🔰محمودرضا #شکسته بود خودش را و به راحتی می شکست. در این خصوصیت اخلاقی در #اوج بود☝️
🔰بدون اغراق به جز در مقابل #دشمن و آدم های زورگو مقابل همه بندگان خدا اینجور بود👤
🔰محمودرضا اهل #ادا نبود،
سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود
معاملهای که با خدا کرده بود را
تا آخر برای همه #کتمان کرد و #زهدی به کسی نفروخت❌
#شهید_محمودرضا_بیضائی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
پدر! اگر تو نبودی
وطن #بهار نداشت
نهال #غیرت ما
بوی برگ و بار نداشت❌
اگر تو
سینه ی خود را #سپر نمیکردی
هجوم دشمنی آشفته جان
#مهار نداشت
تو #مرد بودی 👤
و دیدی که آن پدیده ی شوم
ز #ناگوارترین ها فرو گذار نداشت
#زینب_جان❣
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شبتون_شهدایی🌙
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
ای نفسِ #صبحدم
گر نهی آنجا قدمـ☀️
خسته دلمـ💔 را بجو
در شِکنِ موی #دوست
جان بِفِشانم زشوق😍
در ره باد #صبا
گربرساند💞 به ما
#صبح دمی بوی دوست
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌹✨
⭐️حکایتِ زیبای انگشتر اهداییِ مقام معظم رهبـری به شهیـد حاج قاسم سلیماني از لسانِ مبارک سردار دلها
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🔸آقا مهدی به تبعیت از #ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا♥️ به دفاع از مردم #سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کردهاند☝️
🔹میگفت: دوست دارم با رفتن به جنگ، #آلسعود عصبانی شوند😁 شهید به نماز اول وقت📿 خیلی اهمیت میداد و هر جا به مسافرت میرفتیم تا صدای #اذان را میشنید توقف میکرد و در مسجد🕌 همان محله نماز میخواند و بعد ادامه مسیر میداد. به رعایت #حجاب هم توجه و تأکید بسیاری داشت
🔸قبل از اعزامش با هم به #کربلا رفتیم، به هر کدام از حرمهای مطهر✨ که میرفتیم، گریه میکرد و میگفت من آمدهام تا امضای قبولی #شهادتم را از اهل بیت(ع) بگیرم😭
#شهید_مهدی_اسحاقیان
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_پنجــــاه و نهم ۵۹
👈این داستان⇦《 بزرگترین مصائب 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از چشمم اشک می اومد 😢... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ... از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود ... همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن ... و نگران من بودن...😔
این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ...
همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ... متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد ... این روزهای آخر هم که کلا ... به جای مهران ... نارنجی صدام می کرد ...😳
البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ...🍃
هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری ... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد ...💔
بعد از چند ساعت تلاش ... بالاخره خوابم برد 😴...
🌸 خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می خوند ...✨🍃 نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو بالا آورد ...
آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟ ...💔😭
از خواب پریدم ... بدنم یخ کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد ...✨
هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی به کربلا💔 زد ...
🌸 حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار ...🌹🍃✨
هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ...
اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ...😐
باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ...😭😭
من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل چشمانم ... تکه تکه نکرده بود ...😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💔✨💔
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_شصـــت ۶۰
👈این داستان⇦《 جایی برای مردها 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ...⚡️
روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...😭
💠 روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...📚
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...😳
سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...🍃
شب که برگشت ... براش چای☕️ آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ...
کاری داری❓...
دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم📖...
💠 از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...✨
خیلی جدی ولی با احترام ... بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم ... حرفم رو زدم ...
یکم بهم نگاه کرد👀 ... خم شد قند برداشت ...
پس بالاخره اون ساک🎒 رو دادن به تو ...
و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون📺 بلند بود ... و چشم های منتظر من ... نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ ... یا ...
- هر کار دلت می خواد بکن ...😊
و زیر چشمی بهم نگاه کرد ...😒
- تو دیگه بچه نیستی ...
🌸 باورم نمی شد ... حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود... فکرش رو هم نمی کردم ... روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه ... و شخصیت و رفتار من رو بپذیره ... این یه پیروزی بزرگ بود ...✌️
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✌️✌️✌️
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
سلام علیکم دوستان😍🤚
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمدافع حرم مهدی احمدی هستم😊
سپاسگزارم از دعوتتون به کانال شهدایی😍🤚
#شهید_مهدی_احمدی
━━━💠🌸💠━━━