eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ....!! 🌷عبدالله ابراهیمی، ١٢ ساله بوده که به جبهه رفته اما نه با دستکاری شناسنامه، که دستکاری شناسنامه هم سن کم او را با قد و قامت کوچکش لو می داده. زیر صندلی اتوبوسِ رزمنده ها یا پشت ساکهای کابینهای قطار جای خوبی بوده برای مخفی شدن و او تمام کوچکی اش را پشتِ مخفی گاهها پنهان کرده تا با کمک معلم کلاس پنجم اش که بعداً به شهدا پیوسته به خط مقدم رسیده.از سال ٦١ تا ٦٦ در جبهه تک تیرانداز بوده و در عملیاتی که خط مقدم بوده دچار موج انفجار شده. 🌷خودش می گوید: تا چشم کار می کرد تانک بود خلاصه با یک گردان جلوی آنها ایستادیم، ترکش خورد به صورتم اما از ترس این که مرا به پشت جبهه منتقل نکنند به عقب برنگشتم و به تیراندازی ادامه دادم. رزمنده ها می گفتند؛ نترسم. اما من در واقع حتی نمی دانستم گلوله چیست! یک بار هم وقتی چتر منور زدند بدون این که بدانم پشت خط میدان مین است با عجله دویدم تا چتر منور را بردارم چون عاشق این چترها بودم. 🌷وقتی به چتر رسیدم معاون گردان خواست سر جایم بایستم و حرکت نکنم او می دانست به چه جای خطرناکی رفته ام بعد خودش آمد مین پشت پایم را خنثی کرد و بعد هم یک سیلی زد به صورتم و گفت: میدانی کجا رفتی؟ وسط میدان مین بودی! یک بار هم وقتی عراقیها در بیست قدمی ام بودند و من داخل سنگر نشسته بودم، وقتی دیدم دارند با خنده به طرفم می آیند و مرا با تمسخر به هم نشان می دهند. اول زدم زیر گریه بعد بلند شدم و با یک یا مهدی تفنگ را گرفتم طرفشان و شروع کردم به تیراندازی. 🌷....دو نفرشان کشته شدند و نفر سوم فرار کرد، بعد تانکی عراقی پیچید سمت من که نارنجکی پرتاپ کردم طرفش و فرصت یافتم خودم را بیندازم داخل یک کانال و پا به فرار بگذارم. هر چه به طرف من تیراندازی کردند موفق به شهید کردنم نشدند. خلاصه ناآشنایی ام با فضای جبهه باعث می شد کارهایی انجام بدهم که از آگاهان جبهه بر نمی آمد. 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ...!! 🌷هنوز انقلاب پیروز نشده بود و حضرت امام (ره) در تبعید به سر می بردند. یک روز صبح که می خواستم او را برای نماز از خواب بیدار کنم، دیدم بیدار است و ناراحت. پرسیدم: چی شده مادر؟ گفت: امام را در خواب دیدم. من و عده ی زیادی در یک طرف ایستاده بودیم و شاه و سربازان و درجه دارانش در طرف دیگر. شاه رو به امام کرد و گفت:... 🌷....شاه رو به امام کرد و گفت: «پس کو آن یاران باوفایی که از آن ها صحبت می کردی؟» امام دست مبارکش را روی گردن من گذاشت و گفت آن هایی که می گفتم همین ها هستند که به ثمر رسیده اند!چند سالی از این قضیه گذشت. انقلاب پیروز شد و در دوران جنگ مثل بقیه ی جوانان برای دفاع از مرزهای میهن اسلامی راهی جبهه شد. 🌷آخرین بار که می خواست به جبهه برود، گفت: عملیاتی مهمی در پیش داریم. من هم می خواهم در آن عملیات داوطلب باشم و اگر خدا بخواهد شهید می شوم. حرف هایش را زد و ساکش را برداشت و با همه خداحافظی کرد. چند روز بعد که مارش عملیات به صدا درآمد برای ما یقینی شده بود که او به شهادت رسیده است. همین طور هم بود. پیکر پاکش را که آوردند دیدیم درست از همان قسمت که امام دست مبارکشان را نهاده بودند ترکش خورده و شهید شده است. راوی: مادر شهید معزز سید رضا سیدین 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 .... 🌷توفيق نصیبم شده بود تا در آبان ماه ١٣٧٣ در محور طلائیه در کنار بچه های تفحص خادم شهدا باشم. در همان ایام، مدتی بود که شهیدی پیدا نشده بود و غم سنگینی بر دلمان نشسته بود، از خودم می پرسیدم چرا شهدا روی از ما پنهان کرده اند و خود را نشان نمی دهند. از طرفی دیگر نگران بودیم که مبادا باران و متعاقب آن آب گرفتگی باعث شود نتوانیم در این محور کار کنیم. 🌷شب، به اتفاق برادر بخشایش و برادر پرورش سوره ی واقعه را خواندیم و خوابیدیم. صبح روز بعد، پس از ادای نماز، جلو محلی که برای معراج در نظرگرفته بودیم و (همان جا محل کشف پیکر بسیاری از شهدا بود). مشغول خواندن زیارت عاشورا شدیم، بغض بر گلوی هر سه نفرمان نشسته بود. پرورش _ که از سادات محترم است _ با صوتی حزن انگیز و زیبا زیارت عاشورا می خواند، ما نیز می نگریستیم، آن هم در مقابل تعدادی از شهدا که داخل چادر معراج جا گرفته بودند. 🌷زیارت عاشورا با حس و حالی خاص به پایان رسید، سوار آمبولانس شدیم و به طرف «دژ» حرکت کردیم و دقایقی بعد به محل کار رسیدیم، این بار با توکل بر خدا و با روحیه ای بسیار عالی و با نشاطی خاص مشغول کندن زمین شدیم، شاید باور نکنید، اما بیل اول و دوم که به زمین خورد، فریاد: «الله اکبر الله اکبر شهید... شهید...»یکی از بچه ها مرا به خود آورد، سریعاً از پشت دستگاه پایین پریدم و به اتفاق بچه ها با دست، خاک ها را به کناری زدیم، شور و هیجان عجیبی به وجود آمده بود، طبق معمول همه به دنبال پلاک شهید بودند، اما هرچه جست وجو کردیم، متأسفانه نشانه ای از پلاک آن شهید به دست نیامد اما... در عوض یک کتابچه ی ادعیه در کنار آن شهید یافته شد که روی آن نوشته شده بود «زیارت عاشورا». راوی: آقاى عدالت از یگان تفحص تیپ ٢٦ انصارالمؤمنین 🆔 @shohada_tmersad313
✍شهـید مصـطفی چمـران: خـدایا مـرا بخـاطر گناهانی ڪه در طول روز با هــزاران قـدرتِ عقل توجیه‌شان میڪنم ببخش! 🚫 تــوجیه‌ گــناه‌ ممــنوع •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: ●خدایا در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم گریستم، خندیدم خنداندم و گریاندم افتادم و بلند شدم کریم حبیب، به کَرَمت دل بسته ام..‌‌. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
پارسال همین موقع سردار عزیز نشان ذوالفقار را از دستان پر مهر رهبر عزیزمان دریافت کرد چقدر خوشحال بودیم انگار همین دیروز بود فضای مجازی پر شده بود از عکس های رنگارنگ و متن های زیبا🌹 😔امروز در سالروز اعطای نشان ذوالفقار در میان ما نیستی اما یادت همیشه با ماست وراهت همچنان ادامه دارد....... 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ...!! 🌷 از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال ٧٢ بود و حدود ١٠ سال از شهادتش مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود ١٧ - ١٦ ساله. 🌷بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مى‌خواندم. 🌷آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ کتابى که ١٠ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود. 🌷یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود. 🌷مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، درسش را بخواند. 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷در بمباران مسجد «سید» اصفهان در سال هزار و سیصد و شصت و پنج، شهیدی را به گلستان آوردند که آناتولی میرزایی نام داشت. کسانی که جسد این شهید را آوردند، اظهار داشتند: این شهید غریب است و قوم و خویشی در اصفهان ندارد. بعداً متوجه شدیم این شهید قبلاً مسیحی بوده است. 🌷پس از مدتی که از دفن او گذشت، چند نفر مسیحی از تهران به ما مراجعه کردند و گفتند: «چون این شهید از خانواده ی ماست، می خواهیم از دادستانی حکم بگیریم تا قبر این شهید را نبش کرده و جسد او را برای دفن درگورستان ارامنه به تهران ببریم، گفتم: «اشکالی ندارد، اگر حکم دادستانی را آوردید، در خدمت شما هستم.» آنها دو روز بعد حکم دادستانی را گرفتند و به گلستان شهدا مراجعه کردند. به دستور بنیاد شهید اصفهان قرار شد صبح روز بعد نبش قبر کنیم و جسد شهید را جهت انتقال به تهران تحویل دهیم. 🌷همان شب که صبح روز بعد از آن قرار بود نبش قبر انجام شود، شهید به خوابم آمد و گفت: «من چند سال است مسلمان شده ام و دیگر مسیحی نیستم، شما نگذارید مرا از دیگر شهدا جدا کنند.» صبح که از خواب بلند شدم از خدا کمک گرفتم، که دلیلی برای این خواب و گفته ی شهید به من نشان دهد. لذا چند روزی آن افراد را معطل کردم و گفتم به دلیل رعایت مسایل بهداشتی باید چند روز صبر کنید. 🌷چند روز بعد یک نفر از اهالی خمینی شهر اصفهان به گلستان شهدا آمد. وقتی قضیه را از من شنید، گفت: «اتفاقاً این شهید بیست سال راننده ی کامیون من بود، چند سال پیش مسلمان شد و نماز می خواند. آن شخص را با افراد آن خانواده ی مسیحی روبرو کردم. آنها هم قبول کردند و رفتند، بدین ترتیب جسد شهید میرزایی در قطعه ی شهدای کربلای چهار شماره ی یازده ردیف سه گلستان شهدای اصفهان باقی ماند. راوی: اسدالله مکی نژاد (نماینده ی بنیاد شهید در گلستان شهدای اصفهان) 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه میخوای پرواز کنی؛ باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش .. در سجده ی آخر نمازهایش این دعا را میخواند : اللّهم أخرِجْنی حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا ♥️ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...🍃 آقا حمید سال 1393 سه شب در خوزستان در نزد خوابیدند که همیشه جز بهترین لحظاتشان یاد می کردند. همیشه عادت داشتند نمازشان را داخل اتاق تاریک و ساکت بخوانند .🤲 همیشه برای صدای به گوش می رسید محاسن زیبایشان خیس از اشک بود.😢 اولین بار که قرعه به نام ایشان در نیامد و اعزام نشد میگفت ای وای در شهادت بسته شد. ایشان میگفت اگر قسمت من باشد من در قزوین هم انشاالله به آن میرسم.☺️ 🍂
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش منوچهر هست✋ 🖤🌹 شهید منوچهر شمس الدینی🌹 تاریخ تولد: ۵ / ۲ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت ۲ / ۱۲ / ۱۳۶۴ محل تولد: شهرستان رابر کرمان محل شهادت: اروند رود 🌹از زبان دوستش↓ من و منوچهر معمولا" نیمکت نشین اخر کلاس بودیم.معلم ما خانمی بود که بدون حجاب و با ظاهری نامناسب در کلاس حضور پیدا می کرد. چون شهید صدای خیلی قشنگ و رسا و دلنشین داشت،💫 معلم همیشه به او می گفت که کتاب را بخواند. منوچهر میگفت:شرطی دارد و آهسته به معلم گفت.خانم معلم ناراحت شد و قبول نکرد.❌چون شرطش با حجاب شدن معلم بود، و شهید هم دیگر هیچوقت کتاب نخواند.🌷 او با شهید محمد حسین یوسف الهی🌹 و چن تن دیگر، در عملیات والفجر۸ با انفجار راکت، شیمیایی شدند🖤 آنها به سختی با یک قایق از اروند گذشتند و وارد منطقه عملیاتی شدند هنوز چیزی نرفته بودند که حال شمس الدینی به هم میخورد چون اولین مشکلی که برای یک مصدوم شیمیایی پیش می آید تهوّع است🖤 او بر اثر انفجار راکت های شیمیایی تمامی سینه و ریه هایش حالتی سوخته پیدا میکند🖤 و بیمارستان برای او کاری نمیتواند انجام دهد🥀 منوچهر را برای درمان به آلمان میفرستند و او در هواپیما به محض رسیدن به آلمان تمام میکند 🖤و در آن لحظه شربت شهادت را مینوشد🕊️🕋 شهید منوچهر شمس الدینی شادی روحش صلوات💙🌹 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂
🌿دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد: : برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد : تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غروب شد فاطمه با بغض گفت مگه امروز روز پدر نبود ... من باید بروم پیش بابامهدیم... بهش گفتم: فاطمه جان درب امامزاده بسته است ... باز اصرار کرد که من باید بروم پیش بابام بعد هم بغض کرد و یه گوشه نشست... دختر است دیگر و دلتنگ پدر... شهید مدافع حرم اللهم عجل لولیک الفرج 🆔 @shohada_tmersad313
السلام ای دختر شاه نجف السلام ای صابر صحرای طف السلام ای چادر زهرا به سر السلام ای نور خورشید و قمر السلام ای مقتدای عالمین السلام ای خواهر خوب حسین.ع. ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
پارسال همین موقع سردار عزیز نشان ذوالفقار را از دستان پر مهر رهبر عزیزمان دریافت کرد چقدر خوشحال بودیم انگار همین دیروز بود فضای مجازی پر شده بود از عکس های رنگارنگ و متن های زیبا🌹 😔امروز در سالروز اعطای نشان ذوالفقار در میان ما نیستی اما یادت همیشه با ماست وراهت همچنان ادامه دارد....... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6017277824832897095.mp3
6.64M
💢یک سال و نیم خنده به زینب شده حرام... 🎤با نوای حاج 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسلامُ علی قَلب الزِینَبِ الصَبور🥀🖤 🏴 🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