eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... اما وقتی جانمازم رو جمع کردم ، دلم هنوز پر بود. دفترچه ی کوچک خاطراتم را که گاهی حرفهایم را که از سر دلتنگی درونش مینوشتم برداشتم و عقده های دل پرم را با خطی که از شدت لرزش دستم ، بد شده بود ، روی تن سفیدش ، حک کردم. تا بعداز ظهر در اتاق ماندم. تا بلاخره کمی حالم بهتر شد اما همان موقع رادوین به خانه برگشت تا با آمدنش ، باز مرا یاد حرفهای آیدا بندازد.با شنیدن صدایش از سالن ، فوری از تخت پایین پریدم و با سرمه ای مشکی چشمان رنگ خون شده ام را ، به زور سیاه کردم بلکه فکر کند مواد سرمه به چشمم نمیسازد. _سلام آقا خوش آمدید ، خسته نباشید. _سلام... ممنون... ارغوان کجاست؟ _خانم... از صبح که شما رفتید حالش بد شد رفت تو اتاقش. _حالش بد شد ؟! ... صبح که خوب بود! _آره یه دفعه فشارش افتاد ، بعدم آیدا خانم اومد با کفش روی فرشا و یه سری حرفا زد و.... _الان کجاست ؟ لحنش تند بود. _آیدا خانم رفت. و صدای فریاد رادوین بلند شد : _ارغوانو میگم. _خانم خودشو تو اتاق حبس کرده ، صداشم زدم جواب نداد. وای نه... کاش منیر خانم اینجوری نمیگفت. کاش نمیگفت آیدا اینجا بوده ، مضطرب شدم که ضرب دست رادوین محکم روی در نشست : _ارغوان... باز کن درو ببینم. چند نفس عمیق کشیدم. برای رویارویی با رادوین برایم لازم بود . با آنکه قصد داشتم در را باز کنم اما طاقت نیاورد همان مکث کوتاه را و محکمتر به در کوبید : _ارغوان! بسم اللهی زیر لب گفتم و سمت در رفتم. قفل در را چرخاندم که در باز شد. فوری از در فاصله گرفتم که رادوین با یکی از همان اخم های جدی و عصبیش دقیق نگاهم کرد . اونقدر دقیق که با لبخندی محض گمراهیش ، چرخیدم سمت میز آرایشم و گفتم : _زود اومدی ! _چته ؟ جواب من ، این پرسش نبود. برای فرار از سوالش گفتم : _الان حاضر میشم. و عمدا روسری و مانتویی از کمد برداشتم تا وانمود کنم میخواهم بپوشم که جلو آمد و بازویم را گرفت. مرا مقابل نگاه تندش نگه داشت: _چی شده میگم ؟ به زور لبخند زدم. چرا آخه ؟ چرا بعضی از ما ، وقتی ناراحتیم ، عادت کردیم لبخند بزنیم ؟ چرا میخواهیم وانمود کنیم همه چیز خوبه ؟ پس خدا چرا اشک را آفرید ؟ مگر نه اینکه اشک آفریده شد تا وقتی ظرف دل ، از غم ها لبریز شد ، سرچشمه ی جوشان اشک ، این جام پر از غم را خالی کند ؟! من یکی از همان دسته هایی بودم که وقتی خوشحال بودم و وقتی غمگین ، در هر دو حالت لبخند میزدم ، اما رادوین آنقدر مرا خوب شناخته بود که فرق این دو را از هم تشخیص میداد. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>