eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
32 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... رادوین تخت را دور زد و با حرص آمیخته به عصبانیت ، ماسکم را دوباره روی دهانم کشید و با خشم توی صورتم گفت: _ارغوان خفه شو تا خودم خفه ات نکردم. چیزی نگفتم تا خشم رادوین کم شود که دکتر شایسته وارد اتاق شد و با نگاهی به وضع من و مانیتور بالای سرم و صحبت با دکتر خوشنام گفت : _جناب پدر ، لطفا تشریف بیارید برگه ی اتاق عمل رو امضا کنید. فقط یک کلمه گفتم : _نه... که یک طرف صورتم سوخت. رادوین محکم فریاد زد: _خفه... لال شدم اما با بغض. نگاه دکتر خوشنام و شایسته روی صورتم بود که رادوین همراه دکتر شایسته از اتاق بیرون رفت و دکتر خوشنام برای دلداری دادنم گفت: _عزیزم چرا امتناع میکنی ؟ ... شوهرت خیلی نگرانته ... ضربان قلبتم خیلی نامنظمه ، بیشتر بخاطر سلامتی خودت نگرانیم عزیزم وگرنه چیزی تا زایمانت نمونده. _کمکم کنید... میتونم. _با اینهمه نگرانی شوهر شما ، من یکی میترسم اصرار کنم... ما دنبال دردسر نمیگردیم عزیزم... اینجوری بهتره برات. دکتر از اتاق بیرون رفت و کمی بعد رادوین وارد اتاق شد و با جدیت همراه اخمش گفت: _دختره ی زبون نفهم... فقط امشب داری با لجبازیات دِقم میدیا . دلخور از او سرم را برگردانده بودم سمت در و او دقیقا پشت سرم ایستاده بود. درد هنوز پی در پی میامد و میرفت که رادوین سر خم کرد توی صورتم : _ارغوان... قهر کنی ، سرمو میکوبم به همین دیوار ها! و دو پرستار در بین همان تهدید رادوین وارد اتاق شدند. _خب عزیزم ، یه کمک برسون حاضرت کنیم واسه اتاق عمل. رادوین هم کمک کرد و با کمک دو پرستار ، گان اتاق عمل تنم شد و روی ولیچر نشستم و رادوین در حالیکه دسته های ولیچرم را هل میداد به جلو ، همراهمان آمد. در بین دردهایی که حالا میدانستم به زودی به پایان میرسد تا اتاق عمل رفتم و درست پشت در اتاق عمل ، رادوین از بالای سرم ، خم شد و بوسه ای روی سرم زد و باز هم با حرص گفت: _حالا برگردی حالتو جا میارم تا اینقدر زبون نفهم نباشی. سکوت کردم و دو پرستار با دیدن رادوینی که جلوی چرخهای بزرگ ویلچر روی پنجه های پایش نشست ، به خنده افتادن. اصال نمیخواستم حتی نگاهش کنم. من خیلی صبورتر از اینها بودم و حالا فقط بخاطر یه ضربه سیلی آرامَش ، اینقدر دلم شکسته بود ؟!!! 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... _ارغوان.... لعنتی ... میرم خودمو از همین پنجره پرت میکنم پایین نا ... بابا لعنتی ، تو اگه طاقت درد کشیدن داری ، من طاقت دیدن دردتو ندارم لامصب. همان لحظه با فشار درد ، ناله کردم که پرستار گفت: _بذارید زودتر ببریمش. و قبل از هر حرف دیگری یا شاید رضایت من به آشتی ، چرخهای ولیچر روی سنگهای سالن چرخید و از در شیشه ای اتاق عمل گذشتم. من خیلی با گذشت بودم. حقیقت زندگی رادوین را حتی از خودش مخفی کردم و در اعماق قلبم چال . با واقعیت تلخ وجود خودش که حاصل یک رابطه ی نامشروع بود کنار آمده بودم چون از پدرم شنیده بودم که این بچه ها همان قدر معصوم به دنیا می آیند که سایر بچه ها معصوم به دنیا می آیند. هدایت برای همه ی انسان ها به یک اندازه هست و هیچ کسی بخاطر گناه پدر و مادرش محکوم و مجبور به گناه و ضاللت نیست. من حتی با این واقعیت تلخ کنار آمدم بی آنکه حتی حرفی به رادوین بزنم. با خشم و لحن تندش ، کنار آمدم و باز دلم را به همان کلمه ی لعنتی هایش خوش کرده بودم درد داشت هر ثانیه بیشتر میشد که با آمپول بی حسی ، از کمر بی حس شدم و دردم کاهش یافت و چند دقیقه ای نگذشت که صدای ظریف کوچولویی که داشت با گریه اش مرا صدا میزد ، تمام افکارم را از سرم پاک کرد و فقط آنچه ماند ، حضور خودش بود. دکتر نوزاد را روی سینه ام گذاشتم و گفت: _اینم آقا پسر شما.... به به چه خوش قدم اذان مغرب رو دادند... یه ذوقی توی وجودم نشست که اشک به صورتم آورد. وقتی تخت چرخدارم را از اتاق عمل بیرون میبردند ، رادوین را پشت در اتاق دیدم ، که با صدای پرستار سمت ما آمد: _بفرمایید اینم خانمتون... صحیح و سالم. چه لحظه ای بود همان دیدار چند ثانیه ای! رنگ نگاهش خیلی خاص بود و لبخندی خاص تر به صورتش نشست ، به هر کدام از خدمه هایی که تختم را روی سنگ های سالن هل میدادند ، چند اسکناسی داد و بعد خم شد سمت صورتم و پیشانیم را بوسید. بوسه اش انگار تپش زندگی داشت ، آنقدر پر ضرب که حتی دلخوریم را برد و نگاه خاصش در چشمانم دوری زد: _ تو امشب منو سکته دادی ارغوان... بعدا به حسابت میرسم. به اتاقم برگشتم. رادوین دسته گل بزرگی خریده بود و چند بادکنک تولد را دور تا دور تخت نوزاد زده بود. و حتی کیک کوچکی خریده بود که تنها یک شمع کوچک داشت. باورم نمیشد اینهمه ذوقش را اینگونه خرج کرده بود. با کمک خودش و چند پرستار روی تخت اتاق جابه جا شدم و اتاق خالی شد ، جز من و خودش. کمرم هنوز بی حس بود و به همین دلیل تخت کامال خوابیده بود و سرم بی بالشت روی تخت که از کنار نرده های تخت سمت من خم شد و اخمش را نشانم داد و لبخندش را به رخم کشید : _حالا با من لج میکنی ؟ با اخمی که حالا خریدار داشت گفتم : _شما هم که خوب ادبم کردی؟! ... جلوی چشم دکتر خوشنام زدی تو گوشم! لبخندش پررنگ تر از اخمش شد : _از بس زبون درازی تو!.... من یکی حریفت نمیشدم ، اگه نمیزدم که الان مرده بودی دیوونه! جوابش را ندادم و همچنان اخمم را نگه داشتم که لحنش نرم شد ، اخمش هم همینطور و صدایش با انعطاف بیشتری ، زمزمه : _خب حالا... ناز نکن برام... و بعد بوسه ای روی گونه ام زد: 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
Ali Fanisajadie.mp3
زمان: حجم: 9.73M
دعای هفتم جهت رفع بیماری منحوس باهم قرائت می کنیم. 🦋💖🌹🏴🏴🏴🏴🏴
🌹شهـــید ابراهیم هادی: به تمامی ملت، خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید. @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
تا بال و پر عشق به جانم دادند / در وادی عاشقان مکانم دادند گفتم که کجاست کعبه اهل ولا / درگاه حسین را نشانم دادند @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
💢 به دلم اومده که شهید میشم 🔹خیلی با هم رفیق بودیم و هر وقت فرصتی دست می داد با هم کشتی می گرفتیم . البته او احترامم را داشت و کمرم را به خاک نمی زد ، چون من عمویش بودم .با این وجود خدمت توی هنگ مرزی ارومیه او را عوض کرده بود . آخرین مرخصی یک عکس آورد و داد به مادربزرگش : « من شهید می شم . این عکس رو هم گرفتم برای روی قبرم !» . مادرم که خیلی عصبانی شده بود دعوایش کرد . قبلا هم این حرف را از او شنیده بودم . گفته بود: « آرزومه شهید بشم »یا « به دلم اومده شهید میشم » و همین طور هم شد . 🔹“شهید یاسر سلیمی” از مرزبانان هنگ مرزی پیرانشهر چهارم تیرماه 94 در حین حراست از مرزهای ایران به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ➥ @shohada_vamahdawiat
در مسجد النبىّ كنار ضريح پيامبر نشسته بودم و مشغول خواندن قرآن بودم، خدا را شكرگزار بودم كه براى دهمين بار به من توفيق اين سفر را داده بود. ساعتى گذشت، ديگر مى خواستم از جاى خود بلند شوم كه يكى از برادارن اهل سنّت به نزد من آمد، او دوست داشت تا با من سخن گويد، گويا او مى خواست مرا ارشاد نمايد تا دست از عقيده خود بردارم. من با كمال احترام با او برخورد نمودم و اين گونه بود كه گفتگوى ما آغاز شد: ــ شما شيعيان، يارانِ پيامبر (صحابه پيامبر) را لعنت مى كنيد و به آنان ناسزا مى گوييد. شما زيارت عاشورا مى خوانيد و در آنجا شما ياران پيامبر را لعنت مى كنيد. كسى كه به ياران پيامبر ناسزا بگويد كافر است! ــ ما به ياران پيامبر احترام مى گذاريم و فقط از گروه اندكى از آنان بيزارى مى جوييم. ما هرگز ناسزا و دشنام به كسى نمى گويم. حتماً مى دانى لعن با دشنام فرق مى كند، خدا در قرآن از دشنام دادن نهى نموده است. ــ به هر حال، شما گروهى از ياران پيامبر را لعن مى كنيد. ــ ما در زيارت عاشورا از خدا مى خواهيم همه كسانى كه به خاندان پيامبر، ظلم و ستم كردند از رحمت خود دور كرده و آنان را لعنت كند، خدا خودش در قرآن همه ستمكاران را لعن كرده است. ــ پس قبول دارى كه شما عدّه اى از ياران پيامبر را لعن مى كنيد. خوب، براى همين كار، همه شما كافر هستيد. ــ يعنى تو مى گويى هر كس يكى از ياران پيامبر را لعنت كند، كافر است؟ ــ بله. ــ برادر! يك سؤال از شما داشتم. نظر شما در مورد حضرت على(ع)چيست؟ آيا او از ياران پيامبر بود؟ ــ شما شيعيان خيال مى كنيد كه ما حضرت على(ع) را قبول نداريم. ما على را خليفه چهارم خود مى دانيم. چه كسى فداكارى و شجاعت او را مى تواند انكار كند. ــ برادر! نظر شما در مورد معاويه چيست؟ ــ معاويه، خليفه مسلمانان و اميرمؤمنان است. پيامبر به او وعده بهشت داده است. ــ عجب! يعنى تو مى گويى كه معاويه اهل بهشت است؟ ــ بله. ــ برادر! تو نبايد اين حرف را بزنى. ــ براى چه؟ ــ گوش كن! مگر تو نگفتى كه هر كس يكى از صحابه پيامبر را لعن كند، كافر است و به جهنّم مى رود. ــ بله. من گفتم. امّا اين چه ربطى به اين حديث دارد. ــ برادر! نظر تو در مورد كتاب "صحيح مسلم" چيست؟ ــ اين كتاب يكى از بهترين و صحيح ترين كتاب هاى ماست. هيچ كس نمى تواند در درستى و اعتبار مطالب آن شك كند. ــ برادر! در همان كتاب چنين آمده است: يك روز معاويه با سعدبن ابىوقاص روبرو شد. معاويه به سعدبن ابىوقاص گفت: شنيده ام كه تو على(ع) را دشنام نمى دهى؟ چرا از دشنام دادن على(ع) سرپيچى مى كنى؟"، در كتب ديگر شما آمده است كه آن روز معاويه، على(ع) را لعنت كرد.نعوذن به لله همچنين او دستور داد تا در روزهاى جمعه، در همه شهرها، على(ع) را لعن كنند. ــ خوب. حالا تو مى خواهى چه چيزى را ثابت كنى؟ ــ برادر! تو قبول دارى على(ع) از ياران پيامبر است، از آن طرف مى گويى كه هر كس يكى از ياران پيامبر را لعن كند، كافر است، در تاريخ آمده است كه معاويه، ساليان سال، على(ع) را لعنت مى كرد. نتيجه اين سه مطلب چه مى شود؟ ــ مى شود منظور خودت را واضح بگويى؟ ــ با آن سه مقدّمه اى كه گفتم، معلوم مى شود كه معاويه كافر بوده است. همه مردمى كه به دستور او عمل كردند. كافر بودند، تو بايد از معاويه اى كه كافر است بيزار باشى!! پس چرا او را از اهل بهشت مى دانى؟ چرا براى او اين همه حديث هاى دروغ مى بافى! چرا؟ ــ عجب! من تا به حال به اين نكته فكر نكرده بودم! ــ برادر! تو اگر مى خواهى معاويه برايت مقدّس بماند، و او را خليفه بر حقّ بدانى، بايد دست از اين عقيده خودت بردارى و ديگر لعن ياران پيامبر را مساوى با كفر ندانى، زيرا اگر لعن ياران پيامبر، كفر باشد، معاويه هم كافر شده است. آيا تو حاضرى قبول كنى كه معاويه كافر بوده است؟ ــ نه، هرگز، معاويه، خليفه مسلمانان است. چگونه مى شود او كافر باشد. ــ پس از عقيده اوّل خودت دست بردار! اگر بگويى لعن يكى از ياران پيامبر، مساوى با كفر است، معاويه هم كافر مى شود (چون او سال ها على(ع)را لعن كرده است)، پس تو بايد از اين عقيده خود دست بردارى. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
639.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر تو و عاشوراۍ کوچکـے کھ در چشمان تو خلاصہ شده . . @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️ تذکر حاج محمود به هیئتی ها 🎞من تابع ولی امرم هستم. اگر یک نفر هم فاصله اجتماعی را رعایت نکند، همان‌جا سینه‌زنی را قطع می‌کنم و می‌روم. @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
نریمان پناهی09-Shoor-Nariman Panahi-Roze 2 Moharam 14000520.mp3
زمان: حجم: 6.86M
شور حسین من ای شهید بی کفن... 🎙کربلایی نریمان پناهی روز دوم محرم الحرام ۱۴۴۳ چهارشنبه۲۰مردادماه۱۴۰۰ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
از شب گذشته است. نامه رسانى وارد مدينه مى شود و بدون درنگ به سوى قصر حكومتى مى رود تا با امير مدينه (وليد بن عُتبه) ديدار كند. نامه رسان به نگهبانان قصر مى گويد: ــ من همين الآن، بايد امير مدينه را ببينم. ــ امير مدينه استراحت مى كند، بايد تا صبح صبر كنى. ــ من دستور دارم اين نامه را هر چه سريع تر به او برسانم. به او خبر دهيد پيكى از شام آمده است و كار مهمّى دارد. اميرِ مدينه با خبر مى شود، نامه را مى گيرد و آن را مى خواند. او مى فهمد كه معاويه از دنيا رفته و يزيد روى كار آمده است. امير مدينه گريه مى كند، امّا آيا او براى مرگ معاويه گريه مى كند؟ امير مدينه به خوبى مى داند كه امام حسين(ع) با يزيد بيعت نمى كند. گريه او براى انجام كارِ دشوارى است كه يزيد از او خواسته است. آيا او اين مأموريّت را خواهد پذيرفت؟ امير مدينه خود را ملامت مى كند و با خود مى گويد: "ببين كه رياست دنيا با من چه مى كند. آخر مرا با كشتن حسين چه كار". او سخت مضطرب و نگران است و مى داند كه نامه رسان منتظر است تا نتيجه كار را براى يزيد ببرد. اگر از دستور يزيد سرپيچى كند، بايد منتظر روزهاى سختى باشد. "خدايا، چه كنم؟ كاش هرگز به فكر حكومت كردن نمى افتادم! آيا اين رياست ارزش آن را دارد كه من مأمور قتل حسين شوم. هنوز مردم مدينه فراموش نكرده اند كه پيامبر چقدر به حسين علاقه داشت. آنها به ياد دارند كه پيامبر، حسينش را غرق بوسه مى كرد و مى فرمود: "هر كس كه حسينِ مرا دوست داشته باشد خدا نيز، او را دوست مى دارد". هر كس امام حسين(ع) را مى بيند به ياد مى آورد كه پيامبر او را گلِ زندگى خود مى دانست. چرا يزيد مى خواهد گل پيامبر را پر پر كند؟ <=====■■■■■■=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef