#امام_جواد #مرثیه_امام_جواد
هر چه در حجره زدم داد به من آب نداد
لبم از زمزمه افتاد به من آب نداد
هر چه گفتم جگرم سوخت به من رحم نکرد
پاسخ این همه فریاد به من آب نداد
دست و پا بسکه زدم خسته و بي حال شدم
رفت هستم همه بر باد به من آب نداد
اب ابم جگر فاطمه را اتش زد
تا شود مادر من شاد به من آب نداد
پیش لب تشنه کسی آب نریزد به زمین
داد از این همه بیداد به من آب نداد
لب خشكيده من ديد وبه حالم خنديد
كف زنان در برم استاد به من اب نداد
گفتم آبم بدهی یا ندهی میمیرم
كربلايي شده بغداد به من آب نداد
نوحه آخر من واعطشا وای حسین
کردم از روضه او یاد به من آب نداد
خیره بر حنجر طفل و گله از حرمله داشت
نشود خانه اش آباد به من آب نداد
دید نامرد سر کوچک طفلم زعطش
بر روی شانه ام افتاد به من آب نداد
بی حیا آخر عمری به چه روزم انداخت
رو زدم بهر تو نوزاد به من آب نداد
ماندم اخر به چه رويي به حرم برگردم
كاش آبي به تو ميداد به من آب نداد
🌴التماس دعا
🔴#سنگری_از خون
🍂🍂شهید_تقی_سیفی
🌴خواهران در حجاب و برادران در نگاه 👀می توانندشیطان را سرکوب کنند.🍃
🆔 @shohada_tmersad313
روزی امام فرمودند:
سربازان من درگهواره ها هستند
جنگ مافتح قدس رابه دنبال خواهد داشت
راه قدس از کربلامیگذرد
امروزآن گهواره سوارها درنزدیڪےمرزهای اسرائیل تانڪ سوارمیشوند...
🆔 @shohada_tmersad313
✨
محمدرضا بہ دوچیز خیلےحساس بود؛
🎈|موهاش🙆🏻♂
🎈|موتورش🏍
قبل ازرفتن بہ سوریہ
هم موهاشو تراشید
هم موتورشو بہ دوستش بخشید
بدون هیچ وابستگے رفتــ ...
#مادر_شهید_دهقان🌷
🆔 @shohada_tmersad313
همیشه می گفت:« این دو سال سربازی از بدترین ایام عمر من بود.» علت ان را هم عدم وجود #تقوا عنوان می کرد. در زمان سربازی به خاطر سرعت عملش مسئول آشپزخانه شده بود.😁 خودش تعریف میکرد: « ماه رمضان من به آشپزخانه گفتم که برای بچه ها سحری درست کنند, حدود سیصد نفر. ناجی که فرماندهمان بود, متوجه این قضیه شد و صبح دستور داد همه سربازها به خط شوند. او آب آورده بود و سربازها را یکی یکی مجبور می کرد تا آب بخورند. ان روز همه روزه هایشان باطل شد و من چنین بی دینی در عمرم ندیده بودم😔. به خدا گفتم: « خدایا, اگه برای تو روزه می گیریم, این اینجا چی می گه؟ خدایا خودت سزای اون رو بده.» و خدا هم سزایش را داد.👌
روز بعد دستور دادم آشپزخانه را کاملا تمیز کنند. بعد از اینکه کف آشپزخانه حسابی تمیز شد, رفتم روغن آوردم و به کف آشپزخانه مالیدم. می دانستم ناجی آن شب حتما برای سرکشی به آنجا می آید و می خواهد مطمئن شود که غذایی پخته نمی شود. همان هم شد.ناجی آمد و سر دیگ ها رفت و وقتی خیالش راحت شد موقع برگشتن چنان لیزی خورد که افتاد و پایش شکست.😅 او را به بیمارستان منتقل کردند و ما تا آخر ماه رمضان روزه هایمان را گرفتیم😍
🆔 @shohada_tmersad313
•••
#خاطـــراتجبهہ |💚|
تہ صف بودم، به من آب نرسید.
بغل دستیم لیوان آبش را داد دستم.
گفت من زیاد تشنہام نیست.
نصفش را تو بخور.
فرداش شوخے شوخے به بچهها گفتم از فلانی یاد بگیرید، دیروز نصف آب لیوانش را به من داد.
یڪیگفت:
←لیوانها همــــهاش نصفه بود...!
#بدونشــــرح
🆔 @shohada_tmersad313
هرڪس ڪه بیشتر
برای خدا ڪار ڪرد
بیشتر باید فحش بشنود
ما باید برای فحششنیدن
ساخته بشویم
برای تحمل تهمت و افترا و دروغ
چون ما اگر تحمل نڪنیم
باید میدان را خالے ڪنیم...👣
#شهید_ابراهیمهمت♥️✨
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#ترس_از_خدا_يا_ترس_از_تير_و_تركش؟!
🌷زیر باران گلوله به نماز ایستاد. رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمأنینه. نماز که تمام شد، پرسیدم: چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟ جواب نداد.
🌷....اصرار که کردم، گفت: چنان گلوله می اومد که رکعت اول رو با عجله خوندم، برای یک لحظه یادم اومد در حال صحبت کردن با خدا هستم، ولی از ترس تیر و ترکش فقط به جون خودم فکر می کنم. به همین دلیل استغفار کردم و رکعت دوم رو عادی خوندم.
🌹خاطره اى به ياد شهيد احمد عبدالهى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
#هر_روز_با_شهدا🌹
#فرمانده_اى_كه_نوكر_بود....!
🌷آن وقتها حسن را به قیافه نمی شناختم اما این طرف و آن طرف چیزهایی درباره اش شنیده بودم. چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور می داد و سازماندهی مى كرد. من هم که اعصابم خیلی بجا نبود، از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم.
🌷....آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: ببینم تو اصلاً کی هستی که این قدر به پرو پای بچه ها مى پيچى و سین جیمشان مى كنى؟!! سرش را بلند کرد، نگاهی به من از دیدبانی انداخت، لبخندی زد و خیلی آرام جواب داد: من نوکر شما بسیجی ها هستم!
🌹خاطره اى به ياد فرمانده جوان، شهيد حسن باقرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313