✅داستان کوتاه
✍پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی. تو این دنیا به هیچ چیز هم اعتقاد نداشته باشی به مکافات عمل اعتقاد داشته باش. از مكافات عمل غافل مشو، گندم از گندم برويد جو ز جو...
نشوندادنِ تصـویࢪامامخامنہاے
توے شبڪھ هاے ماهواࢪهاے بینُ المللی ممنو؏ اسـت
چوݩ یڪ دختࢪآلمانۍ فقط با دیدنِ
چهرھ آقـا مسلماݩ شد(:
#سیدنا_خامنه_ای
#حضرت_آقا
دلگیر نباش!
دلت که گیر باشد رها نمیشوی!
یادت باشد؛
خدا بندگانش را با آنچه بدان دل بستهاند میآزماید..:)
#شهید_محمدابراهیمهمت
سلام بزرگوار
داستان رهایی از شب
در مورد زندگی دختری هست که پس از انجام گناه تصمیم به توبه می گیره
در داستان زندگی قبل از توبه اون دختر را ذکر کرده
زندگی بعد از توبه و تموم سختی هاش نقطه اصلی داستان هست
پیشنهاد می کنم همه اعضا کانال بخونن
این داستان زندگی من را تغییر داد شاید زندگی شما هم بعد از خوندنش دست خوش تغییر بشه
#نظرات_شما
May 11