eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
228 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨ ✍ با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ 🌷پی خواهید برد : عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم ، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا... اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم... 🌷خاطره ای از زندگی خلبانِ شهید عباس بابایی 📚منبع: کتاب خدمت از ماست 82 ، صفحه 181 🆔️ @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷‌ •°🌱سر‌سفره‌عقد‌نشستہ‌بوديم،👩‍❤️‍👨 عاقد‌ڪہ‌خطبہ‌را‌خواند، صداے‌اذان‌بلند‌شد.🕌 حسين‌برخاست، وضو‌گرفت‌و‌بہ‌نماز‌ايستاد،🤲 دوستم‌ڪنارم‌ايستاد‌و‌گفت: 🗣 اين‌مرد‌براےتو‌شوهر‌نمےشود.😕 متعجب‌و‌نگران‌پرسيدم:‌چرا؟😥 گفت:ڪسے‌ڪہ‌اين‌قدر‌ بہ‌نماز‌و‌مسائل‌عبادےاش‌مقيد‌باشد،‌ جايش‌توے‌اين‌دنيا‌نيست.🕊 ⚘ 🆔️ @shohada_tmersad313 🌷 🌷🌷 🌷🌷🌷
✨✨✨ ‏حضرت آقا به ۲۸ روز مدت زمان ریاست جمهوری رجایی میگه ‎ ! به ۸ سال مدت زمان ریاست جمهوری روحانی میگه ‎ ! 🆔️ @shohada_tmersad313
✨✨✨ امیرالمؤمنین علیه السلام: 💠 فی غُرورِ الآمالِ انقِضاءُ الآجالِ. ❇️ در فریب آرزوها، عمرها به پایان می‌رسد. 📚 غررالحكم حدیث ۶۴۷۱ 🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖✨بر خدیجه ( س) همسر والا مقام خاتم صلوات 🌸✨بر حامی پیغمبر اکرم ( ص ) صلوات 💖✨همپای خدیجه ( س ) نیست بانوی دگر 🌸✨بر جود خدایی اش  دمادم  صلوات 🌸✨الّلهُمَّ 💖✨صلّ 🌸✨علْی 💖✨محَمَّد 🌸✨وآلَ 💖✨محَمَّدٍ 🌸✨وعَجِّل 💖✨ فرَجَهُم 🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 !! 🌷جدی جدی مانع نماز شب و شب زنده داری بچه‌ها می‌شد. تا جایی‌که می‌توانست سعی می‌کرد نگذارد کسی نماز شب بخواند. گاهی آفتابه آب‌هایی که آن‌ها از سر شب پر می‌کردند و پشت سنگر مخفی می‌کردند خالی می‌کرد؛ اگر قبل از اذان صبح بیدار می‌شد پتو را از روی بچه‌ها که در حال نماز بودند می‌کشید. 🌷اگر به نگهبان سپرده بودند که صدایشان کند و می‌خواست به قولش وفا کند، نمی‌گذاشت و خلاصه هر کاری از دستش می‌آمد کوتاهی نمی‌کرد. با این وصف یک وقت بلند می‌شد می‌دید ای دل غافل! حسینیه پر است از نماز شب خوانها. آن وقت بود که خیلی محکم می‌ایستاد و داد و بیداد می‌کرد:.... 🌷....ای بدبخت‌ها! چقدر بگویم نماز شب نخوانید. اسلام والله به شما احتیاج دارد. فردا اگر شهید بشوید کی می‌خواهد اسلحه‌هایتان را از روی زمین بردارد؟ چرا بی‌خودی خودتان را به کشتن می‌دهید؟ بچه‌ها هم بی‌اختیار لبخندی بر لبانشان می‌نشست و صفای محفل می‌شد. 🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 🌷شب دهم عملیات بود. توی چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم. صدای موتور آمد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم. گفت: «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می‌شه؟» 🌷از صدایش معلوم بود که خسته است. بچه‌ها گفتند «نه، نداریم.» رفت. از عقب بی‌سیم زدند که « حاج مهدی نیامده آن‌جا؟» گفتیم: «نه.» گفتند: «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف‌ها نیامده؟!» 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید مهدی زین‌الدین 🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 !! 🌷بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. 🌷در وصیت‌نامه نوشته بود: "من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم.... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند.... من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم و جنازه‌ام ۸ سال و ۵ ماه و ۲۵ روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. و...." 🌷بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود، تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و ۸ سال و ۵ ماه و ۲۵ روز از آن گذشته است. راوی: سردار حاج حسین کاجی 📚 کتاب "خاطرات ماندگار"، ص ۱۹۲ تا ۱۹۵ 🆔️ @shohada_tmersad313
🌷 ! 🌷بچه‌ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت: اومد! ساکت باشین! علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر. یوسفی دوباره اومد و گفت: حالا میاد. لحظه‌‌ای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برق رو خاموش کرد. سنگر، تاریک تاریک شد. صدای پا نزدیک‌تر شد. کسی داخل سنگر شد. علیرضا داد زد: یا علی (ع) ! و پتو رو انداخت رو سرشو کشیدش وسط سنگر. 🌷بچه‌ها گفتند: هورا! و ریختند روش. می‌دویدن و می‌پریدن روش! می‌گفتند: دیگه برای کسی جشن پتو می‌گیری آقا محمدرضا؟ لحظه‌ای گذشت؛ اما صدای محمدرضا درنیومد. سعید برق رو روشن کرد و گفت: بچه‌ی مردمو کشتید! و بچه‌ها رو یکی یکی کشید عقب. کسی که زیر پتو بود، تکونی خورد. خسروان گفت: زنده است بچه‌ها. دوباره بچه‌ها هورا کردند و ریختند روش. جیغ و داد می‌کردند که محمدرضا داخل سنگر شد. 🌷....همه خشکشون زد. نفس‌ها تو گلوهامون گیر کرد. همه زل زدند به محمدرضا و نمی‌دونستند چی بگند و چیکار کنند؛ که محمدرضا گفت: حاج آقا حجتی اومد تو سنگر و شما این‌قدر سرو صدا می‌کنید. از فرمانده هم خجالت نمی‌کشید؟! حرفش تمام نشده بود که همه یه متر رفتند عقب. چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم. گیج و منگ نگاه هم می‌کردیم؛ که حاجی از زیر پتو اومد بیرون و از سنگر خارج شد.... منبع: سایت ترمز بلاگ 🆔️ @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا