eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
━━━💠🌸💠━━━ 🌸 خانم‌ها معمولا دوست دارند همسرشان را منحصرا برای خود حفظ کنند. شاید برخی مرد ایده‌آل را مردی بدانند که اکثر وقتش را قبل از شغل و فعالیت‌های اجتماعی‌اش با همسرش می‌گذراند. شما اینطور نبودید؟ مثلا هیچوقت به همسرتان نمی‌گفتید حق من است که بیشتر در خانه باشی؟ نه؛ در رابطه با شغل و علایق‌اش نمی‌توانستم حرفی بزنم. من او را خیلی دوست داشتم و وابسته‌اش بودم یعنی من را به خودش وابسته کرده بود. خیلی بازیگوش و شلوغ بود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. زیاد با هم بیرون می‌رفتیم و هر غذایی که دوست داشت بخورد را با من شریک می‌شد و دوست داشت در کنار من از آن غذا بخورد. دوست داشت در همه خوشی‌هایش کنارش باشم و به همین خاطر خیلی به او وابسته شده بودم ولی برای کار و علاقه مندی‌هایش برای شرکت در سوریه نمی‌توانستم بگویم نرو و پیش من بمان. هرچند که دوست داشتم خانه باشد. اگر آمدنش به خانه کمی دیرتر می‌شد تماس می‌گرفتم و علتش را می‌پرسیدم اما گاهی ناراحت می‌شد و می‌گفت: «مگر چه چیزی شده که به خاطر کمی تاخیر تماس گرفتی؟» می‌گفتم: «خب چی کار کنم نگران شدم ━━━💠🌸💠━━━
━━━💠🌸💠━━━ «نماز مغرب که تمام شد، یک لحظه احساس کردم تمام جانم از پاهایم خارج شده و زانوهایم شل شد. نتوانستم نماز عشاء را بخوانم. پیش خودم گفتم خدایا من چرا اینطور شده‌ام، حالم که خوب بود. اما نمی‌دانستم همان موقع پسرم شهید شده است...» خیلی از مادران شهدا هستند که لحظه عروج دلبندشان را اینگونه با عمق جان لمس کرده‌اند. این‌ جملات هم حس و حال مادر یک شهید مدافع حرم است که این روزها با در آغوش گرفتن نوه کوچکش که بسیار شبیه پدرش شده خود را آرام می‌کند. او بهترین فرزندش را در سوریه از دست داده است اما با استقامتی مثال زدنی معتقد است اگر 10 فرزند دیگر هم داشت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) می‌فرستاد. وقتی خبر شهادت پسرش را به او دادند، سجده شکر کرده و گفت: «میثم جان! شهادتت مبارک، شیرم حلالت، به آرزویت رسیدی» ━━━💠🌸💠━━━
━━━💠🌸💠━━ زمانی برای دیدن پیکر فرزندتان به معراج رفتید، چه درد و دلی با آقا میثم کردید؟ وقتی پسرم را در معراج دیدم، صورتش مثل یک فرشته بود. لب‌هایش را بوسیدم و گفتم: «قربان لب‌هایت شوم که به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بوسه زده، سینه‌اش را بوسیدم و گفتم: «قربان سینه و قلب پاکت شوم که قلب رئوف و ایمان زلال داشتی» پیشانی‌اش را بوسیدم و گفتم: «قربان پیشانی‌ات شوم که بر تربت امام حسین(ع) سجده کرده است.» به میثم گفتم: «قربان ریش‌هایت شوم که ریش مردانگی گذاشته بودی.» چون مثل مرد زندگی کرد و به پدر، مادر و همسرش وفادار بود و مردانه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفت. به او افتخار می‌کنم و ان شاالله بتوانم آن دنیا هم نزد ائمه اطهار، رو سفید باشم. ━━━💠🌸💠━━━
مادر شهید میثم نجفی :اگر ده تا پسر هم داشته باشم همش رو فدای حضرت زینب س و اسلام میکنم . ━━━💠🌸💠━━━
پیکر مطهر شهید میثم نجفی در معراج شهدای تهران ━━━💠🌸💠━━━
━━━💠🌸💠━━━ 💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص شهید 💠شهید_میثم_نجفی💠 🌷 صلوات 🌷‌ التماس دعای فرج و شهادت یاعلی🖐   ━━━💠🌸💠━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنگام اعزام به سوریه همه مایحتاج منزل به غیر از خرما را خریده بود، گفتم: حسن آقا فقط خرما نخریدید که آن را خودم تهیه می‌کنم، با هم خداحافظی کردیم و رفت، اما چند دقیقه بعد بازگشت، دو جعبه خرما خریده بود، گفت: فاطمه خانم، این هم آخرین خرید من برای شما و بچه‌هایم. قرآن آوردم و گفتم: حالا که بازگشتید، از زیر قرآن رد شوید، گفت: اول شما و بچه‌ها رد شوید، رد شدیم، گفتم: حالا نوبت شماست، گفت: می‌ترسم نکند خداوند حاجت دل