eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹همسر شهید 🌹وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست وقتی علی آقا آمد خواستگاری و قرار شد با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود. گفت: من نظامی هستم و ممکنه مدت زیادی در مأموریت باشم. آن موقع جنگی نبود اما مخالفتی نکردم. پس از ازدواج مأموریت زیاد رفته بود اما وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست. علی خیلی تو دار بود و حرفی نمی زد من هم چیزی نمی پرسیدم
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم که می خواهد برود. علی عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید معمولا می گذاشت نزدیک رفتن خبر می داد. خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود و وقتی اینها را به خودش هم گفتم خیلی خوشحال شد. دفعه اول که رفت زخمی شد، تا زمانی که برگشت تهران نمی دانستم. وقتی آمد خبر دادند رفتیم بیمارستان. حالش خوب بود. علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو. گفت: خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو. همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم. قرار نبود همه را ببرند اما چون نیرو لازم شد کل گردان را بردند. 
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹اگر شهید شوم تو چکار می کنی؟ یکبار گفت اگر من شهید شوم تو چکار می کنی؟ گفتم: خدا مواظب منه، تو نگران نباش. می گفت دلم می خواهد امیر محمد را طوری تربیت کنی که خدا دوست دارد. سه شنبه ساعت 12 شب زنگ زدم و نیم ساعتی حرف زدیم. صداش خیلی خسته بود. گفتم: چقدر صدایت خسته است. علی عادت نداشت از خستگی بگوید در همه این مدت زندگی یکبار نشنیدم بگوید خسته ام. این بار هم نگفت فقط وقتی من به رویش آوردم نگفت نه، فقط پرسید: واقعا اینقدر مشخص است؟ گفتم: مزاحمت نمی‌شم برو استراحت کن هر وقت تونستی تماس بگیر که دیگر نشد... علی در زندگی مشترکمان اخلاقش به گونه ای بود که یکبار هم داد نزد. هر چند من زیاد غر می‌زدم اما او فقط صبوری می‌کرد.
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹شهادت را می‌خواستم اما تیر خوردم علی صرفا برای شهادت به سوریه نرفته بود. دفعه اول که آمد گفت: من شهادت را از حضرت زینب(س) می خواستم اما تیر خوردم، دفعه دوم پرسیدم هنوز هم می خواهی شهید شوی؟ حرفی نزد. گفتم: شهید هم شوی من خوشحال می شم و بعد از شهادتش خوشحالم که کسی به خاطر مرگ طبیعی علی به من تسلیت نمی گوید و او طوری رفته که حالا همه به من تبریک می گویند.
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹پدر شهید در روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۵/۲/۱۶ با ما تماس گرفتن و خبر سلامتی را دادن ومن به شوخی گفتم که خیلی نامرد هستین شما دوبار حرم حضرت زینب و حضرت رقیه(ص) را زیارت کردین ولی ما هنوز یکبار زیارت نکردیم .وبا خانواده صحبت کردن ودر شب جمعه خبر از طریق شبکه مجازی که خیلی در منطقه خانطومان درگیری است بعد ازچند دقیقه یکی از تصاویر مجروحیت او را دیدیم ولی باورنکردنی نبود که در روز جمعه دوباره تصاویر دیگری گذاشتن وبعد از تماس با سپاه ساری خبر دادن که درگیری است وروز شنبه دیگر قطعی شد شهادت علی و چند تن از نیروهای استان مازندران
معنی فاصله ها چیست برایم بنویس درداین واژه سرا چیست برایم بنویس تو تماشاگرمن بلکه نه این فاصله ای علت دوری ماچیست برایم بنویس همه جاغرق دعا میشوم ازآمدنت معنی اشک ودعاچیست برایم بنویس
این بیرق علمداره هنوز رو زمین نیفتاده تنها یادگار اسلحه ام بردوش... بابایی راهت ادامه دارد ...😭
گفتی که پس از سجود برمی گردی وقتی که صلاح بود بر می گردی در نامه نوشتی که دلت تنگ شده تا فکر کنم که زود برمی گردی من از تو قول گرفتم که زنده برگردی توقول دادی وگفتی که زنده خواهی ماند.
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹پدر شهید 🌹انگار برادر زاده رفت پیش عمو در فرهنگ ما کسی که فوت می کند از دست می رود اما کسی که شهید می شود زنده است چون طبق آیات و روایات شاهد و ناظر است. هرچند چشمان ما به دلیل گناه نمی‌تواند واقعیت ها را ببیند. وقتی می خواستیم خبر شهادت او را به پدربزرگ و مادربزرگش بدهیم خیلی برایمان سخت بود. چون برادرم هم در جنگ به شهادت رسیده بود می ترسیدیمخ خبر علی اذیتشان کند. آخر با یک حالت راحتی گفتم: بابا انگار برادر زاده رفت پیش عمو. چنان آرامشی در وجود پدرم حس کردم که می گویم از برکت وجود خود شهداست.
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 درتاریخ ۱۹ فروروین ۹۵بود که تازه در خانطومان مستقر شده بودیم . ماموریت ویژه ای به لشکر ابلاغ شده بود که دراین ماموریت باید به عمق دشمن می زدیم ... خوب می دانستیم که دراین مسیر راه برگشتی وجود نداشت ..وهمه اعضا ی شرکت کننده قطعا جز شهدا یا مفقودالاثر قرار میگر فتند ....🌷 مابه دنبال بیست نفر نیروی زبده و شهادت طلب بودیم . شرایط بسیار سختی بود ؛هم انتخاب افراد زبده وهم اتفاقات اینده (شهادت افراد فوق).. درلیست افراد داوطلب نام دو شهید می درخشید ‌. ۱.شهید علی عابدینی ۲.شهید سید سجاد خلیلی عملیات ویژه باید شب بیستم فروردین۹۵انجام می گرفت که به دلایل خاصی به تاخیر افتاد . سید سجاد خلیلی در فردای ان روز وعلی عابدینی در ۱۷ اردبیهشت ۹۵ درنبرد سنگین با تکفیر ی های معلون در خان طومان به شهادت رسیدند .🌹 درنبرد خانطومان بهترین نیروهای لشکر مردانه جنگیدند وحماسه افریدند و۱۶ تن از ان بهترین ها به شهادت رسیدند ... یادشان گرامی وروحشان شاد..🌷 دلم برای تو تنگ است برادر شهیدم ..همسنگرم ! واین را نمی توانم بگویم مثل باد که از پشت پنجر ه ات می گذرد ویا درخت ها که خاموش اند سرنوشت عشق گاهی سکوت است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 .... 🌷قرار شد برای شهدای لشکر پوستری آماده کنم، برای نظرخواهی رفتم پیش هاشم، گفت: صبر کنید! گفتم: چرا؟ گفت: هنوز عده ای هستند که نرسیده اند و روی زمین نیافتاده اند، بگذارید فصل چیدن آنها هم برسد! 🌷....یک سال بعد دوباره این طرح مطرح شد، اولین عکسی را که در پوستر گذاشتیم عکس هاشم بود! 🌹خاطره اى به ياد شهید هاشم اعتمادی، فرمانده تیپ امام حسن مجتبی (ع) 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ٢١٣٣ 🌷سعید و پدرش حاج حسین در گروه ما بودند. یه شب داوطلب برا مین می خواستند، سعید تخریب بلد بود، داوطلب شد. موقع خداحافظی گفت: بچه ها حواستان به بابام باشه و رفت.... چند شب بعد، در مدرسه ای در شوش نشسته بودیم. یکی از دوستان آمد. داشت از عملیات چند شب قبل در شلمچه می گفت. 🌷بعد گفت: راستی چند تا بچه های شیراز هم شهید شدند، بعد یکی یکی اسم برد و گفت؛ سعید خسرو زاده.... رنگ از همه پرید، با ایما و اشاره گفتیم: نگو! حاجی حسین که ساکت به آتش خیره شده بود، با آرامش سرش را بلند کرد و گفت: الحمد لله... بچه ها اذیتش نکنین، الحمد لله. 🌷خبر شهادت سعید در گردان پیچید. همه جمع شدند و عزاداری مفصلی به پا شد و کسی آرام تر از حاج حسین نبود! در آن عزاداری چند نفر از بچه ها بی هوش شدند. بعدها شیخ نجفی (شهید نجف پور) می گفت: آنها چیزهایی دیدند... 🌷آن شب گذشت. هر چه به حاج حسین اصرار کردیم که برا مراسم خاکسپاری و دفن سعید برگرد، نرفت. گفت: پسرم راه خودش را رفت، من هم دوست ندارم از راه خودم برگردم.... (مادر سعید خواب دیده بود عروسی سعید است، برایش خانه را چراغانی کرده بود.) 🌷....عملیات رمضان بود. حاج حسین افتاده بود یه گردان دیگه. قبل از عملیات آمد پیش من. گفت: کو غلامحسین؟ (شهید بغدادپور) گفتم: رفت اهواز زنگ بزنه. با لبخند گفت: علی شما ها همتون برام، مثل سعید هستین! کمی مکث کرد و ادامه داد: امشب من ميرم و شهید میشم، از غلامحسین هم خدا حافظی کن. جلو چشمان متحیر من رفت. 🌷روز بعد از هر کس می پرسیدم؛ گلی گم کرده ام می جویم او را.... یکی مى گفت: دیدم، افتاد زخمی بود. یکی گفت: شهید شد... مراسم چهلم حاج حسین و چهار ماه و ده روز سعید را با هم گرفتند. 🌹خاطره اى به ياد شهیدان سعید و جلال (حاج حسین) خسروزاده 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 🌷عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک رمضان در جنوب بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب دجله وضو ساختند. در آن روزهای گرم مرداد ماه تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. 🌷گرمای طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک دشمن و نبود خاکریز مناسب روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آر.پى.جی ها بر اثر تابش خورشید و شلیک پی در پى چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل تحمل نبود.... 🌷....و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک گلوله های مستقیم تانک خود را به زمین داغ منطقه می چسباندند. و براستی سخت بود صحنه های شهادت دوستان و همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. راوی: رزمنده دلاور حبیب الله ابوالفضلی 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 🌷 🌷 ؛ ! 🌷توپچی یا همان شلیک کننده گلوله تانک بودم. تانک ما در خط مقدم جبهه (پاسگاه زید) مستقر بود. هر روز صبح پس از اینکه گلوله را در لوله تانک جاگذاری می کردیم بالای بلندی می رفتیم و به سوی دشمن بعثی شلیک می کردیم. رزمندگانی که در اطراف تانک مستقر بودند در پشت خاکریز قرار می گرفتند و هدفگیری ما را نظاره می نمودند و بخاطر صدای بلند شلیک تانک گوشهاشان را می گرفتند. 🌷یک روز تانک بالای بلندی قرار گرفت، همه منتظر بودند تا من نشانه گیری و شلیک كنم. رسم بر این بود که توپچی تانک در هنگام شلیک با توکل بر خدا و با کلمه « یا مهدی » به راننده علامت می داد که ایشان نیز با جواب دادن « ادرکنی » به افراد حاضر در اطراف تانک خبر می داد که منتظر شلیک باشند. لذا من مثل همیشه گفتم: یا مهدى! و راننده تانک (به نام چراغانی) گوشاشو گرفت و پاسخ داد: ادرکنی! 🌷ماشه را چکاندم ولی گلوله ای شلیک نشد فهمیدم که چاشنی گلوله خراب است، سریع باید به پایین بیاییم و گلوله دیگری آماده کنیم. لذا با صدای بلند راننده تانک را صدا زدم: چراغانى! او به خاطر سر و صدای زیاد داخل تانک بجای اینکه مرا نگاه کند با گفتن: ادركنى، گوشش را گرفت و منتظر شلیک شد و چندین بار نامش را تکرار کردم و ایشان هر بار گوشش را می گرفت و صدای ادرکنى! سر می داد؛ که بالاخره با پا بر شانه اش زدم و به او فهماندم که قضیه چیست. 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ٢١٣٦ .... 🌷شهید علی آر.پى.جی زن بود. گلوله های آر.پى.جى آماده (ضامن هاب کشیده شده) را در گونی ها ریخت و قبضه آر.پى.جی را برداشت و به سوى تانک ها حرکت کرد. اول باورم نمی شد که دست به چنین کاری بزند چون ١٦ سال بیشتر نداشتم و تا حدودی ترسیده بودم لذا سعی کردم مانع کارش شوم. 🌷ولی او با شجاعت و جسارتی که داشت قبول نکرد و از خاکریز گذشت و در سبزه ها پنهان شد، من به همراه یکی از تیربارچی های دسته شروع به تیراندازی به سمت عراقی ها کردیم. حالا تانک ها نزدیک ٢٠٠ متری ما رسیدند که یک لحظه در داخل سبزه ها یک گلوله آر.پى.جی به سوی تانک دشمن شلیک شد که به تانک اصابت نکرد و عراقی ها منطقه شلیک گلوله را زیر آتش گرفتند. 🌷با خود گفتم که حتماً علی شهید یا زخمی شده است و هنوز در این فکر بودم که گلوله دیگری به برجک تانک اصابت کرد و اولین تانک عراقی ها منهدم شد با از بین رفتن تانک، بچه ها روحیه گرفتند، علی هم با تغییر موضع خود موشک ها را به طرف تانکها شلیک می کرد و چند تانک عراقی ها را منهدم نمود! 🌷عراقی ها تا این وضعیت را دیدند شروع به عقب نشینی کردند و حتی چند تانک را سالم به جا گذاشتند. آن روز علی به تنهایی توانست جواب پاتک عراقی ها را بدهد و ما در آن روز بدون هیچ تلفات توانستیم چند دستگاه تانک هم به غنیمت بگیریم. راوى: رزمنده دلاور محمود یوسفیان 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید همت.mp3
12.25M
🎧مجموعه صوتی " نیمه پنهان ماه "🌙 روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @shohada_tmersad313 ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" ◀ دعـا کـن فـقـط! هر شـب وسـطِ های های گریه هایش😢می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم💔" ؛ . وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند😔، وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت😔، وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت😭، . وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد😭 و . حتی از اسارت حضرت زینب (س)😔. یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: . "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!😑 . لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! 😇🙏" برشی از کتاب #سربلند شهید #محسن_حججی 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا