eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فریاد منجی خواهی هزاران نفری در لس آنجلس و طلب ظهور مسیح علیه السلام متاسفانه از سر بی عرضگی مسئولین فرهنگی و سفرای کشور ، اوانجلیکال ها دارند مسیحیان منتظر ظهور عیسی علیه السلام را به این اعتقاد میرسونند که امام زمان و حضرت عیسی همان دجال کتاب مقدس و پیامبر دروغین کنار دجال هستند بر عکس چیزی که روشنفکران در جامعه ما می گویند دینداری در جهان نه تنها از بین نرفته بلکه شدت بیشتری پیدا کرده eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🍃🌺🌿🌷🍃 🌿🌷🌿🌹 🍃🌺 🌷 🌿 بی مناسبت برام گل میخرید . یهو از درمیومد یا کادو باهاش بود . یا یه سبد گل رز و شاخه گل . همیشه خیلی کادوهای بی مناسبت رو دوست داشت . و روی خرید اجناس ایرانی هم هردوتامون حساس بودیم . میگفت :زینب زندگی منو تو خیلی عاشقانست فقط نرفتیم تو تلویزیون وگرنه اگه بقیه راجب زندگیمون بدونن میگن عاشقانه ترین زوج شمایید . 🌹مذهبی ها عاشق ترند🌹 🌷شهید روح الله قربانی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 @shohada_vamahdawiat •┈┈••✾•🥀❤️🥀•✾••┈┈•
در دوردست ها صداى كاروان به گوش مى رسد، از جا برمى خيزم، بايد خود را به آن كاروان برسانم... به پيش مى روم، مى روم تا آن كه به كاروان مى رسم، بيش از صد و بيست هزار نفر در دل اين بيابان به اين سو مى آيند. همه اين مردم از سفر حج مى آيند، آنان همراه پيامبر اعمال حج را انجام داده اند و اكنون مى خواهند به سوى خانه هاى خود باز گردند. شتر پيامبر در اين بيابان به پيش مى رود، عدّه اى سواره اند و گروهى هم با پاى پياده همراه او مى آيند، آسمان ابرى است، خورشيد در پس پرده ابرها پنهان شده است. وقتى آنان به اينجا مى رسند، منزل مى كنند. اينجا سرزمين "قُديد" است. نزديك اذان ظهر است، بلال اذان مى گويد، صف هاى نماز مرتب مى شود، همه نماز ظهر خود راهمراه پيامبر مى خوانند. بعد از نماز پيامبر با صداى بلند چنين دعا مى كند: "خدا محبّت على(ع) را در قلب اهل ايمان قرار بده...". آنگاه پيامبر على(ع) را به حضور مى طلبد، پيامبر به او مى گويد: ــ اى على! من از خدا خواسته ام تا تو را جانشين من قرار بدهد و خدا هم مرا به اين آرزويم رساند، اكنون دست خود را به سوى آسمان بگير و دعا كن تا من آمين بگويم. ــ اى پيامبر! من در دعاى خود چه بايد بگويم؟ ــ اى على! بگو: "خدايا! محبّت مرا در قلب اهل ايمان قرار بده". على(ع) دعا مى كند، پيامبر به دعاى او آمين مى گويد. لحظاتى مى گذرد، اكنون جبرئيل نازل مى شود و آيه 96 سوره مريم را بر پيامبر نازل مى كند: (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّــلِحَـتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا ). كسانى كه ايمان آوردند و اعمال نيكو انجام دادند، من محبت آنها را در دل ها قرار مى دهم. همه مى فهمند كه در آيه خدا از على(ع) سخن مى گويد، هر كس على(ع) را دوست دارد مى فهمد كه اين كار خداست. خدا دعاى پيامبر خود را هرگز رد نمى كند، به همين خاطر است كه هر چه ايمان يك نفر زيادتر شود، على(ع) را بيشتر و بيشتر دوست دارد. عدّه اى از منافقان وقتى اين منظره را مى بينند، سخنانى بر زبان مى آورند كه پيامبر از شنيدن آن ناراحت مى شود. آنان مى گويند اين چه دعايى است كه محمّد مى كند، كاش او از خدا مى خواست گنجى بزرگ بر او نازل كند... اينجاست كه خدا آيه 12 سوره هود را نازل مى كند و اين گونه قلب پيامبر خود را آرام مى كند. آرى، گويا در اين آيه پيامبر خود را دلدارى اين گونه مى دهد: "اى محمّد! قلب تو به خاطر سخنان اين مردم به درد آمده است، وظيفه تو اين است كه مردم را از عذاب بيم دهى، ديگر نگران اين نباش كه آنان سخن تو را مى پذيرند يا نه، من خودم به همه سخنان آنان گواه هستم و روزى مى آيد كه به حساب همه خواهم رسيد". 🔶🔶🔶🔶🔺🔶🔶🔶🔶 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🍂این گل🌷 را به رسم هدیه 🍃تقدیم کردیم 🍂حاشا اینکه از 🍃حتی لحظه ای برگردیم 😔 🎤 @shohada_vamahdawiat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخریــن وداع شهیـد حسین هریری🌷 ( معـروف بہ قمــر فاطمیــون ) با پـدر و مادرشـان ... 😭😭😭😭 شهدا شرمنده ایم 😭😭😭 ☘☘☘ @shohada_vamahdawiat
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ❤️⃣ اول تابستون سال ۶۱ بود که به عقد هم دراومدیم و یه ماه بعد عروسیمون بود و سه چهار روز بعد دوتایی رفتیم مشهد... یادمه وقتی واسه زیارت مشرف شدیم حرم نگاهی بهم کرد و گفت : طیبه خانوم میخوام یه دعا کنم دوست دارم تو آمین بگی با خنده گفتم : تا چی باشه جواب داد : تو کارت نباشه . گفتم : باشه . هر چی شما بگین آقا . ای کاش این حرفو نمیزدم چون تا این جمله رو گفتم رو کرد به گنبد طلایی امام رضا (علیه السلام) دستاشو بلند کرد و گفت : خدا کند به دلت مهر این غلام افتد . به رنگ سرخ شهادت در آوری من را أَلْلّهُمَّ أَرْزُقْنَا تُوفِيق َأَلْشَّهَادَةَ فِي سَبِيلِک... دلم لرزید عرق سردی به تنم نشست قطرات اشک بود که بی امون رو گونه هام سرازیر میشد . اما چه کنم که بهش قول آمین گفتن داده بودم با صدایی حزین و گرفته از بغض گفتم آمین... 🌹شهید حسین علی پور کناری🌹 شادی روح پرفتوحش صلوات💔🍂 @shohada_vamahdawiat •┈┈••✾•🥀❤️🥀•✾••┈┈•
حجت الاسلام استاد میرزامحمدی99.06.28_2.mp3
زمان: حجم: 48.96M
🔻گزارش صوتی 🎤حجت الاسلام 🎤حجت الاسلام رحمانی 🔊 دعای کمیل 8آبان99════════════ 🔘حرم مطهر اباالفضل قمی ها امامزاده سیدعلی علیه السلام_قم🦋 @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ سلام ای صاحب صبح رهایی سلام ای مظهر عدل خدایی سلام ای صاحب جمعه کجایی؟ السلام علیک یاصاحب الزمان السلام علیک یا شریک القرآن فرج مولا صلواتـــــــ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے🤚 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 جلوی یک رستوران شیک پارک کردو داخل شدیم. چند جور غذا سفارش دادو گفت: –ببخشید که ازتون نپرسیدم، چون می دونم دوباره می خواهید تعارف کنید. چند جور سفارش دادم از همش باید بخورید.مدتی بود یا غذا نمی خوردم یا خیلی کم می خوردم که ضعف نکنم، فکرو خیال آرش من را ازخواب و خوراک انداخته بود. ولی نمیدانم چرا وقتی غذاهارا آوردند حسابی احساس گرسنگی کردم.اول غذادهن ریحانه گذاشتم، که آقای معصومی بچه را از روی صندلیش به بغلش کشیدوگفت: –من بهش غذا می دم، امروز روز شماست لطفا با اشتها غذا بخورید که به ماهم بچسبه.لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن، کمی معذب بودم ولی تقریبا غذایم را تمام کردم که آقای معصومی دوباره برایم کشیدو گفت: –تازگیها احساس می کنم گرفته اید و مثل قبل نیستید. مشکلی پیش امده؟ تعجب کردم که چطور متوجه ی این موضوع شده؟.سرم راپایین انداختم و گفتم: –چیزی نیست، انشاالله حل میشه. با نگرانی پرسید: –من می تونم کاری براتون کنم؟ خواهش می کنم تعارف نکنید من از خدامه بتونم این همه لطف شمارو جبران کنم. ــ نه، ممنون. نیاز به گذشت زمان و یه کم صبر هست که خودش حل میشه.در ضمن من وظیفه ام رو انجام دادم، کاری نکردم. این شمابودیدکه به دختر خاله ی من لطف کردید. واقعا ممنونم. با دست چپش ریحانه را روی پایش نگه داشته بودو با دست راستش غذا می خورد. البته خوردن که نه، باغذا بازی می کرد. قاشق را داخل بشقابش گذاشت و نگاهم کردو لبخندبه لب گفت: –چقدر خوشحالم که این کارو کردم و پیشنهاد شمارو برای نگهداری دخترم قبول کردم. اونقدر توی این مدت خوب بهش رسیدگی کردید که واقعا من رو شرمنده کردید، شما واقعا فداکاری کردید.– این شما بودید که سر ما منت گذاشتیدوبه مالطف کردید. بی توجه به حرفم گفت:–به نظر من شما فرشته اید. کاش ریحانه هم بزرگ شد اخلاق و منش شما رو داشته باشه. از این همه تعریفش خجالت کشیدم و گفتم: –اینقدر خجالتم ندید، نظر لطفتونه. بعدبرای این که موضوع را عوض کنم، نگاهی به غذاها انداختم و گفتم: –خیلی غذا سفارش دادید، من دیگه نمی تونم بخورم، حیف میشه. چنگالم را از بشقابم برداشت و از دیس یک تکه ی بزرگ کباب جدا کردو در بشقابم گذاشت و گفت: – اینم بخورید بقیه‌اش رو می بریم. سیر بودم ولی نتوانستم دستش را پس بزنم، چون تا حالا از این مهربانیها نکرده بود.احساس کردم خیلی با غرورش می جنگد. از رستوران که بیرون امدیم، مامان به گوشی ام زنگ زد.نگران شده بود.همانطور که برایش توضیح می دادم که امروز امدیم بیرون و کجاها رفتیم سوار ماشین شدم.آقای معصومی هم بعد از این که ریحانه راگذاشت داخل صندلی خودش،ماشین راروشن کردو گاهی با لبخند نگاهم می کرد.بعد از تمام شدن مکالمه ام، گفت: –چقدر مادر خوبی دارید، چقدر راحت باهاش حرف می زنید، مثل یه دوست.ــ بله، من همه چیز رو به مادرم میگم. باهاش خیلی راحتم.ــ خب چرا اون مشکلتون رو بهش نمیگید شاید بتونه کمک کنه.باتعجب گفتم: –مشکلم؟ــ همون که گفتین به مرور زمان حل میشه.مرموز نگاهش کردم و گفتم:– مامانم میدونه. اتفاقا توصیه ی خودشون بود که صبور باشم.سرش را به علامت تایید تکان دادو گفت: – واقعا صبر معجزه میکنه.وقتی مقابل در خانه رسیدیم، تشکر کردم و گفتم گاهی به ریحانه سر میزنم.اخمی کردو گفت: –گاهی نه، حداقل هفته ای یک بار، قول بدید.ــ قول نمی تونم بدم چون اول باید از مامانم بپرسم. دوباره چهره اش غمگین شدو گفت:– اگه ریحانه بهانتون رو گرفت، می تونم بهتون زنگ بزنم باهاتون صحبت کنه؟ــ بله حتما، خودمم زنگ می زنم و حالش رو می پرسم، دلم براش تنک میشه.نگاه حسرت باری بهم انداخت که نمی دانم چرا قلبم ریخت و هول شدم.سریع ساکم رابرداشتم وریحانه رابغل کردم و حسابی بوسیدمش و خداحافظی کردم. خانه که رسیدم انگار غم عالم راتوی دلم ریختند. این خداحافظی برایم سخت بود.بعد از سلام و احوالپرسی با مامان و اسرا به اتاقم رفتم ودررا بستم و پشتش نشستم و بغضم رارها کردم. می دانستم آقای معصومی به خاطر خود من مرخصم کرد، کاملا معلوم بود که دلش نمی خواست. حتما از این به بعد برایش خیلی سخت می شود. ولی چه کار می توانستم بکنم.لباس هایم را عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که توی این چند ساعت آنقدر سرگرم بودم که فکر آرش کمتر آزارم داد.پس مامان درست می گفت، باید مدام مشغول باشم. شاید تنها چیزی که تجاتم بدهد همین مشغول کردن فکرو ذهنم است. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ✍ .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻یه روز نوجوونای با غیرت ... 🎙 حاج میثم مطیعی 📲 پیشنهاد دانلود ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
صبح روز يكشنبه، هجدهم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى " الله اكبر " به گوش مى رسد . مردم همه در صف هاى منظم پشت سر رسول خدا به نماز مى ايستند . بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه بدهد . آفتاب بالا مى آيد و صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند ، كاروان 120 هزار نفرى در دل بيابان پيش مى رود . انتظار در چهره پيامبر موج مى زند ، به راستى كى وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسيد ؟ پيامبر منتظر امر مهمّى است. ساعتى مى گذرد ، ما حدود شش كيلومتر از جُحفه دور شده ايم ، آفتاب بر ما مى تابد و تشنگى بر من غلبه مى كند . خداى من ! چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى ! كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا مى آورم . اينجا غدير خُمّ است. "بِركه زلال "، امّا اينجا سرزمين حجاز است و همه عرب زبانند ، پس بايد اين اسم را به عربى ترجمه كنم ، "بركه زلال" را به عربى "غدير خُمّ" مى گويند . كاروان بايد به حركت خود ادامه دهد . كاش فرصتى بود تا كمى اينجا مى ماندم و صفا مى كردم ! نمى توانم از آبىِ اين آب، چشم برگيرم ! عدّه اى مشك ها را پر از آب مى كنند و به كاروان ملحق مى شوند . پيامبر در حالى كه بر شتر خود سوار است به بركه مى رسد . صدايى به گوش پيامبر مى رسد : (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...). اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بگو كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند . وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين بركه ، مردم را با ولايت آشنا سازد . همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد مردم از آيه مهمّى كه بر پيامبر نازل شده است خبر ندارند . صداى پيامبر سكوت صحرا را مى شكند : "شتر مرا بخوابانيد ! به خدا قسم ، تا دستور خداى خويش را انجام ندهم از اين سرزمين نمى روم ". شتر پيامبر را به زمين مى خوابانند و پيامبر از شتر پياده مى شود . چهره پيامبر از خوشحالى مى درخشد ، هيچ كس پيامبر را تا به حال اين قدر خوشحال نديده است . مردم ، همه در تعجّبند ، نمى دانند چرا پيامبر دستور توقّف داده است . بايد صبر كنيم تا همه مردم به اينجا برسند، اوّل كاروان چند كيلومتر جلوتر از ما مى باشد ، خيلى ها هم هنوز از ما عقب ترند ، فكر مى كنم كه طول اين كاروان چندين كيلومتر بشود. پيامبر دستور مى دهد تا چند سوار نزد او بروند ، به آن ها دستور مى دهد تا به همه كسانى كه جلوتر رفته اند خبر بدهند كه برگردند . هم چنين پيامبر عدّه اى را مى فرستد تا به آن هايى هم كه عقب هستند خبر بدهند كه زودتر خود را به اينجا برسانند ، همه بايد كنار اين غدير جمع شوند. 🔹🔹🔹🔹🔺🔶🔻🔹🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59