من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من از زیر قرآن رد شوید، از زیر قرآن ردشان کردم و همسفر زندگی‌ام را به خداوند سپردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است، برای من بفرست. همیشه می‌گفت: دوست دارم با زبان روزه و تشنه‌لب مثل آقا اباعبدالله (ع) شهید شوم، همان شد که ایشان می‌خواست، در ماه رمضان اعزام و با زبان روزه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. ◻️تاریخ تولد: ۲۵ شهریور ۱۳۶۱ ◻️محل زندگی: شهرری ◻️تاریخ شهادت: ۱ تیر ۱۳۹۴ ◻️محل شهادت: سوریه_درعا ◻️محل دفن: گلزار شهدای بهشت‌زهرا (قطعه ٢٦ ردیف ۷۹ شماره ١٥) 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ •• آشنا در آمديم😂 •• يك روز از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای براب ما يخ بياورد. موقع برگشتن پيش پای او را هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبری از سيد نبود، بغض گلوی ما را گرفت. بدون شك شده بود. آماده مے‌شديم برويم پايين كه حسن بلند شد. سر و پا و لباس‌هايش را تكاند، پرسيديم: «حسن چه شد؟» گفت: « در آمديم، پسرخاله‌ی زن عموی باجناق خواهرزاده‌ی نانوای محلمان بود. خيلے شرمنده شد، فكر نمے‌كرد من باشم والا امكان نداشت بگذارد بيايم. هرطور بود مرا نگه مے‌داشت!» شادی‌روح‌پر‌فتوح‌شھدا‌صلوات ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 《سندش خون شهیده..بدونید تا دنیا دنیاست..😭》 《امن ترین نقطه‌عالم..حرم زینب کبری ست...😍》 💚
━━━💠🌸💠━━━ 📖 شهید_مصطفی_ردانی_پور 🆔 @shohada_tmersad313 ━━━💠🌸💠━━━
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 4⃣ مدرسه 🍃با پایان دوره دبستان کم کم کتاب های علمی جای خود را به کتاب های مذهبی داد. از همه چیز سوال می کرد. مسجد محل همیشگی او بود. ذهن پرسشگر او در آنجا سیراب می شد. وقتی وارد دبیرستان شد. منشا خیر شد. برای بچه ها کتاب می برد. خیلی از بچه ها را اهل نماز و مقید به دین کرد. آنها را اهل نماز جماعت کرد. بین دو نماز احکام و مسائل دین را می گفت. تفریحات بچه ها برای او جایگاهی نداشت. مصطفی راهش را از کارهای خلاف آنها جدا کرده بود. اهل شوخی و خنده بود، اما نه از نوع حرام. 🍃سال دوم هنرستان، آموزش پرورش برای دبیرستان پسرانه، دختران جوان را به عنوان دبیر و برای مدارس دخترانه برعکس! یک روز مصطفی زودتر از قبل به خانه برگشت. پرسیدم: "چیزی شده؟ چرا زود برگشتی؟ خیلی ناراحت بود." گفت: "امروز معلم زن اومد سر کلاس ما، من هم سرم رو انداختم پایین. به معلم نگاه نمی کردم. اون خانم اومد جلو، دستش را گذاشت زیر چانه ی من و سرم را بلند کرد. من چشمانم را بسته بودم. می خواست حرف بزند که من از کلاس زدم بیرون. از مدرسه خارج شدم. من تصمیم گرفتم دیگه به هنرستان نروم." 📚 کتاب مصطفی، صفحه 23 الی 25 ادامه دارد...✒️
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 5⃣ رویای عجیب 🍃تصمیم گرفته بود به مدرسه برنگردد. خیلی توی فکر بود. می گفت: "دوست دارم برم حوزه علمیه اما! اما نمی دانم الان بروم حوزه، یا اینکه درس هنرستانم را تمام کنم بعد برای حوزه اقدام کنم." 🍃فردا صبح رفت دنبال ثبت نام حوزه! پرسیدم: "چی شد، تصمیم گرفتی طلبه بشی!؟" مکثی کرد و ادامه داد: "دیشب خواب عجیبی دیدم! از حاج آقا تعبیرش را سوال کردم: گفت: تعبیرش این است که شما عالم و یاور دین می شوی! اما تاخیر نکن. باید سریع اقدام کنی!" با تعجب گفتم: "چه خوابی دیدی!؟" 🍃مکثی کرد و گفت: "رفته بودم توی مسجد امام اصفهان. همینطور که قدم می زدم یکباره صحنه عجیبی دیدم! آقا امام حسین (ع) در یکی از حجره های بالای مسجد زندانی شده بود! آقا مرا صدا کردند و گفتند: بیا در را باز کن. من هم گفتم: چشم، اجازه بدهید بروم و برگردم. ایشان فرمودند: همین الان بیا! من هم دویدم به سمت بالا و در را باز کردم. در همین لحظه هم از خواب بیدار شدم. 📚 کتاب مصطفی، صفحه 26 الی 27 ادامه دارد...✒️
