eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبی در خواب جوان زیبا و خوشرویی را دیدم که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را مجذوب خودش کرد، من به او گفتم شما چه کسی هستی؟ گفت: اسمم عباس دانشگر است و در فاصله‌ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ پهن است و فضا آکنده از شمیم عطری دل‌انگیز است و تعدادی از شهدا روی فرش ایستاده‌اند، عباس به من گفت: به مادرم بگویید زیاد نگران من نباشد جای من بسیار خوب است من پروانه‌وار و آزاد پر کشیده‌ام، به نیت من به مدت دو سال نماز قضای احتیاطی بخوانید، من نیاز به نماز دارم. از خاله‌ام خانم عبدوس که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن شماست تشکر کنید که به نيت من زیاد قرآن می‌خواند؛ صبح از خواب بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم اشک در چشمانش حلقه زد و گریست گفت عباس را مثل فرزندم دوست می‌داشتم، وقتی خبر شهادتش را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به یاد او قرآن میخوانم و صلوات میفرستم. "اذان صبح به‌وقت حلب" 🆔 @shohada_tmersad313
؟ متولد ۶ آوریل ۱۹۶۱ که با نام‌های مصطفی امین بدرالدین، مصطفی یوسف بدرالدین، سامی عیسی، الشبح، الیاس صعب، ابراهیم عیسی، سید ذوالفقار و الیاس فؤاد سائب نیز شناخته می‌شد، مسئولیت بخش نظامی حزب‌الله لبنان را بر عهده داشت و جانشین « » فرمانده ارشد شهید حزب‌الله بود. وی از سال ۱۹۸۲ هنگامی‌که از زندان کویت آزاد شد و فعالیت جهادی و مبارزاتی خود را در دوایر حساس امنیتی و نظامی مقاومت آغاز کرد، همواره از سوی سازمان‌های جاسوسی رژیم صهیونیستی، آمریکا و انگلیس تحت تعقیب قرار داشته و بارها از عملیات ترور جان سالم به در برده بود. شهید بدرالدین، تمام زندگی خود را در راه مبارزه با اسرائیل صرف کرد. وی و شهید مغنیه در سال ۱۹۸۲ در صفوف نیروهای ۱۷ جنبش فتح بودند و پس از آن وارد حزب‌الله شدند. او از زمان اشغال لبنان به دست رژیم صهیونیستی تا زمان شهادتش در درگیری‌های متعددی بر ضد دشمن صهیونیستی شرکت کرده بود. وی یکی از عناصر تیمی بود که در درگیری‌های مشهور خلده در برابر ارتش اسرائیل ایستاد و مانع از ورود این ارتش به بیروت از دروازه‌های جنوبی شد. شهید بدرالدین، همچنین مسئولیت عملیات‌های نظامی حزب‌الله را در خارج از لبنان بر عهده داشت. وی از سال ۲۰۱۲ که مسئولیت حضور نظامی حزب‌الله در سوریه را بر عهده گرفت؛ همان زمان نیز از سوی آمریکا در لیست سیاه قرار داده شد. او از سوی این کشور متهم به دست داشتن در انفجار ۱۹۸۳ مقر تنفگداران نیروی دریایی آمریکا بود.   ☝️ ویژگی‌های شخصیتی شهید بدرالدین، دارای شخصیتی بسیار کاریزماتیک و سخت‌گیر در امر انضباط و آموزش بود. در همین حال درون حزب‌الله از او به عنوان یک فرمانده کارکشته و بسیار حرفه‌ای یاد می‌شد، به طوریکه گفته می‌شود او می‌توانسته همزمان با دو تفنگ شلیک کرده و به هدف بزند. در زمینه تاکتیک‌های نظامی نیز وی دارای هوش بسیاری بالایی بود و بسیاری در دورن حزب‌الله، عمده پیروزی‌ها و خلق تاکتیک‌های نظامی و عملیاتی را به وی نسبت می‌دهند. این شهید همچنین در طول زندگی خود به پروتکل‌های امنیتی بسیار پایبند بود و از یک گوشی موبایل بیش از یک روز استفاده نمی‌کرد و اجازه نمی‌داد در اطراف محل حضور خود شخصی از تلفن همراه استفاده کند. برای همین است که اطلاعات و تصاویر چندانی از وی در دسترس نیست. بامداد جمعه در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۹۵ در انفجاری در نزدیکی فرودگاه بین‌المللی دمشق، به شهادت رسید، تاکنون جزئیات دقیقی از نحوه شهادت مصطفی بدرالدین منتشر نشده است.   🆔 @shohada_tmersad313
