👆👆👆
سردار ناظری اوایل دهه ۷۰ وارد نیروی دریایی سپاه شد و مسئولیت های متعددی را عهده دار گردید. این شهید والامقام موسس یگان ویژه تکاوری نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و طی ۱۰ سال اخیر تا هنگام شهادت این یگان را فرماندهی کرد و در این مدت حضور مقتدر ، شجاعانه و بی باک خود در دریا و رویارویی با دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامی بویژه آمریکای جنایتکار را در صحنه های مختلف به نمایش گذارد.
فرماندهی اولین یگان مامور در اسکورت و تامین امنیت کشتی های تجاری در آب های بین المللی خلیج عدن و اقیانوس هند از جمله اقدامات وی بشمار می رود.
جانباز شهید دریادار پاسدار محمد ناظری به مثابه پدری دلسوز و مهربان نسبت به نیروهای تحت امر خود رفتار می کرد و نقش رهنما و هادی برای آنان داشت و با نفوذ در قلوب رزمندگان و کارکنان یگان های تحت مسئولیت خود انسان های زیادی را مجذوب اسلام ، انقلاب، نظام و سپاه کرد . انسان هایی که به مانند خود، ولایتمدار ، انقلابی و مهیای حماسه آفرینی و فداکاری در راه قرآن و عترت و دفاع از استقلال، تمامیت ارضی و بحری و عزت و شرافت ایران اسلامی هستند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
💠شهادت
سردار محمد ناظری در بیست و دو اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ همزمان با ایام میلاد باسعادت امام حسین (ع) و روز پاسدار در حین مأموریت در منطقه نازعات (خلیج فارس) به علت عارضه شیمیایی به شهادت رسید و به یاران شهیدش پیوست.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
#رفاقت_به_سبک_تانک💌
🌹آمبولانس شیخ مهدی🌹
((شیخ اکبر فرمانده مقر بود و شیخ مهدی راننده مایلِر و شوخ و خوشمزه. نزدیک اذان ظهر بود که شیخ مهدی گفت: ((آهای شیخ اکبر من میخوام یه دوری با این آمبولانس بزنم.)) شیخ اکبر گفت: ((تو بیخود کردی! اگه سوار آمبولانس شدی از مقر اخراجت می کنم.)) و رفت داخل سنگر. هنوز وارد سنگر فرماندهی نشده بود که شیخ مهدی پرید تو آمبولانس.اکبر کاراته هم نشست کنارش. آمبولانسو روشن کرد، پشت سرشو نیگاه کرد، پدال گازو فشار داد و زد دنده جلو. تا اومد به خودش بیاد آمبولانس رفت سرِ خاکریز. شکمِ آمبولانس نشست سر خاکریز😅 و مثل الّاکلنگ این طرف و اون طرف میشد!
با صدای خنده ی بچه ها شیخ اکبر از سنگر دوید بیرون. دودستی زد تو سرش و گفت: ((شیخ مهدی برای همیشه برو اصلا از جبهه برو!)) شیخ مهدی هم سرش رو از پنجره آمبولانس بیرون کرد و گفت: ((حالا که رفتم تو هوا!))😂😂
🆔 @shohada_tmersad313
🔴سنگری_از خون
👤شهید_ منصور_رنجبران
#این دنیا زودگذر است و به زودی همگی ما برای پاسخ در میز محاکمه الهی حاضر میشویم🍃و آن موقع است که از شما سوال میشود ؛ای زنان آیا پیرو حضرت زهرا (س) بودید یا نه؟🍃چه جوابی دارید بدهید⁉️
#میز محاکمه
#حضرت زهرا (س)
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
🖋 #پاداش_گمنامی
روزی که برای پذیرش خادمی اومده بود، ما شرایطی رو برای خادمی بیان کردیم. محسن همه اونها رو دارا بود.
در اونجا محسن دو درخواست داشت. اول گفت: «حاجی منو پشت هیئت بذارید که توی دید نباشم!» مورد دوم این بود: هر چی کار سخته ، بدید به من.
محسن نمیخواست بین ۸۰۰ نفر در هیئت دیده بشه، خدا هم گفت حالا که نمیخوای دیده بشی، من به کل عالم نشونت میدم.
راوی: حجتالاسلام لقمانی
🌹 #شهید_آقامحسن_حججی
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
✍ #خاطرات_شهدا
وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، آرام و مهربان به نظر میرسید.
روحالله آنقدر پخته و سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب حس میکردند و حتی به من گوشزد هم میکردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج خیلی متفاوت شده است. اختلاف نظر در هر زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه بیشتر نمیشد. خیلی زود خندهمان میگرفت و میزدیم زیر خنده و هرچی بود همانجا تمام میشد.
🌹 #شهید_روح_الله_کافی_زاده
🆔 @shohada_tmersad313
May 11
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#آرزوى_مشدى_عباد....
🌷گردان امام حسين (ع) توى محاصره دشمن قرار داشت. دست مشدى عباد فرمانده ى گردان هم قطع شده بود، امّا با همون حالت، ايستاده و مردونه مى جنگيد. مشدى عباد به عقب بى سيم زد و گفت:....
🌷....و گفت: سلام من رو به امام خمينى برسونيد و بگيد مشدى عباد و نيروهاش حسين وار جنگيدند و حسين وار شهيد شدند. جنـازه مشدى عباد هم برنگشت. توى وصيت نامه اش نوشته بود: اى كاش وقتى شهيد شدم، جسم من رو پيدا نكنند.
🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد محمدباقر مشهدى عبادى (مشدى عباد)
📚 كتاب "سرزمين مقدس"
❌ آرزوى مسئولين ليبرال....؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#پسرت_را_دیدی؟
🌷آخرهای آذر بود که آمد. رفتم استقبالش گفت: می رود پسرش را ببیند. آمدیم دم خانه شان. سپرد بمانم تا برگردد. خیلی طول نکشید که برگشت! از در که آمد بیرون، پرسیدم: علی آقا! گل پسرت را دیدی؟ گفت: آره.
🌷....گفتم: حالا به تو رفته یا به مادرش؟ گفت: نمی دانم. تعجبم را که دید ادامه داد: من که صورتش را نگاه نکردم، فقط بغلش کردم، همین. انتظار هر جمله ای را داشتم الا این. گفت: ترسیدم نگاهش کنم، محبتش نگذارد برگردم....!!
🌹خاطره اى به ياد شهید علی شرفخانلو
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313