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 6⃣ کمک به مردم 🍃مصطفی راهی حوزه علمیه قم شد. يه روز تماس گرفتند از حوزه گفتند: "حالش خوب نیست." رفتم داخل اتاق، دیدم رفتارش عجیب شده است. کسی را درست نمی شناخت. این حالت سابقه نداشت. گفتم پاشو بریم اصفهان، تا حالت بهتر شود. رفتم سراغ لباسهایش دیدم گچی هستند. از آقای میثمی پرسیدم: "چرا لباس های مصطفی همگی گچی هستند؟" گفت: "مصطفی روزهای آخر هفته به کارخانه گچ اطراف قم می رود و در آنجا کیسه گچ پر می کند." 🍃آقای میثمی ادامه داد: "ما از اول فکر می کردیم به دلیل شهریه کار می کند. بعدها فهمیدیم یکی از طلبه ها ازدواج کرده. شهریه ی حوزه کفاف زندگی او نمی داند. برای همین مدتی مصطفی شهریه ی خود را به او می داد. عجیب بود مصطفی بیشترین درآمدش را به دوستش می داد. مصطفی پول را به آقای قدسی می داد و می گفت به عنوان شهریه بدهید فلانی." صحبت های آقای میثمی مرا یاد دوران نوجوانی مصطفی انداخت. آن زمان هم در کارخانه جوراب بافی کار می کرد. او از همان مبلغ ناچیز، به دیگران کمک می کرد. مصطفی به خوبی می دانست: «سعی در برآوردن حاجات مسلمانان از هفتاد بار طواف دور خانه ی خدا بالاتر است و باعث امان بودن در قیامت می شود.» 📚 کتاب مصطفی، صفحه 30 الی 31 ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..🌸~° اولین ام ابیها حضرت صدیقه بود شک‌ندارم‌دومین ام‌ابیها زینب‌است هرقدم لحظه به‌لحظه درتمام‌زندگی ذکرزینب‌‌یاعلی‌، ذکرعلی‌یازینب‌است #میلاد‌عقیله‌ی‌بنی‌هاشم‌سلام‌الله برهمه‌ی‌‌عاشقان‌آل‌الله‌مبارکباد🌿🌸~°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔳 🌹 بنویسید خداوند و پس از آن زینب بنویسید علی در دلِ میدان : زینب بنویسید که زهراست در ایمان زینب بنویسید حسن بعد حسن جان زینب بنویسید حسین است بقرآن زینب 🌹 بنویسید که ای جان سَنَ قربان زینب 🌹 سلطنت کُن به همه دخترِ سلطان زینب بنویسید فقط هیبتِ طوفان زینب کاش می‌شد که فقط از تو فقط بنویسم با تبِ عشقِ تو تا آخرِ خط بنویسم زورَقی باشم و از جذبه‌یِ شط بنویسم من که باشم بنویسم که غلط بنویسم 🌹 می‌نویسم که ای جان سنه قربان زینب 🌹 تشنه بودیم و شدی ریزشِ باران زینب 🆔 @shohada_tmersad313
در فرازی از وصیتنامه 🌹مدافع_حرم 🕊شهید_مسلم_نصر🌹🍃 آمده است: «در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر، کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن انقلاب و نظام اسلامی با تمامی شیوه‌های فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم و تسخیر کردن فکر و ذهن جوان ما دارند، همگی ما باید در فتنه‌ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم به چراغ‌بان و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای ولایت باشیم.» شبتون ولایی🌹 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ ‌‌‌‌‌‌‌ ☘ اوایل جنگ بود در جلسه ای بنی صدر بدون بسم الله شروع کرد به حرف زدن نوبت که به صیاد رسید به نشانه اعتراض رو به بنی صدر که آن زمان فرمانده کل قوا بود کرد و گفت: ☘ در جلسه به این مهمی که برای حفظ امنیت نظام جمهوری اسلامی تشکیل شده نه یک بسم الله گفته شد و نه حتی آیه ای از قرآن خوانده شد. ☘ من آن قدر این جلسه رو ناپاک و آلوده می دانم که احساس می کنم وجود خودم هم از این جلسه آلوده شده و چاره ای ندارم جز اینکه به قم بروم و با زیارت خودم را تطهیر کنم . و بلافاصله پس از جلسه رهسپار قم شد. 🌷صیاد‌دلها 🌷شهیـد‌ علی_صیادشیرازی صبحتون شهدایی🌷 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
4_5785422416314369413(1).mp3
4.88M
✨﷽✨ 🌸 ولادت‌حضرت‌زینب‌(س) و روزپرستارمبارک🌸 🎼فرشته 🎧صابر خراسانی #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313