زیر سایه شهدا🇵🇸
#روایت #مجنون_حضرت_عشق🌹 #قسمت_اول 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 چقدر همه هم رزمانت با رمز و راز حرف می زنند. مثلاً علی میگ
.[﷽].
#روایت
#مجنون_حضرت_عشق🌹
#قسمت_دوم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
آموزش مربیگری راپل از دستت رفت. اگر میرفتی هم خیلی به تووفا نمیکرد.برای آن مقطع خیلی بهدردت نمیخورد. برعکس آموزشهای دیگر که تاجایی که امکان داشت از دستشان نمی دادی.مثل همان اردوی کوهنوردی که از عصر پنجشنبه بود تا عصر جمعه.برنامه برای دو گروه تنظیم شده بود. تو توی برنامه هردو گروه شرکت کردی. کل بیستوچهار ساعت را. قبل و بعد از آن اردو هم با بچه ها کوه فرحزاد می رفتید و کارهای تاکتیکی را تمرین میکردید. برای هرچیزی که دیگران بلد بودند تو بلد نبودی حرص میخوردی. مثل همان اردوی شمال که گروه علی یک پله از شما جلوتر افتاده بود و قایق رانی را هم یاد گرفته بودند. چقدر ناراحت شده بودی. گفته بودی:"منم میخوام بیام یاد بگیرم." گروه شما بعداز تاریکی هوا به آن بخش رسید.
حسابی خسته بودی، اما خوشحال از اینکه آن کار را هم یاد گرفته بودی. سرتاپایت گلی بود و آغشته به لجن، اما برق رضایت توی چشم هایت موج می زد.
گاهی توی آموزشگاه از غروب تا آخر شب کار داشتید، اما تو از کار نمیزدی. خانه هم که میرسیدی تا حوالی صبح بیدار میماندی و درس میخواندی.
تا حالا فکر میکردم بخاطر سوریه و آموزش مهارتهای نظامی دیگر دانشگاه را جدی نمیگرفتی و تقریبا بی خیال دانشگاه شده بودی. اما گویا دانشگاه هم برایت مهم بوده و بین آموزش نظامی و درس توازن برقرار کرده بودی. به درس و دانشگاهت هم می رسیدی. نمیدانم اسپای یعنیچه؟ یادم باشد از یکی بپرسم. قرار بود بین عید قربان و غدیر عملیات اسپای داشته باشید. قبل از آن هم راپل تمرین کرده بودید. راپل را هم نمیدانم یعنیچه. یادم باشد این را هم بپرسم. تو توی تمرینات راپل شرکت کردی، اما نتوانستی توی عملیات شرکت کنی. آنهم فقط بهخاطر درس و دانشگاه. دوستانت برای شرکت کردن تو اصرار داشتند و می گفتند:"محمدرضا دیگه اتفاق نمیافته، معلوم نیست دیگه قسمت بشه ها." راست می گفتند. معلوم نبود که دوباره قسمت شود. توهم دوست داشتی توی عملیات شرکت کنی، اما درس را هم نمیتوانستی رها کنی. گرچه کمکم آموزشهای نظامی برایت جدی تر شد و درس و دانشگاه کمرنگتر. اگر غیبتهای یک سال آخر دانشگاهت را بشمرم دود از سر همه بلند میشود که پس چرا اخراحت نکردند.
شاید اگر اخراجت می کردند بد هم نمیشد. چون زمان اعزام اعلام کردند که به دانشجوها اجازه رفتن نمی دهند. علی با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد.
میگفت:"خودشون باید درست کنن. اینجوری که نمیشه."
به تو که رسید گفت:" محمدرضا بدبخت شدی. اجازه نمیدنبیای."
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🔰 #سیره_شهدا | #نیت_خالص
🔻مادر شهید: بار آخري که با هم صحبت کردیم،باز همان حرفها را تکرار کرد.
گفت: مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم:برای شهادت، اول نیتت را خالص کن.
📌اینبار گفت: مامان، بـه خدا نیتم خالصِ خالصه. ذرهاۍ ناخالصي توش نیست. این را که شنیدم، بهاش گفتم: پس شهید ميشوۍ.
🔅 آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغهایش ميآمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهداي کربلا تکهتکه شود. از این خواستهاش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنميآید.
شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.زیر سایه پدر:
پدر همیشه هست...
به روایت همسر شهید بلباسی
#محمد_بلباسی
#شهدا #مدافعان_حرم
#همسر_شهید #فرزندشهید
#پدرانه #پدر
#شهدای_جبهه_مقاومت
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی
#استاد_عالی
💠ماجرای زیبای پیامبر و جوان یهودی
هدایت شده از شرایط
اگر پیشنهاد یا انتقادی دارید
اینجا بهمون بگید
https://harfeto.timefriend.net/16452110234869
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شمار نیمه شعبان🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری یکشنبه علوی
بی وضو اسمت رو نمیبرم🌿