🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت42
جلوی یک رستوران شیک پارک کردو داخل شدیم.
چند جور غذا سفارش دادو گفت: –ببخشید که ازتون نپرسیدم، چون می دونم دوباره می خواهید تعارف کنید. چند جور سفارش دادم از همش باید بخورید.مدتی بود یا غذا نمی خوردم یا خیلی کم می خوردم که ضعف نکنم، فکرو خیال آرش من را ازخواب و خوراک انداخته بود.
ولی نمیدانم چرا وقتی غذاهارا آوردند حسابی احساس گرسنگی کردم.اول غذادهن ریحانه گذاشتم، که آقای معصومی بچه را از روی صندلیش به بغلش کشیدوگفت: –من بهش غذا می دم، امروز روز شماست لطفا با اشتها غذا بخورید که به ماهم بچسبه.لبخندی زدم و شروع کردم به خوردن، کمی معذب بودم ولی تقریبا غذایم را تمام کردم که آقای معصومی دوباره برایم کشیدو گفت: –تازگیها احساس می کنم گرفته اید و مثل قبل نیستید. مشکلی پیش امده؟ تعجب کردم که چطور متوجه ی این موضوع شده؟.سرم راپایین انداختم و گفتم:
–چیزی نیست، انشاالله حل میشه.
با نگرانی پرسید: –من می تونم کاری براتون کنم؟ خواهش می کنم تعارف نکنید من از خدامه بتونم این همه لطف شمارو جبران کنم.
ــ نه، ممنون. نیاز به گذشت زمان و یه کم صبر هست که خودش حل میشه.در ضمن من وظیفه ام رو انجام دادم، کاری نکردم. این شمابودیدکه به دختر خاله ی من لطف کردید. واقعا ممنونم.
با دست چپش ریحانه را روی پایش نگه داشته بودو با دست راستش غذا می خورد. البته خوردن که نه، باغذا بازی می کرد. قاشق را داخل بشقابش گذاشت و نگاهم کردو لبخندبه لب گفت:
–چقدر خوشحالم که این کارو کردم و پیشنهاد شمارو برای نگهداری دخترم قبول کردم.
اونقدر توی این مدت خوب بهش رسیدگی کردید که واقعا من رو شرمنده کردید، شما واقعا فداکاری کردید.– این شما بودید که سر ما منت گذاشتیدوبه مالطف کردید. بی توجه به حرفم گفت:–به نظر من شما فرشته اید. کاش ریحانه هم بزرگ شد اخلاق و منش شما رو داشته باشه.
از این همه تعریفش خجالت کشیدم و گفتم:
–اینقدر خجالتم ندید، نظر لطفتونه.
بعدبرای این که موضوع را عوض کنم، نگاهی به غذاها انداختم و گفتم: –خیلی غذا سفارش دادید، من دیگه نمی تونم بخورم، حیف میشه.
چنگالم را از بشقابم برداشت و از دیس یک تکه ی بزرگ کباب جدا کردو در بشقابم گذاشت و گفت:
– اینم بخورید بقیهاش رو می بریم.
