فقر و نداری بر خانه امان چنبره زده بود در حسرت یک جفت کفش نو می سوختم ولی چون پدرم کشاورزی روشن بین و آینده نگر بود به هر جان کندنی تحصیلات منرا فراهم می ساخت بدین جهت توانستم پا به دبیرستان بگذارم و دبیرستانی که در شهر شفت بود و تفاوت روستا تا شهر شفت حدود ۷ کیلومتر بود و بعلت فرعی بودن جاده وسیله نقلیه کمتر در روستاي چکوسر رفت و آمد می کرد
گذشت زمان و دورنگری پدرم چهره ظالمانه فقر و بیچارگی اندكي کاست و با پول تو جیبی که از خانه می گرفتم می توانستم با دیگر همکلاسیها عصرانه بخورم 🌹😊
جوان شده بودم جوانی فعال و انساندوست به خانه و خانواده ام عشق می ورزیدم از اینکه می دیدم پدر در کار کشاورزی این همه زحمت می کشد و مادر در مزارع برنجکاری و باغ این قدر رنج می برد ولی حاصل کمتر می بیند افسرده میشدم 😔
فوری پس از تعطیل شدن کلاس درس و روزهای جمعه کار زراعت و باغداری می کردم ودوش به دوش سایر اعضای خانواده کار می کردم🌹
به شعار ملی و میهنی اسلامی علاقه داشتم و عاشق خدا و مکتب والای حسین بودم هر ساله در محرم و صفر نوحه خوان مسجد بودم و سرپرستی دسته سینه زنی و زنجیرزنان را بعهده داشتم
لعنت و نفرین را کلمه ای پوچ و بی معنی می دانستم معتقدم مگر جنایتها ، ظلم ها بیدادها رنج ها حق کشی ها تجاوزها از آسمان به ما تحمیل شده است که ما تلافی آن را به آسمان واگذار نمائیم بارها می گفتم برای گرفتن حق برای از بین بردن و جنایت برای رسیدن به آزادی باید مردانه ایستاد باید قد علم کردوباید جلوی تجاوز را گرفت باید در مقابل قصابان سرمایه و خداوندان زور و زر که عاشقان عشق و سازندگان فردای انسانی و انسانیت را به خفقان و حبس کشیده اند مردانه جنگید که مردن در چنین راهی و هدفی استقلال و این است و نظام کشور را حفظ و پایه را نگه می دارد 🌹
پس از گرفتن سیکل ترک تحصیل کردم مدتی در خانه کار کشاورزی می کردم در فرصتهای بدست آمده وقایع روز کشور و جبهه های جنگ را از رادیو و روزنامه می خواندم و گوش میکردم از آنچه که بر مردم ستم دیده کشورمان در جنوب و غرب می گذشت اندوهگین می شدم 😔چشمم پر اشک می شد بر حسب قانون اجتماعی در فاصله این یکسال دنبال کاری می گشتم که با شغل خود بتواند خدمتی شایان توجه به کشور و هموطنانم بکنم از آنجا که وطنم را درگیر جنگ با مزدوران عراقی دیدم و دریافتم که آنها بی رحمانه خاک وطنمان ایران را اشغال کرده اند و تاسیسات و شهرهای ما را ویران نموده اند بر خود واجب دانستم شغل شریف ژاندارمی را بپذیرم بهمین مناسبت در آموزشگاه گروهبانی ژاندارمری جمهوری اسلامی نام نویسی کرده پس از گذراندن دوران آموزشی مدتی درپاسگاه فومن و بعد از آنجا به کردستان رفتم 🌹
وصیت نامه شهید
خدايا! سعي کردم ايمانم را قوت بخشم تا به جنگ با کافران روم و جهاد کنم و اجر اين جهاد را شهادت ميبينم، امانتي بودم از تو نزد پدر و مادرم و بايد يک روز ميآمدم و فکر ميکنم آن روز رسيده و چه روز زيبايي که خورشيد نور، خود را چنان تابان کرده که انسان را متحير ميکند.
خواهرانم! سياهي چادر شما کوبندهتر از سرخي خون من است. همچون فاطمه (س) و زينب (س) که ادامه دهندهي راه حسين بودند، ادامه دهندهي راه برادرتان باشيد.🌹
علی را مبادا که تنها کنی
در این فتنه ها مثل عمار باش
کمی فکر وحدت کمی فکر دین
کمی مالک اشتر ِ یار باش
🆔 @shohada_tmersad313