برای این شخص دعا میفرمایند خداوند جزای خیر به او بدهد و امام علیه السلام برای او خصوصی دعا میفرمایند.🌱 |@khodaaa112|
🌿✨
احمد از همان کودکی احترام مادرش را داشت. بعضی مواقع که مادرش می گفت: “بروید از مغازه چیزی بخرید”. بقیه بچه ها به اقتضای عوالم بچه گی، تعلل می کردند اما احمد با همان درخواست اول به دنبال انجام کار می رفت. در احترام به مادر، روی نکات ریز هم دقت داشت. موقع سوار شدن به ماشین باید مادر جلو می نشست و برادرها عقب. راوی: پسر خاله و دوست شهید کتاب سند گمنامی؛ زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم احمد مکیان، تهیه و تدوین: گروه تحقیقاتی احیاء، @shohada_140
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، کتاب علمدار، زندگی نامه ایشان مطالعه کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب شهید سیدمجتبی علمدار را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود. شهید لبخندی زد و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به خواستگاری تان می آید. نذرتان را ادا کنید. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ تر دارم و غیرممکن است که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود: جوانی هفته دیگر به خواستگاری دخترتان می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند. شهید علمدار گفته بود که ما این کارها را آسان می کنیم. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد، پدرم دیگر حرفی نزد و موافقت کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم. همان شب خواستگاری قرار شد با عبدالمهدی صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است. گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن متدین برایم گفت... راوی:همسر شهید 💗 📙برگرفته از کتاب شهادت آیه ها. اثر جدید گروه شهید هادی https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
پرواز عاشقان
احمد شروع و ختمش با امام رضا (ع) بود. در چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: «احمدت را من ضمانت می کنم». وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود در سایه ضمانت امام رضا (ع). یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد». از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند. حضرت فرمود: «نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم». فردای آن روز که احمد سر زده به کیا کلا آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: «بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن». پدرش دست به کمر گرفت و گفت: «پسرم! کمرم را شکستی». احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: «شوخی کردم». اما آن آخرین دیدار ما بود. راوی: فاطمه سیلا خوری؛ مادر شهید کتاب خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری، نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، نشر یا زهرا (س)، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحات ۱۲ و ۱۳۵-۱۳۶٫
سلام ازتنها ترین تنها):💔🥲 |