سیر بودم ولی نتوانستم دستش را پس بزنم، چون تا حالا از این مهربانیها نکرده بود.احساس کردم خیلی با غرورش می جنگد. از رستوران که بیرون امدیم، مامان به گوشی ام زنگ زد.نگران شده بود.همانطور که برایش توضیح می دادم که امروز امدیم بیرون و کجاها رفتیم سوار ماشین شدم.آقای معصومی هم بعد از این که ریحانه راگذاشت داخل صندلی خودش،ماشین راروشن کردو گاهی با لبخند نگاهم می کرد.بعد از تمام شدن مکالمه ام، گفت: –چقدر مادر خوبی دارید، چقدر راحت باهاش حرف می زنید، مثل یه دوست.ــ بله، من همه چیز رو به مادرم میگم. باهاش خیلی راحتم.ــ خب چرا اون مشکلتون رو بهش نمیگید شاید بتونه کمک کنه.باتعجب گفتم:
–مشکلم؟ــ همون که گفتین به مرور زمان حل میشه.مرموز نگاهش کردم و گفتم:– مامانم میدونه. اتفاقا توصیه ی خودشون بود که صبور باشم.سرش را به علامت تایید تکان دادو گفت:
– واقعا صبر معجزه میکنه.وقتی مقابل در خانه رسیدیم، تشکر کردم و گفتم گاهی به ریحانه سر میزنم.اخمی کردو گفت: –گاهی نه، حداقل هفته ای یک بار، قول بدید.ــ قول نمی تونم بدم چون اول باید از مامانم بپرسم. دوباره چهره اش غمگین شدو گفت:– اگه ریحانه بهانتون رو گرفت، می تونم بهتون زنگ بزنم باهاتون صحبت کنه؟ــ بله حتما، خودمم زنگ می زنم و حالش رو می پرسم، دلم براش تنک میشه.نگاه حسرت باری بهم انداخت که نمی دانم چرا قلبم ریخت و هول شدم.سریع ساکم رابرداشتم وریحانه رابغل کردم و حسابی بوسیدمش و خداحافظی کردم.
خانه که رسیدم انگار غم عالم راتوی دلم ریختند.
این خداحافظی برایم سخت بود.بعد از سلام و احوالپرسی با مامان و اسرا به اتاقم رفتم ودررا بستم و پشتش نشستم و بغضم رارها کردم. می دانستم آقای معصومی به خاطر خود من مرخصم کرد، کاملا معلوم بود که دلش نمی خواست. حتما از این به بعد برایش خیلی سخت می شود. ولی چه کار می توانستم بکنم.لباس هایم را عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که توی این چند ساعت آنقدر سرگرم بودم که فکر آرش کمتر آزارم داد.پس مامان درست می گفت، باید مدام مشغول باشم. شاید تنها چیزی که تجاتم بدهد همین مشغول کردن فکرو ذهنم است.
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🔻یه روز نوجوونای با غیرت ...
🎙 حاج میثم مطیعی
📲 پیشنهاد دانلود
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحه_سی_ششم
صبح روز يكشنبه، هجدهم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى " الله اكبر " به گوش مى رسد .
مردم همه در صف هاى منظم پشت سر رسول خدا به نماز مى ايستند .
بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه بدهد .
آفتاب بالا مى آيد و صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند ، كاروان 120 هزار نفرى در دل بيابان پيش مى رود .
انتظار در چهره پيامبر موج مى زند ، به راستى كى وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسيد ؟ پيامبر منتظر امر مهمّى است.
ساعتى مى گذرد ، ما حدود شش كيلومتر از جُحفه دور شده ايم ، آفتاب بر ما مى تابد و تشنگى بر من غلبه مى كند .
خداى من ! چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى ! كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا مى آورم .
اينجا غدير خُمّ است. "بِركه زلال "، امّا اينجا سرزمين حجاز است و همه عرب زبانند ، پس بايد اين اسم را به عربى ترجمه كنم ، "بركه زلال" را به عربى "غدير خُمّ" مى گويند .
كاروان بايد به حركت خود ادامه دهد . كاش فرصتى بود تا كمى اينجا مى ماندم و صفا مى كردم ! نمى توانم از آبىِ اين آب، چشم برگيرم !
عدّه اى مشك ها را پر از آب مى كنند و به كاروان ملحق مى شوند . پيامبر در حالى كه بر شتر خود سوار است به بركه مى رسد .
صدايى به گوش پيامبر مى رسد :
(يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...).
اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بگو كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند .
وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين بركه ، مردم را با ولايت آشنا سازد .
همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد
مردم از آيه مهمّى كه بر پيامبر نازل شده است خبر ندارند . صداى پيامبر سكوت صحرا را مى شكند : "شتر مرا بخوابانيد ! به خدا قسم ، تا دستور خداى خويش را انجام ندهم از اين سرزمين نمى روم ".
شتر پيامبر را به زمين مى خوابانند و پيامبر از شتر پياده مى شود . چهره پيامبر از خوشحالى مى درخشد ، هيچ كس پيامبر را تا به حال اين قدر خوشحال نديده است .
