eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
229 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ٢١٣٣ 🌷سعید و پدرش حاج حسین در گروه ما بودند. یه شب داوطلب برا مین می خواستند، سعید تخریب بلد بود، داوطلب شد. موقع خداحافظی گفت: بچه ها حواستان به بابام باشه و رفت.... چند شب بعد، در مدرسه ای در شوش نشسته بودیم. یکی از دوستان آمد. داشت از عملیات چند شب قبل در شلمچه می گفت. 🌷بعد گفت: راستی چند تا بچه های شیراز هم شهید شدند، بعد یکی یکی اسم برد و گفت؛ سعید خسرو زاده.... رنگ از همه پرید، با ایما و اشاره گفتیم: نگو! حاجی حسین که ساکت به آتش خیره شده بود، با آرامش سرش را بلند کرد و گفت: الحمد لله... بچه ها اذیتش نکنین، الحمد لله. 🌷خبر شهادت سعید در گردان پیچید. همه جمع شدند و عزاداری مفصلی به پا شد و کسی آرام تر از حاج حسین نبود! در آن عزاداری چند نفر از بچه ها بی هوش شدند. بعدها شیخ نجفی (شهید نجف پور) می گفت: آنها چیزهایی دیدند... 🌷آن شب گذشت. هر چه به حاج حسین اصرار کردیم که برا مراسم خاکسپاری و دفن سعید برگرد، نرفت. گفت: پسرم راه خودش را رفت، من هم دوست ندارم از راه خودم برگردم.... (مادر سعید خواب دیده بود عروسی سعید است، برایش خانه را چراغانی کرده بود.) 🌷....عملیات رمضان بود. حاج حسین افتاده بود یه گردان دیگه. قبل از عملیات آمد پیش من. گفت: کو غلامحسین؟ (شهید بغدادپور) گفتم: رفت اهواز زنگ بزنه. با لبخند گفت: علی شما ها همتون برام، مثل سعید هستین! کمی مکث کرد و ادامه داد: امشب من ميرم و شهید میشم، از غلامحسین هم خدا حافظی کن. جلو چشمان متحیر من رفت. 🌷روز بعد از هر کس می پرسیدم؛ گلی گم کرده ام می جویم او را.... یکی مى گفت: دیدم، افتاد زخمی بود. یکی گفت: شهید شد... مراسم چهلم حاج حسین و چهار ماه و ده روز سعید را با هم گرفتند. 🌹خاطره اى به ياد شهیدان سعید و جلال (حاج حسین) خسروزاده 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 🌷عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک رمضان در جنوب بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان اسلام تا رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب دجله وضو ساختند. در آن روزهای گرم مرداد ماه تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. 🌷گرمای طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک دشمن و نبود خاکریز مناسب روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آر.پى.جی ها بر اثر تابش خورشید و شلیک پی در پى چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل تحمل نبود.... 🌷....و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک گلوله های مستقیم تانک خود را به زمین داغ منطقه می چسباندند. و براستی سخت بود صحنه های شهادت دوستان و همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. راوی: رزمنده دلاور حبیب الله ابوالفضلی 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 🌷 🌷 ؛ ! 🌷توپچی یا همان شلیک کننده گلوله تانک بودم. تانک ما در خط مقدم جبهه (پاسگاه زید) مستقر بود. هر روز صبح پس از اینکه گلوله را در لوله تانک جاگذاری می کردیم بالای بلندی می رفتیم و به سوی دشمن بعثی شلیک می کردیم. رزمندگانی که در اطراف تانک مستقر بودند در پشت خاکریز قرار می گرفتند و هدفگیری ما را نظاره می نمودند و بخاطر صدای بلند شلیک تانک گوشهاشان را می گرفتند. 🌷یک روز تانک بالای بلندی قرار گرفت، همه منتظر بودند تا من نشانه گیری و شلیک كنم. رسم بر این بود که توپچی تانک در هنگام شلیک با توکل بر خدا و با کلمه « یا مهدی » به راننده علامت می داد که ایشان نیز با جواب دادن « ادرکنی » به افراد حاضر در اطراف تانک خبر می داد که منتظر شلیک باشند. لذا من مثل همیشه گفتم: یا مهدى! و راننده تانک (به نام چراغانی) گوشاشو گرفت و پاسخ داد: ادرکنی! 🌷ماشه را چکاندم ولی گلوله ای شلیک نشد فهمیدم که چاشنی گلوله خراب است، سریع باید به پایین بیاییم و گلوله دیگری آماده کنیم. لذا با صدای بلند راننده تانک را صدا زدم: چراغانى! او به خاطر سر و صدای زیاد داخل تانک بجای اینکه مرا نگاه کند با گفتن: ادركنى، گوشش را گرفت و منتظر شلیک شد و چندین بار نامش را تکرار کردم و ایشان هر بار گوشش را می گرفت و صدای ادرکنى! سر می داد؛ که بالاخره با پا بر شانه اش زدم و به او فهماندم که قضیه چیست. 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ٢١٣٦ .... 🌷شهید علی آر.پى.جی زن بود. گلوله های آر.پى.جى آماده (ضامن هاب کشیده شده) را در گونی ها ریخت و قبضه آر.پى.جی را برداشت و به سوى تانک ها حرکت کرد. اول باورم نمی شد که دست به چنین کاری بزند چون ١٦ سال بیشتر نداشتم و تا حدودی ترسیده بودم لذا سعی کردم مانع کارش شوم. 🌷ولی او با شجاعت و جسارتی که داشت قبول نکرد و از خاکریز گذشت و در سبزه ها پنهان شد، من به همراه یکی از تیربارچی های دسته شروع به تیراندازی به سمت عراقی ها کردیم. حالا تانک ها نزدیک ٢٠٠ متری ما رسیدند که یک لحظه در داخل سبزه ها یک گلوله آر.پى.جی به سوی تانک دشمن شلیک شد که به تانک اصابت نکرد و عراقی ها منطقه شلیک گلوله را زیر آتش گرفتند. 🌷با خود گفتم که حتماً علی شهید یا زخمی شده است و هنوز در این فکر بودم که گلوله دیگری به برجک تانک اصابت کرد و اولین تانک عراقی ها منهدم شد با از بین رفتن تانک، بچه ها روحیه گرفتند، علی هم با تغییر موضع خود موشک ها را به طرف تانکها شلیک می کرد و چند تانک عراقی ها را منهدم نمود! 🌷عراقی ها تا این وضعیت را دیدند شروع به عقب نشینی کردند و حتی چند تانک را سالم به جا گذاشتند. آن روز علی به تنهایی توانست جواب پاتک عراقی ها را بدهد و ما در آن روز بدون هیچ تلفات توانستیم چند دستگاه تانک هم به غنیمت بگیریم. راوى: رزمنده دلاور محمود یوسفیان 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید همت.mp3
12.25M
🎧مجموعه صوتی " نیمه پنهان ماه "🌙 روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر🌹 #شهید_محمد_ابراهیم_همت ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @shohada_tmersad313 ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" ◀ دعـا کـن فـقـط! هر شـب وسـطِ های های گریه هایش😢می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم💔" ؛ . وقتی از ارباً اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند😔، وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت😔، وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت😭، . وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد😭 و . حتی از اسارت حضرت زینب (س)😔. یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: . "مسخره کردی ما رو هر شب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!😑 . لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! 😇🙏" برشی از کتاب #سربلند شهید #محسن_حججی 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا