فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #موشن_گرافیک | عملیات مرصاد، حماسه ارتش صیاد
📆 ۵ مرداد، سالروز عملیات غرورآفرین. #مرصاد
🆔 @shohada_tmersad313
May 11
#نماز_جماعت_صبح
《برادران شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل از اذان صبح درحسینیه حاضر شدید ولی به امر خدا که هرروز صبح باصدای اذان شمارا به نماز جماعت میخواند ، توجه نمی کنید》
🆔 @shohada_tmersad313
فڪر میکردیم چون گرفتاریم ، از خدا دوریم ؛
ولی شهدا اثبات کردند؛ چون از خدا دوریم ، گرفتاریم..
•|شهیدبهروزعلویسخا
🆔 @shohada_tmersad313
نبضِ زمین از نقطه ای تپیدن گرفت؛
که
قرار شد ؛
روزی برای قدمهای علے بشکافد💫 ...
#دحو_الارض
🆔 @shohada_tmersad313
May 11
#شهید_نوشت❄️🌈
°•|اعتقادی به #پول گرفتن برای #مداحی کردن نداشت
با #اصرار زیاد هدیه ای #معنوی دریافت میکرد
هروقت از او می پرسیدند که سید چرا پول نمیگیری
میفرمود من اگر این #دنیا برای مداحی پول بگیرم آن دنیا بی بی #زهرا می فرماید شما پولت را گرفتی دیگر چه #پاداشی میخواهی؟؟|•°
#سید_مجتبی_علمدار
🆔 @shohada_tmersad313
نگاہ ڪݩ چہ زیـبا از خستگے خوابـش برده
اے شهیـــد
دعایـے ڪݩ ڪہ ما از خستـگیِ گناہ خوابمـاݩ نبـرد
و از قافلہ ے مهدے فاطمہ جا نمانیم
شبتون شهدایی ⭐️
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#کوخ_نشینان_با_شرف
#كاخ_نشينانِ....
🌷دم دماى غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر. چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
🌷....پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» _رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
🌷باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:....
🌷....گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود؛ به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد على چيت سازيان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌹 #شهید_محسن_حججی
در دفترچه خاطرات آخرین جملات را چنین نوشته است :
ان شاالله #شهادتم صدق گفتارم را گواهی می دهد...
شک نکنید و مطئمن باشید
راه ولایت همان راه علیست ...
رهبر بر حق فقط سید علیست ...
🆔 @shohada_tmersad313
اگر نماز شبش قضا میشد میگفت:《شاید درطول روز گناهی مرتکب شدم که نماز شب بیدار نشدم》
🌸شهید مسلم خیزاب🌸
رفقا التماس دعا💐
🆔 @shohada_tmersad313
#تلـنگــرانہ🌸🍃
🕋اسـلام بــه مـن میگــه🕋⚜
❤️اسلام به من میگه:
عیب کسی رو آشکـار نکنم
چون خـدا ستـار العیوبه
💛اسلام به من میگه:
دروغ نـگـــــم
حتی اگـه به ضررم بـاشه
💙اسلام به من میگه:
پشت سر مـردم غیبت نکنـم
حتی اگـه اون طرف لایقش بـاشه.
💜اسلام به من میگه:
دست به مـال مردم دراز نکنـم
حتی اگـه خیلی محتـاج باشـم
🗣اگه مسلمانی دروغ میگه
🚷اگه مسلمانی دزدی میکنه
💔اگه مسلمانی خیانت میکنه
👥اگه مسلمانی به مردم آزار میرسونه
❎ اشکـال از اسلـام نیستــ
✅ مشکـل از مسلمــانے ماستـــ
🆔 @shohada_tmersad313
شهید محمود رضا بیضائی
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت اول
پاییز سال 60 بود . سال های آغازین جنگ .
خانواده ی بیضائی با احمدرضای سه ساله شان در تبریز زندگی می کردند . آن ها منتظر تولد فرزند دومشان بودند .
در 18 آذر انتظارشان به پایان یافت و محمودرضا به دنیا آمد .
ورزش کار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود .
در سال 72 همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبه ی بین المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد .
فوتبال ، دیگر ورزش مورد علاقه ی او بود .
به دنبال تعقیب حرفه ای این ورزش بود که به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد .
اوایل دهه ی هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم....
پنج شنبه شبها یک دستگاه اتوبوس میآمد جلوی مسجد ، نمازگزارها را سوار میکرد میبرد مسجد جامع برای دعای کمیل .
راه دوری بود ؛ از این سر شهر تا آن سر شهر . من بیشتر وقتها «درس دارم» را بهانه میکردم و توفیق پیدا نمیکردم شرکت کنم ولی محمودرضا هر هفته میرفت.
یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت ، گریه کرده بود . پرسیدم : چطور بود ؟!
💫گفت: حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند دارد چه میگوید .
این حرفش از همان شب توی گوشم است و هیچ وقت یادم نرفته . هر وقت دعای کمیل میخوانم یا صدای خوانده شدنش به گوشم میخورد ، محمودرضا میآید جلوی چشمم .
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد....
🆔 @shohada_tmersad313
#شهدا😔
🔸یادت باشد یک روز
جوانهایی
از چشمهای خوشگل شان گذشتند.😔
تا امروز ما
چشمامون👁
غرق خدا باشه 📿
نه غرق گناه...❌
🆔 @shohada_tmersad313
#ریحانه 🌹🍃
#پروفایل
بسٺہ ام عــهد
ڪہ در
راه شهــیدان ❣باشمـ...
چـــادر مشڪے مـنـ
رنگــ شـــهادٺ ❤️دارد...
#امانتمــــادر💚🍃
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#کوخ_نشینان_با_شرف
#كاخ_نشينانِ....
🌷دم دماى غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر. چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
🌷....پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» _رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
🌷باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:....
🌷....گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود؛ به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد على چيت سازيان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313