مردم ، همه در تعجّبند ، نمى دانند چرا پيامبر دستور توقّف داده است . بايد صبر كنيم تا همه مردم به اينجا برسند، اوّل كاروان چند كيلومتر جلوتر از ما مى باشد ، خيلى ها هم هنوز از ما عقب ترند ، فكر مى كنم كه طول اين كاروان چندين كيلومتر بشود.
پيامبر دستور مى دهد تا چند سوار نزد او بروند ، به آن ها دستور مى دهد تا به همه كسانى كه جلوتر رفته اند خبر بدهند كه برگردند . هم چنين پيامبر عدّه اى را مى فرستد تا به آن هايى هم كه عقب هستند خبر بدهند كه زودتر خود را به اينجا برسانند ، همه بايد كنار اين غدير جمع شوند.
🔹🔹🔹🔹🔺🔶🔻🔹🔹🔹🔹
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
°•|🌸🍃
#سݪام_بر_شھـــــدا
شڪ ندارم
نگاه به چهرههایشان عبادت است...
عبادتی از جنس "مقبول به درگاه الهی"
ڪاش شفاعتی شامل حالمان شود...
🌹شادی روح شهدا صلوات🌹
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_پنجاه_ششم
أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلي قَوْلي وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّي وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّي. وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْي عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ.
و بدانيد كه ريشه ي امر به معروف اين است كه به گفته ي من [درباره ي امامت] برسيد و سخن مرا به ديگران برسانيد و غايبان را به پذيرش فرمان من توصيه كنيد و آنان را از ناسازگاري سخنان من بازداريد، همانا سخن من فرمان خدا و من است و هيچ امر به معروف و نهي از منكري جز با امام معصوم تحقق و كمال نمي يابد.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔸🔸🔸🌻🔸🔸🔸
مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَعَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّي وَمِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ الله في كِتابِهِ: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».
هان مردمان! قرآن بر شما روشن مي كند كه امامان پس از علي فرزندان اويند و من به شما شناساندم كه آنان از او و از من اند. چرا كه خداوند در كتاب خود مي گويد: «امامت را فرماني پايدار در نسل او قرار داد...» و من نيز گفته ام كه: «مادام كه به قرآن و امامان تمسك كنيد، گمراه نخواهيد شد».
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔶🔶🔶🔶🌺🔶🔶🔶🔶
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
شادی رو مطهر شهداشاخه گلی از جنس صلوات برمحمدو ال محمد
اللهم صل علی محمد وال محمد
وعجل الفرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹
اللهم الرزقنا شهادت
بحق محمدوال محمد
@shohada_vamahdawiat
1_469060576.mp3
4.8M
🥀بیا آقا...
🥀بدون تو هوا دیگه نفس گیره...
#محمدحسین_حدادیان
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
≈[🕊]≈
≈[ #چفیه ]≈
.
.
•●💛الرّاحِلون في طَريق العِشق
يعلمون أنّ البَقاء في الرّحِيل💛●•
کسانے کہ در راه عشق مےروند،
مےدانند کہ ماندن در جریان است..🙃
#الرحیلالرحیل..
#دلبستہےعشقبستہےدنیانیست
.
.
≈[🌷]≈از آخرِ مجلس
شھـــــدا را چیدند👇🏻
@shohada_vamahdawiat
°\💕/°
°/ #همسفرانه \°
.
.
خاور نورعلی متولد 1321 در اصفهان هستم ؛
از همان کودکی چادر سر میکردم ؛🍃😌
اگر هم اذیت میکردند ، بیرون نمیرفتم . در 17 سالگی به تهران آمدم و در سال 1340 ازدواج کردم ؛🍃💍
آن موقع مسجدالنبی نارمک کنونی ، سینمابود .
سینما بود که بعد از انقلاب مسجد شد ؛🍃🕌
همسرم در شرکت اتوبوسرانی کار میکرد .
3 دختر و 3 پسر به نامهای حسین ، حسن و عباس دارم که پسرانم به شهادت رسیدند ؛
حسینآقا شب اربعین سال 1341 به دنیا آمد و شب هفتم شهادتش در سال 1376 مصادف با شب اربعین بود ...💔
حسنآقا متولد 1349 بود که در عملیات «بیتالمقدس 2» به شهادت رسید ...💔
عباس آقا شب میلاد حضرت علیاکبر(ع) در سال 1351 به دنیا آمد و پیکرش در روز عاشوای 1375 تشییع و به خاک سپرده شد ...💔
پسرانم همدیگر را خیلی دوست داشتند ،🍃💗
ندیدم برادرهایی این طور بوده باشند ؛ عباس آقا و حسین آقا بعد از شهادت حسن آقا و حتی قبل از آن عشق و علاقهای به این دنیا نداشتند تا بالاخره دعوت حق را لبیک گفتند ...🍃🕊
مسجد نزدیک خانهمان بود و بچههایم را از کودکی به مسجد میبردم ؛🍃🤲
وقتی که به ماه محرم نزدیک میشدیم ، برای بچهها لباس مشکی میگرفتم و پای روضههای امام حسین(ع) مینشستیم ؛🍃😇
آنها هم خیلی ایام عزاداری برای اباعبدالله(ع) را دوست داشتند ...🍃🤩
#مادر_شهیدان_حسن_حسین_عباس_صابری
.
.
°/🕊\° بازآۍ دلبرا
کھ دلم بۍقرار توست👇🏻
@shohada_vamahdawiat
💐معرفت مهدوی💐
◀️ﻓﻘﻂ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍمام مهدی ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ-ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﺻﺤﯿﺢ ﺍﺳﺖ-ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﻫﺮ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ،ﺩﺭ ﺍﯾﺠﺎﺩ،ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺍﺑﻘﺎﯼ ﺁﻥ،ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ،ﺑﺮﺯﺥ ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺖ،ﻫﻤﻪ ﻃﻔﯿﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﺍﺛﺮﺍﺕ ﻭﺟﻮﺩﯾﺸﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺎﺕ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ،ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
◀️مکر شیطان در مورد به تاخیر انداختن ظهور امری طبیعی است.درد واقعی این نیست!
درد این جاست که چرا شیطان باید بتواند در ما که عاشق مهدی هستیم چنین نفوذ کند؟!!
◀️چرا جوان های ما شناختشان در مورد هنرپیشه ها،ورزشکارها،رجل سیاسی و...بیشتر از امام زمانشان است؟
این ها درد جامعه ی ماست...
◀️"هانری کربن" که یکی از اسلام شناسان و خاورشناسان غرب است،مرتب به ایران سفر می کرده،در جلسه ای با علامه طباطبایی داشته،علامه از ایشان می پرسد که آیا شما وقتی که به کلیسا می روید،دعاهای مخصوصی دارید؟
ایشان جواب می دهد:بله داریم اما من تمام نیایش های مهدی شما را جمع کرده ام و وقتی به کلیسا می روم با آن ها با خدا مناجات می کنم،چون معتقدم از طریق قلب عالم امکان می شود با خدا ارتباط برقرار کرد.
◀️اما چقدر دردناک است ما که ادعای عشق مهدی را داریم با این مفاهیم و مناجات ها بیگانه ایم.
◀️ما در عین حال که به یاد حضرت مهدی هستیم،به یاد او نیستیم!یعنی یادی که امروز از او داریم عین فراموشیست.نه یادی که خدا از آن راضی شود.
❓اما چرا شیطان ما را کاملا غافل نکرده است؟؟؟؟
چون می داند که اگر بگوید:"مهدی دروغ است؛او را قبول نکن و رها کن."محال است زیر بار حرفش برویم و امام را کنار بگذاریم.
◀️این جاست که پرده هایی بر این حقیقت می اندازد،تا تاثیرات یاد امام را در وجود ما کم رنگ کند.
#معرفت_امام
#امام_زمان
#استاد_میرزایی
📚معرفت نور تا عصر ظهور
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعا فرج
@shohada_vamahdawiat