eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚙️ نجات 🎬روایتی از آزادسازی کارخانجات بزرگ کشور از چنگال بی‌کفایتی‌ها 🚂 ماشین سازی تبریز دولت مردمی؛ ایران قوی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 سر درد بود و سردرد. معمای قتل پدر ، با آن حرف هایی که رامش صبح همان روز به من زد ، و حرف های مادر ، همه در تناقص بود. چاره ای نبود این تناقص ، تنها یک راه حل داشت و آن قصاص بود. روزهای بدی بود. روزهایی که در تمام عمرم تجربه نکرده بودم . من به آنهمه سردرگمی عادت نداشتم . روال آرام و ساده ی زندگی ام با مرگ پدر بهم ریخته بود . مجبور به تعطیلی موقت کارگاه شدم تا بتوانم از پس بی قراری های مادر بر بیایم . با یک روز تاخیر مجبور شدیم که خبرفوت پدر را اعلام کنیم . اما تنها چیزی که توی آن اوضاع به ذهنم رسید و مادر روی آن اصرار داشت این بود که بگوییم ، پدر در اثر سانحه ی رانندگی از دنیا رفته است .تمام کارهای دادگاه و کلانتری را هم خودم با وکالت از مادرم و رامش به عهده گرفتم . دادگاه یه طور اعصابم را بهم می ریخت ، خانه به نحوی دیگر . روزهای سیاهی بود.آنقدر سیاه که بعد از هفت پدر ، مادر بیمار شد .دکتر می گفت از نظر روحی دچار اختلال شده . مرتب کابوس می دید . عصبی شده بود. فریاد می کشید و من تمام فکر و ذهنم قصاص عامل اینهمه بلا بود بلکه باعث آرامش مادر میشد . اما جلسات دادگاه طبق آنچه فکر میکردم پیش نمی رفت. ارغوان انگار بدتر از مادر من ، حالا روحیش بهم ریخته بود. حتی اعترافات خودش را هم انکار میکرد . یکبار می گفت ، یک ضربه زده و یکبار می گفت نمی دانم ، و بار دیگر بمی گفت ، بیش از یک ضربه به سر مقتول ضربه زده است . دادگاه و جلسات دفاعیه و شکایت همه و همه تا چهلم پدر به طول انجامید . مادر با قرص های آرامش بخش آرامتر شد و رامش افسرده تر و من سرسختانه دنبال پرونده و دادگاه و وکیلم میدویدم . تا حکم ارغوان صادر شد و با عدم رضایت ما، حکم قصاص صادر . البته رامش راضی نمی شد ولی با فریادهای من و مادر رضایتش را جلب کردیم . اما بعد از دادگاه و صادر شدن رای ، جلسه آخر باز سر و کله ی امیر و پدرش و چندریش سفید به خانیمان باز شد . بخاطر حال مادر راهشان ندادم و خودم تا جلوی درب خانه رفتم . پیرمرد مو سفیدی پا پیش گذاشت و با دیدنم گفت : -سلام پسرم ...اومدیم چند کلمه ... هنوز حرفش را نزده گفتم : _ماحرفی برای گفتن نداریم ...دیگه رای دادگاه صادر شده ... خواستم در را ببندم که کفشی بین در و دیوار قرار گرفت .امیر بود. با آنکه خوب می دانست کارشان به رضایت ما گیر است اما از اخم و جدیتش چیزی کم نمی شد . باهمان جدیت گفت : _اگر خواهرخودتم بود همینو می گفتی ؟ خونسرد گفتم : _خواهر من همچین غلطی نمیکنه که اگه کرد ، حقشه قصاص بشه . فشار دندان هایش را دیدم . پایش را پس نکشید و گفت : _دو کلمه بیشتر حرف ندارم . در را باز کردم و درحالیکه دستی به کمر گرفته بودم گفتم : _سریعتر فقط ، مادرم بدحاله نمیخوام بفهمه شما اومدید جلوی در . نگاه پدر ارغوان روی صورتم بود و خواست چیزی بگوید که امیر پیش دستی کرد: -هرچی غیر از قصاص بگید قبوله .... هر چی غیر از قصاص! این خودش اشاره ای بود به حرف های خودم قبل از این ماجرا... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
خدایا دراین لحظات شب دلهای دوستانم را سرشاراز نور وشادی کن وآنچه را که به بهترین بندگانت عطا میفرمایی به آنها نیز عطا فرما آمین🙏🏻 شبتون بخیر🌹💕💕 🌹💖🌟🌙✨💖🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 🌷💖🌹🦋❤️🌻
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست تعجیل در فرج سه #صلوات🌹 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 قهقهه ا ی بلندی زدم . این جمله اش یادآور تحقیری بود که در خاطره های بایگانی شده ی ذهنم خاک می خورد . بعد از دیدار با ارغوان در آن پارک و دعوت به یک فست فودی و ترفندی که باعث دیدن چهره اش شد ، دلم لرزید . حق با رامش بود . چهره اش دلرباتر از آنی بود که فکر می کردم . نه اینکه دختر ندیده باشم ، دختر زیاد دور و برم داشتم . ولی هیچ کدام زیبایی بکر ارغوان را نداشتند . یکی با عمل ، صورتش را زیبا کرده بود و یکی با بوتاکس و دیگری با تزریق ژل . فردای همان روزی که ارغوان را دیدم ، وسوسه ای به جانم افتاد . مثل موریانه ای سمج که لج کرده بود تازه ذره ذره افکارم را با دندان هایش گاز بزند .شماره ی امیر را در همان فست فودی گرفتم . به بهانه ی اینکه موبایلم را گم کردم و از او خواستم به گوشی من تک بزند ، در حالیکه موبایلم را در ماشین گذاشته بودم . فردای همان روز به او زنگ زدم . -الو ...سلام . -سلام . -من برادر رامشم . -بله امرتون. صدایش آنقدر جدی بود که کار را برایم سخت میکرد که گفتم : _خب ...خب خواستم پیشنهاد یه آشنایی بدم . -آشنایی؟ پسره ی مومیایی! یه طوری حرف میزد که کلمه ی بعدی تو ذهنم خشک میشد . به زحمت گفتم : -آشنایی بیشتر با شما و خانواده تون . -بابتِ ؟ -خب بابت آشنایی و... همان مکث کوتاه را تا آخر خواند: _جناب عالمیان ، خواهر بنده به درد شما نمی خوره ، بهتره قیدشو بزنید . شوکه شدم . یعنی اگر این جمله آشنایی را به هر دختری می گفتم ، از ذوق سکته را می زد . من کم دخترکش نبودم . پولدار ، خوشتیپ ، خوشگل ، دیگر چه ملاکی برای یه دختر مطرح بود جز این ها !؟ و آنوقت این پسر پاپتی و با آنهمه غرور فکر می کرد چکاره است که با من آنطور حرف میزد ! -فکر کنم سوءتفاهمی شده ، قصد بدی ندارم فقط خواستم یکی دو جلسه ی دیگه شما و خواهرتون رو ... صدایش بالا رفت : _آقای محترم ... جناب عالمیان ،... خواهر من به درد شما نمیخوره ...فرهنگ ما باشما فرق داره ...لطفا اصرار نکنید . عصبی گفتم : _چه فرهنگی ! مگه ما کجاییم که فرهنگمون با هم فرق داره ! نفس بلندی کشید که صدایش از پشت خط شنیده شد : _شما فکر می کنید همین که کار دارید و یه ماشین زیر پاتونه ، همه باید به شما بگن چشم ؟ نخیر حضرت آقا ... ما از اون دسته آدما نیستیم ... لطفا دیگه مزاحم نشید . حرصم هم به عصبانیتم پیوست : _لیاقت ندارید خب .... باید مثل گدا گشنه ها زندگی کنید ... فرهنگ فرهنگ ، شعار تونه وگرنه بی فرهنگ تر از شما ندیدم . گوشی راقطع کردم و دیگر از شدت عصبانیت حتی دور فکر کردن به ارغوان را هم خط کشبدم . حالا با شنیدن آن جمله ی " هرچی غیر از قصاص " داشت پیشنهاد رشوه ای میداد نامحسوس . قهقهه ام به لبخند رسید . نگاهم به صورت پدرش افتاد . سرش را پایین گرفته بود . شاید خجالت می کشید اما آن پسرک تخس ، انگار نه انگار ، زل زده در چشمانم منتظر جوابم بود و خودش را اون راه زده بود و نمیخواست اعتراف کند که داشت بخاطر جان خواهرش به من التماس میکند. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شهر قم آشیان آل عباست حرم دختر ولی خداست جلوه گاه تجلی حق است اشرف از طور وادی سیناست میلاد حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
دختری نباش که به مردی نیاز داره دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند روز دختر مبارک @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
❣السلام علیک یا اخت ولی الله ❣السلام علیک یا فاطمه معصومه(س) عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیت‌الكرمِ قم شدم   رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر   کیست که این‌گونه جلا می‌دهد بوی غریبیِ رضا می‌دهد   پاره‌ای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمس‌الشّموس»!   عمّه‌ی مظلومه‌ی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم   اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من   اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضه‌ی معصومیت آفتاب!   «شیعه» به نام تو مباهات کرد «نور» در این خانه مناجات کرد   بس که در این خانه خدا منجلی است هر کسی آمد به لبش «یا علی» است   بُقعه‌ای از کوی بنی‌هاشم است مدرسه‌ی عالمه و عالِم است   دل تپش از بزم محبت گرفت در ملکوتش سرِ خلوت گرفت   لحظه‌ای آرام به کنجی نشست حضرت معصومه! دل من شکست   اشک! خدا را، تو به من بد نکن حضرت معصومه! مرا رد نکن   اشک! به راهِ سخنم سد شدی خوب من این باره چرا بد شدی؟   اشک! خدا را، تو بگو: این منم شمع همین خانه‌ام و روشنم   من نگرانم که مرا رد کنند خواستنی‌هام به من بد کنند   عمّه‌ی مظلومه‌ی صاحب زمان! روشنیِ نیمه‌شبِ جمکران!   نام تو یادآور زینب شده موجبِ آوارگیِ شب شده   هم‌سخنِ خلوتِ تنهای من! دخترِ خورشید و مسیحای من!   مریم قدّیسه‌یِِ آلِ علی! سیّده‌یِ نسلِ زلالِ علی!   کوثری از سلسله‌ی حیدری پاره‌ای از عصمتِ پیغمبری   شیفتگانت به طواف آمدند در «حرم ستر عفاف» آمدند   جرعه‌ای از آب حیاتم بده حضرت معصومه نجاتم بده   @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ✍آیت الله بهجت (ره): مداحی که حال خوبی هم دارد، به خدمت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده و آن حضرت به او فرموده است: بعد از صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام گفته شود: «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ؛ در فرج آنان شتاب کن». البته معلوم است که دعا کردن برای فرج مطلوب است. اگر ما برای تعجیل فرج دعا نکنیم، یا در دعا کردن جدی نباشیم، یا آثار جدیت در ما نباشد، به ضرر دنیای ما هم خواهد بود، چه رسد به آخرت؛ و از شروط استجابت دعا، توبه از معاصی است. خلاصه اینکه: اگر در دعا کردن برای فرج قاصر باشیم، یا در آن تساهل و تکاسل و سهل انگاری و سستی کنیم و این مطلب را جداً نخواهیم، در حقیقت دنیا را نخواسته ایم؛ زیرا امور مخالف فرج بر ضرر مردم است. و بدون فرج، مسلمان ها دنیایی نخواهند داشت؛ چنان که می بینیم کفار، آنها را مال المصالحۀ خود و متعدد و متفرق کرده اند و هر کدام از آنها که مخالف منافع آنهاست، دیگران را به جان او می اندازند و خودشان کنار می نشینند، و سرانجام هر طرف پیروز شد، به سود کفار خواهد بود. سیصد سال قبل نوشته اند که آب های مسلمان ها را باید مسموم کرد، و مزارع آنها را باید سوزانید تا به اندک هجوم، تسلیم شوند.(ر.ک: خاطرات مستر همفر) 📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۶٠ ☘💐🌻             @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
حضرت رضا(ع) در برابر برمکیان، موضعی قاطع داشت، نه تنها هرگز آنها را نستود، بلکه با صراحت از آنها انتقاد می‌نمود و دشمنی آنها را به اسلام و خاندان رسالت افشا می‌کرد، به عنوان نمونه: در همان سالی که هارون بر برمکیان غضب کرد و دودمان آنها را ریشه‌کن نمود، چند روز قبل از حادثه‌ی براندازی آنها، امام رضا(ع) در مراسم حج شرکت کرد، و در صحرای عرفات آنها را نفرین نمود، سپس سرش را پایین انداخت، یکی از حاضران علت پرسید، فرمود: «اِنِّی کُنتُ اَدعُو اللهَ تَعالی عَلَی البَرامَکَةِ بِما فَعَلُوا بِاَبِی عَلَیهِ السَّلامُ فَاستَجابَ اللهُ لِی الیَومُ فِیهِم: من مشغول نفرین کردن بر برمکیان بودم، به خاطر آن ستم‌هایی که بر پدرم امام کاظم(ع) روا داشتند، خداوند نفرین مرا در مورد آنها، به استجابت رسانید.» نیز روایت شده: شخصی به نام مسافر می‌گوید: همان سال در سرزمین مِنی همراه امام رضا(ع) بودم، یحیی ‌بن خالد برمکی، در‌حالی‌که سرش را پوشیده بود تا گرد و غبار به او نرسد از پیش روی ما عبور کرد، همین که چشم حضرت رضا(ع) به او افتاد، فرمود: «مَساکِینٌ لا یَدرُونَ ما یُحَلُّ بِهِم مِن هذِهِ السَّنَةِ: این بیچاره‌ها نمی‌دانند که در همین سال، چه بر سرشان می‌آید.» (خود را از گرد و غبار می‌پوشانند، ولی بزودی بر خاک سیاه می‌نشینند). 🌻🌷☘🌻🌷☘🌻🌷☘ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef