eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻❤️🌻❤️🍃🍃 ........ ........ در اين مدتى كه امام در كوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشكر او پيوسته اند. هدف اصلى امام برقرارى عدالت و امنيت است و براى همين امام تصميم مى گيرد تا به جنگ سفيانى برود. اين خبر به سفيانى مى رسد. سفيانى به فكر فرو مى رود. او به ياد سيصد هزار نفرى مى افتد كه در سرزمين "بَيْدا" به دل زمين فرو رفتند. او مى ترسد كه خودش هم به چنين سرنوشتى دچار شود. اكنون، سفيانى تصميم مى گيرد توبه كند و جان خويش را نجات دهد. به راستى آيا امام توبه او را مى پذيرد؟ نگاه كن ! اين سفيانى است كه از لشكر خود جدا شده و تنهاىِ تنها به سوى امام مى آيد. چون او تنها آمده و سلاحى همراه خود ندارد، ياران به او اجازه مى دهند تا نزديك شود. سفيانى نزد امام مى رود و با او گفتگو مى كند. من بى صبرانه منتظر مى مانم ببينم نتيجه چه مى شود، آيا امام او را مى پذيرد. هيچ كس فراموش نمى كند كه سفيانى جنايت هاى زيادى كرده است و هزاران نفر از شيعيان را به شهادت رسانده است. آيا درست مى بينم؟ اين سفيانى است كه با امام بيعت مى كند ! امام توبه سفيانى را پذيرفته است. جان به فداى تو اى امامِ مهربانى ها! تو آن قدر مهربانى كه سفيانى را كه قاتلِ هزاران نفر است را نيز مى بخشى! پس چرا عدّه اى به دروغ مرا از شمشير تو ترسانده اند؟ براى چه من اين سخنان دروغ را باور كرده ام؟ چرا؟ اكنون سفيانى كه با امام بيعت كرده است به سوى لشكر خود باز مى گردد. وقتى سفيانى به لشكر خود مى رسد، سربازانش به او مى گويند: ــ جناب فرمانده! سرانجام كار شما چه شد؟ ــ من تسليم شدم و با امام بيعت كردم. ــ چه كار اشتباهى كرديد و ذلّت را براى خود خريديد. ــ منظور شما چيست؟ ــ شما فرمانده لشكرى بزرگ بوديد و ما همه گوش به فرمان تو بوديم; امّا اكنون سربازى بيش نيستى كه بايد از فرمانده خود اطاعت كنى ! آرى سربازان سفيانى از نقطه ضعف او باخبرند و مى دانند كه او تشنه قدرت است. آنها اين گونه با احساسات او بازى مى كنند. سفيانى ساعتى به فكر فرو مى رود و متأسفانه، سخنان آنان كار خودش را مى كند و سرانجام سفيانى را از تصميم خود پشيمان مى كند. ❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻❤️🌻 ======👇====== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ======❤️======
خبرهايى از گوشه و كنار مى رسد، آرى، اكنون اهل كوفه به صورت علنى به بدگويى از امام حسن(ع) مشغول هستند، كار به جايى رسيده است كه مردم هر جا كه مى نشينند سخن از كافر شدن امام حسن(ع) به ميان مى آورند . آيا با اين مردم، ديگر مى توان به جنگ معاويه رفت . كافى است كه امام حسن(ع) در جمع اين مردم حضور پيدا كند، آن وقت همين ها او را به شهادت خواهند رساند . امام حسن(ع) در مدائن نيز گرفتار كسانى شده است كه براى ريختن خون او لحظه شمارى مى كنند و حتى ريختن خون امام را حلال مى دانند . امام مدّت زيادى فكر مى كند و به اين نتيجه مى رسد كه امروز تنها راهى كه مى توان از آن طريق اسلام را از خطر نابودى نجات داد صلح كردن با معاويه است . آرى، پيش از هر بهارى بايد زمستانى را تجربه كرد ; تا سكوت حاكم نشود فرياد چه مفهومى دارد ؟ امام، بزرگان سپاه را به نزد خود فرا مى خواند و به آنان مى گويد : با شما چه بگويم و چه كنم؟ آيا از بىوفايى شما سخن گويم و يا ستم هايى كه نموده ايد را شرح دهم . يادتان هست كه چگونه پدر مرا تنها گذاشتيد و آن روزى كه به يارى شما محتاج بود گروه گروه به دشمن او پيوستيد ؟ چقدر پدر مرا غصّه داديد تا آنجا كه آرزو كرد ديگر شما را نبيند و خداوند او را به جوار رحمت خود برد . آيا يادتان هست آن روزى كه به نزد من آمديد و اصرار داشتيد كه من رهبرى شما را قبول كنم ؟ آن روز ، شما به من وعده يارى داديد و من سخن شما را قبول كردم و به شما اعتماد كردم و از خانه خود بيرون آمدم . خدا خودش مى داند كه قصد داشتم دين اسلام را نجات بدهم ، امّا شما با من چه كرديد ! اميدوارم كه ديگر روى شما را نبينم . همه سرها پايين افتاده است، چه ننگى براى آنها بدتر از اين كه فرزند پيامبر آنها آرزو مى كند كه ديگر آنها را نبيند . بعضى از كسانى كه اكنون نزد امام حسن(ع) نشسته اند همان كسانى هستند كه به معاويه نامه نوشته اند و آمادگى خود را براى قتل امام حسن(ع) اعلام كرده اند. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
كَعب به داخل قلعه رفته و حَىّ بيرون قلعه مانده است. حَىّ باور نمى كرد كه كَعب اين گونه با او برخورد كند. حَىّ در حال قدم زدن است، او فكر مى كند شايد راه حلّى به ذهنش برسد، مهم اين است كه او بتواند وارد قلعه شود. بعد از لحظاتى، او بار ديگر محكم درب قلعه را مى زند: ــ در را باز كن! اى كعب. ــ دوباره كه آمدى. گفتم برو و ما را به حال خود بگذار. ــ من مى دانم كه تو چرا در را به روى من باز نمى كنى. من تو را خوب مى شناسم. تو برّه آهويى را كباب كرده اى و مى ترسى كه مبادا من بيايم و همسفره تو بشوم. ــ اين چه حرفى است كه تو مى زنى؟ ــ پس اين بوى كباب چيست كه به مشام مى رسد؟ آخر تعجّب مى كنم چطور اين مردم تو را رئيس خود كرده اند در حالى كه تو از مهمان مى ترسى؟ باور كن من از غذاى تو نمى خورم، فقط مى خواهم با تو حرف بزنم. نترس! در را باز كن! ــ تو خيال مى كنى كه ما مهمان نواز نيستيم. الان به تو ثابت مى كنم! كَعب دستور مى دهد تا درب قلعه باز شود، حَىّ در حالى كه از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد وارد قلعه مى شود. به راستى كه او دست شيطان را از پشت بسته است! اوّل بايد شكمم را سير كنم! به به! چه غذاى خوشمزه اى! واقعاً كه اين مردم چقدر مهمان نواز هستند. من امشب هرطور شده بايد نقشه خود را عملى كنم، بايد كَعب را راضى كنم تا با ما همكارى كند. اگر او با محمّد وارد جنگ شود ما حتماً پيروز مى شويم. خوب تا فردا صبح صبر كنم، اين طورى بهتر است. ــ اى كَعب! گوش كن! تو از چه مى ترسى؟ به خدا قسم كار محمّد تمام است. تو چرا نمى خواهى در اين جنگ سهمى داشته باشى و نام خودت را در تاريخ يهود ثبت كنى؟ ــ من مى ترسم او پيامبر خدا باشد. خداوند وعده داده است كه پيامبران را يارى كند. ــ اگر محمّد پيامبر است چرا دور خود خندق كنده است؟ چرا فرشتگان به يارى او نمى آيند؟ ــ من نمى دانم از دست تو چه كنم. اجازه بده تا با بقيّه مشورت كنم. 💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
مَعاشِرَالنّاسِ، بي - وَالله - بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلينَ، وَأَنَا - (وَالله) - خاتَمُ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلينَ والْحُجَّةُ عَلي جَميعِ الْمَخْلوقينَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضينَ. هان مردمان! به خدا سوگند كه پيامبران پيشين به ظهورم مژده داده اند و اكنون من فرجام پيامبران و برهان بر آفريدگان آسمانيان و زمينيانم. آن كس كه راستي و درستي مرا باور نكند به كفر جاهلي درآمده. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 فَمَنْ شَكَّ في ذالِكَ فَقَدْ كَفَرَ كُفْرَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَ مَنْ شَكَّ في شَيءٍ مِنْ قَوْلي هذا فَقَدْ شَكَّ في كُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَي، وَمَنْ شَكَّ في واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَكَّ فِي الْكُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاكُّ فينا فِي النّارِ. و ترديد در سخنان امروزم همسنگ ترديد در تمامي محتواي رسالت من است، و شك و ناباوري در امامت يكي از امامان، به سان شك و ناباوري در تمامي آنان است. و هرآينه جايگاه ناباوران ما آتش دوزخ خواهد بود. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
اى قاسم! اكنون نوبت برادر توست، تو برادرى ده ساله دارى، نام او "عبدالله" است. عبدالله از دور اين منظره را مى بيند، همه دشمنان صف كشيده اند تا جان حسين(ع) را بگيرند. صداى حسين(ع) به گوش مى رسد، او به سوى عمو مى شتابد، زينب به دنبال او مى آيد، صدا مى زند: "يادگارِ برادرم! برگرد!"، امّا او تصميم گرفته است نزد عمو برود، شتابان مى آيد. به عمو مى رسد، مى بيند كه بر خاك ها آرميده است. اَبْجَر شمشير كشيده است تا حسين(ع) را شهيد كند. شمشير او بالا مى رود، امّا عبدالله كه شمشير ندارد، پس چه خواهد كرد؟ او دو دست خود را سپر مى كند و فرياد مى زند: "واى بر تو! آيا مى خواهى عموى مرا بكشى؟ شمشير پايين مى آيد و دو دست او را قطع مى كند. از دست هاى او خون مى جوشد. عبدالله چه كسى را به يارى بطلبد؟ عمويى را كه به خاك افتاده است و توان يارى ندارد و يا پدرش حسن(ع) را كه در بهشت منتظر اوست؟ اينجاست كه فريادش در صحراى كربلا مى پيچد: "مادر!" و آن گاه روى سينه عمو مى افتد. عمو او را در آغوش مى كشد... عمو چنين مى گويد: "پسرِ برادرم! صبور باش كه به ديدار پدر مى روى. او آرام مى شود، حَرْمَله، تير در كمان مى نهد. او كجا را نشانه گرفته است؟ تير به گلوى عبدالله مى نشيند و او روى سينه عمو پر مى كشد و به سوى بهشت مى رود... او از آغوش عمو به آغوش پدر، پرواز مى كند. 🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃 (ع) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🏴🏴🏴🏴
فصل برداشت خرما كه فرا مى رسد، فاطمه(س) كارگزارى را به فدك مى فرستد. فاطمه(س) به نماينده خود دستور مى دهد تا با مردم فدك با عدالت و انصاف برخورد كند، مبادا حقّ آن ها ضايع شود. مدّتى مى گذرد، خبر مى رسد كه نماينده فاطمه(س) با درآمد فدك به مدينه مى آيد. هفتاد هزار سكّه طلا! فاطمه(س) با هفتاد هزار سكّه طلا چه خواهد كرد؟ نگاه كن! همه فقيران مدينه به درِ خانه فاطمه(س) آمده اند. پيامبر هم اينجاست. گويا فاطمه(س) مى خواهد اين سكّه ها به دست پيامبر ميان فقيران تقسيم شود. پيامبر رو به فقيران مى كند و مى گويد: "اين سكّه ها از آنِ فاطمه(س)است"، بعد آن سكّه ها را ميان همه تقسيم مى كند. نگاه كن! به دست هر فقيرى كه نگاه مى كنى سكّه هاى طلا را مى بينى! همه خوشحال هستند و براى فاطمه(س) دعا مى كنند. خدا فاطمه(س) را پاينده دارد. تا فاطمه(س) هست ديگر از فقر و گرسنگى خبرى نيست! فاطمه(س) به هر كدام از آن ها به اندازه خرجىِ يك سال داده است. آن ها تا يك سال بى نيازند! حتماً مى خواهى بدانى از آن هفتاد هزار سكّه طلا چقدر براى خود فاطمه(س)باقى مانده است؟ فاطمه(س) از آن همه پول براى خود به اندازه غذاى يك سال برداشته است. نه يك سكّه كمتر نه يك سكّه بيشتر! آيا باور مى كنى؟ سهمى كه فاطمه(س) براى خود برداشته كمتر از سهم هر كدام از فقيران مدينه است. فاطمه(س) به هر فقير مدينه علاوه بر هزينه تهيّه غذاى يك سال، هزينه لباس و ديگر وسايل زندگى را داده است; امّا براى خودش فقط به اندازه غذاى يك سال برداشته است. او جود و كرم را از مادرش به ارث برده است. آرى، فاطمه(س)، دخترِ خديجه(س) است. 🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🏴🏴🏴🏴🏴🏴