#عاشقانه_ای_باشهدا 🌹
#ازتباریوسف🌱❣
هم خوش تیپ و زیبا بود،هم درس خوان؛اینجور افراد هم توی کلاس،زودتر شناخته می شوند.🌸
نفهمیدن درس،کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یا گرفتن جزوه های درسی،بهانه هایی بود که دخترها برای هم کلام شدن با او انتخاب می کردند.📚
پاپیچش می شدند،ولی محلشان نمی گذاشت؛سرش به کار خودش بود.🗞
وقتی هم علنی به او پیشنهاد ازدواج می دادند،می گفت:
(( دختری که راه بیفته دنبال شوهر برای خودش بگرده که به درد زندگی نمی خوره!
نمی شه باهاش زندگی کرد.))❣❣
#شهید_محمدعلی_رهنمون🌹
🆔 @shohada_tmersad313
صبح زمانیست که
شما بیدار میشوید
سـاعت من ؛ به وقتِ
چشمان شما تنظیم است . . .
#سلام_صبح_بخیر ✋
#مردان_بی_ادعا
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#شش_ساعت_شهادت....
🌷در سال ١٣٦٠ براى اولين بار به جبهه اعزام شدم و در «عمليات طريق القدس» در «تپه هاى الله اکبر» شهر «بستان» مسئول خط بودم. در اول شب که وارد خط شديم و خط مقدم دشمن را تصرف کرديم، همان اول خط، تير به پايم اصابت كرد و مجروح شدم و از نيروها عقب ماندم. نيروها رفتند و من تنها ماندم.
🌷براى اينكه حركت كنم، تا حدودى جلوى خونريزى پايم را گرفتم و با همين مجروحيت عمليات را ادامه دادم. آخر عمليات با يکى از دوستانم رفتيم و به جايى رسيديم که عراقى ها سنگرهاى محکمى ساخته بودند و از داخل آن سنگرها به نيروهاى ما تيراندازى مى كردند. من و دوستم هر کدام از يک طرف به سمت سنگر عراقى ها حمله و آن را تسخير کرديم.
🌷....نيروهاى دشمن تسليم شدند. در همان نزديکى ديدم دوستم روى زمين افتاده است. او را برگردانم و ديدم شهيد شده است. بوسيدمش و چفيه ام را بر رويش انداختم و با او خداحافظى کردم. در کنار دوستم بودم که درد پايم را احساس کردم. غروب بود و نزديک اذان مغرب. گفتند: با خودرو حمل مجروحان بروم. سپاه زياد رغبت نداشت من به جبهه برگردم. به آنها گفتم: خواهش مى کنم اجازه دهيد برگردم چرا که اگر مشغول مى شدم اجازه بازگشت نمى دادند. به هر شکلى که بود اجازه برگشت گرفتم.
🌷روز ١٧ بهمن ماه سال ٦٠ بود. مى دانستيم عراق در حال حمله به «چزابه» است. شبِ قبل آن روز در سنگر نماز خواندم و به همراه بچه ها دعاى توسل طبق روال شب هاى قبل قرائت شد. ساعت يازده روز، چند گلوله پى در پى از ناحيه چپ گردنم رد شد و من از بالاى سنگر پايين افتادم و قطع نخاع شدم. در ابتدا فکر کردند که من شهيد شده ام. شهيد «مردانى» گفته بود: جنازه صفايى را ببريد تا بچه ها نبينند چون روحيه آنها خراب مى شود. مرا به همراه شهدا به حسينيه شهدا منتقل کرده بودند.
🌷پنج تا شش ساعت از مجروحيتم مى گذشت. زمانى که مى خواستند شهدا را به اصطلاح بسته بندى کنند و عطر و گلاب بزنند و به شهر منتقل کنند فردى که اين کار را انجام مى داده است، مى گويد: ديدم شکل و روى شما با بقيه شهدا فرق مى كند، بنابراين به بقيه گفتم که تو زنده اى. متأسفانه مرا از کاروان شهدا جدا و به بيمارستان منتقل كرده بودند....
راوى: سردار جانباز غلامحسين صفايى
منبع: سايت تابناك
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۰ اردیبهشت ماه سالروز شهادت مدافع حرم " امیر رضا علیزاده " گرامی باد
#صلوات
#پوستر_اختصاصی
🌹🆔 @shohada_tmersad313
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۰ اردیبهشت ماه سالروز شهادت مدافع حرم " علی کنعانی " گرامی باد
#صلوات
#پوستر_اختصاصی
🌹🆔 @shohada_tmersad313
این شهدایی که میبینید هیچ کدومشون ایرانی نیستن بلکه رزمنده های عراقی هستند که در عملیات کربلای پنج شهید شدن
#شهدای_عراقی تیپ حمزه ۹ بدر که در عملیات کربلای ۵ در کنار برادران ایرانی خودشان به شهادت رسیدند...
ما هشت سال با حزب بعث عراق جنگیدیم همون حزبی که بعدها همشون عضو داعش شدن و مردم عراق رو قتل عام کردن
🆔 @shohada_tmersad313
#رفاقت_به_سبک_تانک
🌹اتوشویى کجاست!؟🌹
((آتش گلوله و خمپاره لحظه اى قطع نمى شد.از زمین و آسمان مثل نقل و نبات گلوله مى بارید.فرصت نفس کشیدن نبود چه رسد به تکان خوردن و عقب و جلو رفتن.هر کس هر کجا مى توانست پناه مى گرفت.ولو به اینکه زمین را بچسبد و سرش را میان بازوانش پنهان کند.
یک هو یک بابایى دوید طرفم و ناغافل خمپاره اى خورد کنارش و موج انفجار او را بلند کرد و کوبیدش رو کمر من بدبخت.نفس تو سینه ام قفل شد.کم مانده بود کار دستم بدهد!😅
با بدبختى انداختمش کنار.بنده خدا لحظه اى بعد با چشمان هراسان و قیلى ویلى از جا پرید.
لحظه اى به دور و اطراف نگاه کرد و بعد رو به من کرد و گفت:«برادر، اتوشویى کجاست؟😌 لباس هایم بدجورى چروك شده!»
با تعجب پرسیدم:«اتوشویى؟»😢
-آره.
آخر مى خواهم چند تا بربرى بخرم، ببرم خانه! دوزاریم افتاد که طرف موجى شده.افتادم به دست و پا که یک وقت قاطى نکند و بلاملایى سرم بیاورد.
سریع سمت اورژانس صحرایى را نشان دادم و گفتم:«آنجاست.سلام برسان!»
گفت: چشم و مثل شصت تیر رفت.
خدا را شکر کردم که بلا دفع شد!))😂
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#هديه_سالروز_تولد_صدام!
🌷زمانی که در منطقه «خرمال» بودیم، یکی از دوستان از جنوب، کادویی برایم فرستاد که در نوع خود بی نظیر بود. چند بسته ی مجزا از هم که بسیار دقیق پیچیده شده بود. هر کدام از بسته ها را برداشتیم و بازکردیم. آدم به هوس می افتاد، ولی تصور می کنید چه چیزی دیدیم؟
🌷....یک بسته پوست پسته ی اعلا، یک بسته پوست تخم هندوانه، یک کیسه پوست سیب، یک کیسه پوست خیار سبز قلمی و یک بسته هم پوست هندوانه! در میان بسته ها، کاغذی بود که روی آن نوشته شده بود: «به مناسبت سالروز تولد صدام!» مشخص شد کار کسی از جنس خودمان بود!
📚 کتاب "فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها)" جلد ٣، ص ١٣٩
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
سلام ای شھیدان...
شعبان هست و میخوانیم :
"إلهـے هَـبــ لی کمال الإنقِطاع إلیڪـ"
اما چہ انقطاعی
زیباتر از شــهادتــــ
و زیباتر از آن، گمنامے
ڪہ از نام هم دل بریدید...
🆔 @shohada_tmersad313
#رفاقت_به_سبک_تانک💣
🌹صدام آش فروشه!🌹
((روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پسکوچههای شهر برای خودمان میگشتیم. روی دیوار خانهای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام»
یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...😁
کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.))😂
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#چند_قدم_بعد....
🌷تیرماه ١٣٦٥ برای گرفتن عکس از عملیات کربلای یک که منجر به آزادسازی مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم. در آن منطقه صدایی نظرم را جلب کرد. برگشتم....
🌷....رزمنده ای با خنده گفت: «برادر، یک عکس هم از ما بگیر.» گفتم: «شرمنده، تعداد کمی فیلم برایم مانده، دنبال سوژه ام.» گفت: «حتما باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا کنی؟»
🌷با شرمندگی صورتش را بوسیدم و گفتم: «نه، برادر این چه حرفیست؛ من در خدمتم.» نشست، چفیه اش را به سر بست و با زدن عطر «تی رز» به خودش، صدای خنده بچه ها بلند شد. عکس را که گرفتم کلی تشکر کرد.
🌷....هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم که خمپاره ای کنارمان به زمین خورد. با عجله برگشتم که او را ببینم، دیدم شهید شده است....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
هدایت شده از ایلیا
animation.gif
233.4K
🍃یا کریم ..
گاه پاره های زمان تصویر گر یزرگداشت ایامی ایست که دل انسان را از برخورد تصنعی با آن به درد می آورد . چرخ زمان چون به مکانی از زمان می رسد که قدم های استوار، اسطوره همیشه تاریخ بر کوی آن گام بر میدارد و چون به پیرمرد نصرانی می رسد که می بیند نحیف در فقر بر گوشه ائی خزیده است بر اطرافین بانگ می زند این بنده خدا چون توان داشت برای شما کارکرد و چون از پای اوفتاد باید چنین رنجور شود وای بر ما بروید و برای او از بیت المال تا زنده است مقرری تعیین کنید و فرمود رسول خدا ظلم در پرداخت حق کارگر را گناهی کبیره می دانست و می فرمود قبل از شروع کار کارگر مزد او را معین کنید تا با رضا به کار بپردازد و ما که خود را شیعه و پیرو آن ابر مرد انسانیت میدانیم برخوردمان با کارگر چیست جز بنا کردن یک روز به نام او برای کاهش درد وجدان هایمان ، این صواب نیست .
هر تمدنی که بنا میشود هر چرخی که می چرخد هر پیشرفتی که حاصل میشود هر فکری که عملی میگردد ظهور آن فقط بر دوش توانای کارگران است بیائیم در این روز که به نام این اسنان های شریف نام نهاد ه ائیم به واقع بر سخن خود احترام قائل شویم و کرامت آنها را پاس داریم ... روز کارگر بر همه کارگران عالم مبارک باد ....
💥علی احمدی
🆔 @ammareyon
🆔 @tmersad313_amariyon
┅┅❅ ❥❈❥❅┅┅
🇮🇷اتحادیه عماریون🇮🇷
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
✍ #سیره_شهدا
جای خالی یک عکس....!
پشت در کمدش را با عکس شهدا پرکرده بود و بالایشان نوشته بود،
"ای سرو پا، من بی سر وپا ،خودم را کنار عکس شهیدان پیدا کردم"
برادرش می گوید:
کنار عکسها اندازه یک جای عکس، خالی بود ، گفتم"محمد عکس یکی از شهدا را اینجا بزن ، این جای خالی قشنگ نیست"
جواب داد "آنجا جای عکس خودم هست...!
🌹 #شهید_محمد_غفاری
🖋شهادت ۱۳۹۰ در درگیری با گروهک تروریستی پژاک
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
🖋 #خاطرات_شهدا
مجید می گفت: خواب مادرسادات را دیدم، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود، با رفتنش موافقت نشد، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد.
هفته ی بعد، شب آخر جورابهای همرزمانش را میشست، همرزمش به مجید گفت: حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟ گفت: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه و فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش نشست و با ذکر یا زهرا (س) به شهادت رسید.
🌷 #شهید_مجید_قربانخانی
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#چند_قدم_بعد....
🌷تیرماه ١٣٦٥ برای گرفتن عکس از عملیات کربلای یک که منجر به آزادسازی مهران شد، عازم ارتفاعات قلاویزان شدیم. در آن منطقه صدایی نظرم را جلب کرد. برگشتم....
🌷....رزمنده ای با خنده گفت: «برادر، یک عکس هم از ما بگیر.» گفتم: «شرمنده، تعداد کمی فیلم برایم مانده، دنبال سوژه ام.» گفت: «حتما باید شهید یا زخمی بشیم تا سوژه پیدا کنی؟»
🌷با شرمندگی صورتش را بوسیدم و گفتم: «نه، برادر این چه حرفیست؛ من در خدمتم.» نشست، چفیه اش را به سر بست و با زدن عطر «تی رز» به خودش، صدای خنده بچه ها بلند شد. عکس را که گرفتم کلی تشکر کرد.
🌷....هنوز چند قدم از او جدا نشده بودم که خمپاره ای کنارمان به زمین خورد. با عجله برگشتم که او را ببینم، دیدم شهید شده است....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
#رفاقت_به_سبک_تانک
🌹مفقودالاثر مى برم🌹
((ماندن را زیر آن آتش شدید جایز ندانست.خمپاره و تیر و توپ بود که مى آمد.وقتى دید چند ماشین دیگر هم فرمان چرخانده و پشت به دشمن، رو به میهن، تخته گاز مى روند، دور زد و پا از روى پدال گاز برنداشت.آتش هرلحظه سنگین تر مى شد.پشت سر ماشین هاى دیگر به دژبانى جاده رسید.
دژبان رفت جلوى اولین ماشین و پرسید:« اخوى کجا انشاءالله؟»
راننده اولى گفت:«شهید مى برم!»
راه باز شد و اولى فلنگ را بست.
ماشین دوم جلو رفت.
- کجا؟
- مجروح دارم داداش!
راه باز شد.ماشین دوم هم گرد و خاك کرد و رفت.
نوبت ماشین دوستمان شد که صحبت ها را شنیده و دنبال راه فرارى بود و حسابى دستپاچه شده بود.
دژبان پرسید:«شما کجا به امید خدا ؟»
راننده دنده چاق کرد و گفت:«من مفقودالاثر مى برم!»😁
و گاز داد.
لحظه اى بعد دژبان به خود آمد و درحالیکه به ماشین سومى که انگار پرواز مى کرد نگاه مى کرد زد زیر خنده.))😂😁
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#نماز_بر_روی_تانک!!
🌷در عمليات فتح المبين بود كه ما به عنوان نيروى تأمين جهت جلوگيرى از دور خوردن توسط نيروهاى دشمن، در حال خدمت بوديم. عمليات تا ظهر ادامه داشت. ما در عقب تانك بوديم. چون فرصت نداشتيم و موقعيت هم طورى نبود كه بتوان نماز را در روى زمين خواند، با همان خاكى كه بر روى سطح بيرونى جمع شده بود تيمم كرديم و مشغول نماز شديم.
🌷....پوتين، كلاه خود و تجهيزات همراهمان بود. هم چنان تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مى كرد و در بعضى موارد به ناچار در جاده مى پيچيد. من با زحمت و مشقت فراوان جهت قبله را حفظ مى كردم و مواظب بودم رويم از قبله برنگردد. به هر حال آن روز، نماز را بر روى تانك در حال آتش ريختن و حركت، خوانديم.
❌ ....كجايند مردان بى ادعا !!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🔆﷽🔆
#سݪام_بر_شھـــــدا
فکر میکردم قهرمانها
چهارشانه و ورزشکارند...
اما پیرمردی را دیدم که نه چهارشانه بود و نه ورزشکار...
او فقط مرد بود
#ســــــلامــ ...
#صبحتــــــون_شهــــدایــــے🌼
🆔 @shohada_tmersad313
🔘بسم رب الشهدا🔘
🌸 #سلامی_به_شهدا🌸
🔹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌸اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌼اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 💐اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌻اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّد
🌺ٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِح
ِ 🎋اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ
🍀بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
🍃وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌾فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#زیارت_نامه_شهدا
🆔 @shohada_tmersad313
✨🌹✨
چه معامله ی پرسودی است .......شهادت !
فانی می دهی...............و باقی می گیری !
جسم می دهی ..............و جان می گیری !
جان می دهی ...............و جانان می گیری !
آه.............چه لذتی دارد
🆔 @shohada_tmersad313
چہ می فھمیم شھادت چیست مردم؟
شھید و همنشینش ڪیست مردم؟
تمام جست و جومان
حاصلش بود:
شهادت
اتفاقی
نیست 😔😔
🆔 @shohada_tmersad313