🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_نود_پنج.....
با پاهایی که خسته تر از همیشه وزن بدنم را تحمل میکرد
سمت اتاق دکتر رفتم . دکتر با دیدن من تعجب کرد .
خیلی وقت بود که دیگر نیازی به حضور من در مطب دکتر
افکاری نبود . رادوین تمام جلسات درمانش را خودش به
تنهایی میآمد .دکتر با دیدنم اخمی کرد از تعجب و پرسید :
_چیزی شده خانم عالمیان ؟!
نفس عمیقی کشیدم تا حرف هایم از یادم نرود و بعد همان
طور که کنار میز دکتر ایستاده بودم گفتم :
_امروز خیلی اتفاق بدی افتاد یعنی راستش من امروز ...
داروهای رادوین رو پیدا کردم ....و متوجه شدم که خیلی
وقته که داروهایش را مصرف نمی کنه و راستش ... همین
امروزم یه دعوا با هم داشتیم ... من از خونه اومدم بیرون و
ترجیح دادم اول با شما صحبت کنم دکتر.
سری تکان داد و گفت :
_خیلی کار خوبی کردید ... اما در مورد داروها ... به خودش
که چیزی نگفتید؟
فوری جواب دادم:
_ نه اصلا چیزی نگفتم .
دکتر همراه نفس بلندی که کشید ، لبخندی به لب آورد .
لبخندی که قبل از شنیدن حرفش مرا آرام کرد:
_ من بهش گفتم که داروهاشو کنار بذاره ... همسر شما به
مرحله ای رسیده که باید دُز داروهاش رو کم میکردیم ... ما هفته ای این کار را شروع کردیم بعد روزانه و حالا به جایی
رسیده که باید داروهاش کلا قطع بشه ... باید بتونه خودش
با عصبانیتش مقابله کنه ... امروز که با هم دعوا کردید ،
چطور بود؟ در حالی که حلقه های نگاهم در صورت دکتر
خشک شده بود ، لبانم به زحمت از هم باز شد :
_شما بهش گفتید داروها رو قطع کنه؟!
دکتر لبخندی زد و گفت:
_ بله ... ۵ ساله که ایشون مریض من هستن ، مریضی که
با نظم و انضباط جلسات رو مرتب آمدن ... داروها رو
مصرف کردند ...خوب قرار نیست که تا آخر عمر دارو
مصرف کنند ... ما یه جایی به مریض ها این فرصت رو
میدیم که اعتماد به خودشان را محک بزنند و ببینند چقدر
میتونن خودشون با مریضی شون مقابله کنند و همسر شما
الان به این مرحله رسیده .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>