eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... بعد از چهار ماه! _فکر کردی میتونی منو خر کنی؟... من اگه جنس خراب شما زنا رو نشناسم که باید برم بمیرم...با این ترفند میخواید کثافت کاریهاتون رو بپوشونید... ببین ... قبل از تو روی این تخت زیاد دختر خوابیده ، فکر نکن من با یه بوسه ات یادم میره که چکار کردی؟...حرف بزن الل نشو که میزنم لهت میکنما ...وقت قبلی گرفتی منو با نقشه کشوندی مطب دکتر بعد از راه نیومده ، اومدی به مادر من گزارش کار دادی؟ سرم را از او برگردانده بودم و نگاهم روی موکت پرز دار اتاق جایی البه الی همان پرزهای ریز گیر کرده بود. سکوت یا حرف .فرقی نمیکرد. رادوین حرمتی را که چهار ماه حفظش کرده بود شکست.... و من بی اندازه از او دلخور شدم. حتی بیشتر از روزی که به من ، به همسرش ...تجاوزی وحشیانه کرد... یا روزی که بعد از اظهار پشیمانیش ، و یک ناهار دعوتی ، باز دلم را شکست. دل نازک شده بودم شاید و انگار آن کوه صبر داشت مثل یخی زیر التهاب پر خشم رادوین آب میشد. حتی سکوتم هم آزارش میداد.انقدر که در میان مشت و لگدی که نثار میز آرایش و در و دیوار کرد، یه لگد محکم هم به ساق پایم زد و با نفسی بریده خودش را روی تخت انداخت. _عوضی آشغال ...گمشو از جلوی چشمام تا توله ات رو توی شکمت له نکردم. از اتاق بیرون رفتم. به جای چشمانی که باید اشک میریخت ، قلبم میسوخت. به اتاق رامش رفتم. پناهگاه همچین روزهایی بود انگار. خودم را روی تختش انداختم و صدایم را در بالشت روی تخت خفه کردم.درد قلبم بیشتر از همه ی روزهای قبلی بود که تمام تنم زیر دست رادوین کبود میشد. با آنکه قلبم از فشار غم جمع شده بود اما میدانستم که در میان همان خشم فوران کرده ای که کار ایران خانم بود تا با کتکی مفصل ، باعث سقط بی درد سر بچه بشود،اما رادوین چقدر خودش را کنترل کرد تا طرفم نیاید. فاصله ای که یکدفعه بعد از زدن سیلی محکمش به صورتم ، از من گرفت و در عوض مشت و لگد های پیاپی ، بر تن من که حتما موجب سقط میشد، خشمش را با زدن مشت به در و دیوار و میز آرایش خالی کرد که قطعا ، دستش را به درد می اورد. اما با همه ی این تحلیل ها من دلخور شده بودم.روی تخت رامش دراز کشیدم و بعد از ساعتی گریه آرام گرفتم که در اتاق بی در زدن باز شد. لرزی از این نحوه باز شدن در بر تنم نشست. سخت نبود حدس بزنم چه کسی در اتاق است. اما همچنان که پشتم به در بود و رویم به سوی پنجره ی اتاق ، ترجیح دادم یک منت کشی درست و حسابی را در عوض آن دل شکسته تجربه کنم. خودش را به زور کنارم روی تخت جا داد و دراز کشید. هنوز پشتم به او بود که صدایش را شنیدم. آنقدر آرام که حتی خودم هم شک کردم که همین رادوین بود که یه ساعت قبل آنگونه برافروخته و ملتهب سرم فریاد میکشید؟ _ارغوان. انگار ترک بزرگی از نحوه ی خواهشی که در صدایش بود در قلبم نشست. _لعنتی داغونم نکن...ببینم لبتو. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>