📸 مدار جاودانگی سپهبد شهید : 🔹️ هر كس به مدار مغناطيسی علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛ او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود. ۹۵/۲/۱۴ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️حواستون هست که داره یکی یکی یارانش رو گلچین میکنه.... 🔸مسئوولیت مهمی در قرارگاه حلب داشت. دو روز پیش به یکی از دوستانش گفته بود دیدم حاج قاسم خودش با ماشین🚗 آمده دنبالم و میگه ابوالفضل آماده شو باهم . 🔹همسر و دو فرزند خردسالش هم که همراه وی در شهر حلب زندگی می کردند بعد از اینکه خبر را می دهند می گوید اصلا از شنیدن خبر شهادتش تعجب نکردم❌ چون در حال جمع کردن وسایل بودم! خودش دو روز پیش خواب دیده بود که حاج قاسم آمده دنبالش و ... ⭕️فردا پیکرش⚰ به وطن برمی گردد و تشییع می شود تا در به خاک سپرده شود. خوشا به سعادتش. چقدر برای همسر و فرزندانش سخت است که همراه با باید به کشور بازگردند😭 روحش شاد 🌹🍃🌹🍃 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 💢تصویر یکی از شهدای حادثه ناوچه کنارک در لباس مدافع حرم 🔹شهید والامقام محمد ابراهیم کاظمی، که در حادثه ناو لجستیکی کنارک به درجه رفیع شهادت رسید از جمله مدافعان حرم حضرت زینب (ع) بود . 🔹او بارها در میدان نبرد در برابر ایادی استکبار داعشی مردانه جنگید و سرانجام در ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹به آرزوی دیرینه اش دست پیدا کرد. 🌙🌹 🆔 @shohada_tmersad313
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیتِ لقاے خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب‌تر شده‌ام کـــه این دنـیا مـحلے نیست که دلـے هواےماندن در آن را بنماید. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است [ صلوات یادتون نره ] شهدای مقاومت مدافع حرم سرهنگ پاسدار و سردار 🆔 @shohada_tmersad313
🕊 ♥️ 🖋 📃 💠شب شد منطقه خیلی خطرناک واطرافمون داعش بود و آزادسازی هنوز انجام نشده بود😔 حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم بابک بود، من خوابم بردبیدارشدم دیدم نماز صبحه به بابک گفتم چرا منو بیدار نکردی پست بدم😳؟ ✨ گفت لزومی نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود گفت من خودم داشتم با خدای خودم درد دل میکردم و راز و نیاز میکردم🤲 و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود، 📎بنده خدا بابک نوری از خودگذشتگی نشون داد و تو اون هوای سرد حمص و بوکمال که هواش وحشتناک سرد بود منو خودش کرد...🥀 🆔 @shohada_tmersad313
شهید محمدرضا یعقوبی از جانبازان دفاع مقدس در نیمه شب ۱۹ رمضان شب ضربت خوردن امیرالمومنین(ع) در سوریه و در دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام در عملیات مستشاری به شهادت رسید به همین دلیل وی را شهید لیله‌القدر نامیدند . ایشان از جامعه حقوقی کشور و وکیل پایه یک دادگستری بودند . یکی از خصوصیاتی که شیعه باید داشته باشد معرفت شناسی است که امروزه از آن به‌عنوان بصیرت نام می‌برند و شهید بزرگوار به بصیرت کامل رسیده بود و در راه اسلام و دفاع از حریم انقلاب اسلامی به عنوان مدافع حرم به مقام شهادت نائل آمد تا به جرگه یاران قدیم خود از جمله سردار شهید حسين املاکی بپیوندند.. 🌷شهید 🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 🆔 @shohada_tmersad313
تصویر یکی از شهدای حادثه ناوچه کنارک در لباس مدافع حرم 🔹شهید والامقام ، که در حادثه ناو لجستیکی کنارک به درجه رفیع شهادت رسید از جمله مدافعان حرم حضرت زینب (ع) بود . 🔹او بارها در میدان نبرد در برابر ایادی استکبار داعشی مردانه جنگید و سرانجام در ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹به آرزوی دیرینه اش دست پیدا کرد. 🆔 @shohada_tmersad313
✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟روایت شهید حاج از لحظه ضربت خوردنِ امام‌علی(ع) 🍃شبِ جمعه‌ای دیگر از شهادت می‌گذرد و چقدر در این شب قدر، دلمان برایش تنگ شده😭 🆔 @shohada_tmersad313