eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
ویژگی برجسته از شخصیت «حاج قاسم سلیمانی» اول اینکه سردار سلیمانی، انسانی از دنیا بریده و آخرت گرا بود. حضور پیوسته و مداوم او در میدان جهاد و شهادت حاکی از این است که وی از دنیا دل کنده بود و تعلقی به دنیا و آنچه در آن وجود دارد، نداشت و خود را برای حضور در محضر پروردگار از طریق شهادت آماده کرده بود. 🆔 @shohada_tmersad313
امروز سالروز میلادِ ... آقا زاده ای لبنانی یک دهه هفتادی جوانی پر انرژی فرزند شهید عماد مغنیه از فرماندهان حزب الله عشقش رهبری شهادتش زینبی از وصفش چه بگوییم که هر چه بگوییم کم است... نامش جهاد رسمش جهاد او است عاشق مبارزه با اسرائیل الگو جوانان لبنان و ایران با افتخار من جهادی ام ...😍 🆔 @shohada_tmersad313
: مقام هرچہ بالاتر برود مقام تعلیم و تربیت در جامعہ بالاتر رفتہ است. 🌷روزمعلم برهمہ معلمان عـزیـزتبریڪ و تهنیت بـاد🌷 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📩 جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را خودش می کرد. با همه بود. بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان است. نمیشناختمشان. می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده. مرتضی بچه ما را از نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده، مرتضی برای همه ما بوده.» 🌙 🆔 @shohada_tmersad313
✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ اِلهى اِسْتَشْفَعْتُ بِکَ اِلَیْکَ ... خدایا ، خودت را به درگاهت شفیع آورم آدم ! بهترین اش را برای پا در میانی انتخاب می کند و انتخاب من تو هستی ... 🌷 صبحتون متبرک به نگاه شهدا🌷🍃 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای دیدار اعتراضی «حاج قاسم سلیمانی» با یک مقام دولتی، ۲۰ روز قبل از شهادت 🆔 @shohada_tmersad313
و عشـــق، شروع ماجرای لبخند های شماست که با روز ، آغاز می شود... 🌷شهید محمد اسدی 🌷شهید محمد جاودانی 🌷شهید مصطفی عارفی 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ وَ اَنَّ الرّاحِلَ اِلَيكَ قَريبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَْعمالُ دوُنَكَ كوچ كننده به درگاهت راهش نزديك است ... و مسلماً تو از خلق خود در حجاب نشوی مگر آنكه كردارشان ميان آنها و تو حاجب شود خدای من! مشکل از دوری راه نیست مشکل این است که من هنوز راحل نشده ام راه که بیفتم می رسم... و تو نزدیک تر از خیلی نزدیکی! فقط کافیست بدانم وقتی گناه هست تو نیستی!! 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 یه شب🌙 حسین به خوابم اومد. مُهری جهت مَمهور کردن نامه های 💌مردم دستش بود. مهر دقیقا شبیه سنگ مزارش بود. فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود . حتی رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متن پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ قرمز بود. دیدم بعضی ها نامه 💌میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم محجبه نبود داشت گریه می کرد. از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من خواهرش هستم. من رو در آغوش گرفت و گفت،راستش من خیلی بد حجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم،تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.خیلی منقلب شدم.در مورد شهید تحقیق کردم. بعدها شهید رو در خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالهابود که اصلا نماز نمی خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم.نماز خوون شدم. من هم خوابی رو که دیده بودم برای خانم تعریف کردم.... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
امام خمینی(س) آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟ آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاست باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک می زند بانگ منادی که گنه کار کجاست سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست تاکه معلوم شود طالب دیدار کجاست بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب تا نگوئی که در رحمت دادار کجاست مرغ شب نیمه شب دیده به ره می گوید سوز دل ساز بود دیده بیدار کجاست ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار تا نگویند که آن وعده ایثار کجاست حق به کان کرمش طرفه متاعی دارد در و دیوار زند داد خریدار کجاست آن خدائی که رحیم است و کریم است و غفور گوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاست من ژولیده به آوای جلی می گویم آنکه با توبه ستاند سپر نار کجاست 🌷شهید مدافع حریم و حرم اهل بیت علی عابدینی 💢ارسالی ازپدرشهیدمدافع حرم جاویدالاثرعلی عابدینی🍃🌸🌸 🆔 @shohada_tmersad313
می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم .. باز با یاد رویت ، روز را شــب می کنم ... 🌷شهید محمودرضا بیضایی🌷 🌹✨شبــــتون شهــــدایی🌹✨ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
─═इई🌀⚜﷽⚜🌀ईइ═─ به بهترین کانالهای ایتا بپیوندید😍🌹 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° لینک کانال ⬇️⬇️ http://eitaa.com/joinchat/1814757378Cdd495a640f 🆔 @tmersad313 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° 🌷کانال دایره المعارف شهدا بفرمائید ↡↡ ↡↡ ↡↡ ↡↡ http://eitaa.com/joinchat/1646657554C355c924634 🆔 @shohada_tmersad313 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° 🌴🆔کانال مکتب تشیع علوی👇👇 @tashayoa_tmersad313 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° ♨️🆔کانال نمکسرای سیاسی👇👇 @Ncya30_tmersad313 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° 🔴🔴🔴🔴 لینک کانال استیکر&متنگرافی&بنر 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2928082962C865fa1b872 ✅حتما جوین بشید👌 🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا