eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵توصیه امام زمان (عج) به خواندن "صحیفه سجادیه" ✳️محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: ☀️« در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم، اما نماز قضا بر عهده‌ام بود و به همین دلیل احتیاط می‌کردم و نمی‌خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله عرض نمودم، فرمود: « نماز قضا بخوان.» 🔰 اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاصِ خود را دارد، و با نمازهای واجب فرق می‌کند. 🎇یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم، که امام زمان (علیه السلام) را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. ✨با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود:« بخوان!» 🔰عرض کردم: « یابن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی‌رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.» 🌺فرمود: « برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر!» در خواب گویا او را می‌شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می‌گریستم که از خواب بیدار شدم. ⚡️از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. 🔆نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله ی صحیفه سجادیه است. 🌹بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم،افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. 🔰در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم بود.مرا که دید گفت: « ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمده‌ام. کتاب را از من می‌گیرند و پس نمی‌دهند. بیا برویم خانه یک سری کتب به تو بدهم.» ⭐️مرا به خانه‌اش برد، در اتاقی را باز کرد و گفت:« هر کتابی را که می‌خواهی بردار!» کتابی را برداشتم؛ ✅ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم. 🌺«صحیفه سجادیه »🌺 بود. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت:« باز هم بردار!» گفتم:« همین بس است.» مرحوم مجلسی دوم می‌فرماید: 🌺« مجلسی اول چهل سال از عمر خود را، صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب توسط او باعث شد که اکنون خانه‌ای نیست که صحیفه در آن نباشد. 🌟این حکایت بزرگ باعث شد بر صحیفه شرح فارسی بنویسم که عوام و خواص از آن بهره‌مند شوند @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🥀 کاشکی هیچ‌وقت حضورِآقا‌رو ندید‌نگیرم وَ از محضرش غایب نشینم، چرا که‌‌ غیبت از ماست وَ حضور او همیشگی ست. | @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 💖🌹🌻🦋❤️☘
نوشته:عذراخوئینی ، قبل سفرفکرهمه چیزروکرده بودم ازخوراکی گرفته تاچنددست لباس همه روتوساک جمع کردم باتری اضافی هم برای گوشیم برداشتم چون مسیرطولانی بودبایدخودم روسرگرم می کردم.هیچ ذهنیتی ازاین سفرنداشتم فقط می دونستم پرازفضای معنویه که من خیلی احتیاج داشتم. بیشتربچه هاازپایگاه خودمون بودندخوشبختانه خانم عباسی هم باماهمسفرشد موقع اومدن نتونستم بامامان وبابام خداحافظی کنم چون زودترازمن رفته بودند. شایدفکرمی کردنداینطوری بهترتنبیه میشم!بااینکه ازبی محلی ولحن سردشون خیلی ناراحت می شدم امااین دلیلی نمی شدازاعتقادم وقولی که به خداداده بودم برگردم تنبیه ازاین بدترهم نمی تونست نظرم روعوض کنه. بعد18ساعت تومسیربودن بلاخره به منطقه ای برای اسکان رسیدیم البته بین مسیرتوقف داشتیم ولی کوتاه بود. ازخستگی زیادخیلی زود خوابم برد نزدیکای صبح برای اذان بیدارشدم نمازجماعت روکه خوندیم به سمت مناطق عملیاتی رفتیم خانم عباسی از زندگینامه شهید آوینی برامون گفت چیزهایی که برای اولین بارمی شنیدم هنوزتوبهت بودم باهرقدمی که برمی داشتم حس وحال عجیبی پیدامی کردم به قول خانم عباسی شهدایه روزی ازهمین جاعبور کردند بایدبدونیم جاپای چه کسانی میذاریم. بعضی هاپابرهنه راه می رفتند وتوحال وهوای خودشون بودند. راوی خیلی قشنگ ازشهدایادمی کرد صدای گریه هابلندشده بود روایتی ازجنگ می گفت که دل ادم به دردمی اومد زمانی که خانوادم توبهترین شرایط درس می خوندند وزندگی می کردند یه عده برای همین ارامش جونشون روکف دستشون میذاشتند ومردونه می جنگیدند. همه جاتاچشم کارمی کردانبوه غباربودوخاک. روی خاک افتادم ازدرون خالی شدم برای لحظه ای همه تعلقات دنیایی ازدلم رفت من بودم واین زمین پاک واسمان خداکه حالا به من نزدیک تربود... روزبعدبه سمت شلمچه حرکت کردیم شلمچه پرازحرف های نگفته بود تنهااسمی که ازاین سفرزیادشنیده بودم وعطرخوش وحس قشنگی که هنوزنرسیده وجودم روپرکرد باحرف های راوی انگاربه گذشته پرتاب می شدیم تودوره ای که نبودیم اماحالااون لحظه هابرامون زنده میشد... هرکسی گوشه ای باخدای خودش مشغول رازونیازبود عده ای هم مشغول سینه زنی بودندباسربندهای یاحسین،شعرهای قدیمی رومی خوندندوگریه می کردند اینجاهمه یک دل ویک رنگ شده بودندبوی بهشت رومی شداستشمام کرد من هم کفش هام رودراوردم وروی این خاک شوره زاراهسته قدم میزدم یک نفربافاصله زیادی ازبقیه روی خاک هانشسته بود چفیه ای جلوی صورتش گرفته بود چنان گریه می کردکه تمام وجودم لرزید، دیدن این صحنه اون هم دراین فضاطبیعی بنظرمی رسید امانمی دونم چراتوجهم روجلب کرد نزدیک تررفتم قلبم توسینه بی قراری می کرد..... 🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋 ↘️💖🌻🌷 @delneveshte_hadis110 <====🔶🌹🔸🌹🔶====>
نوشته:عذراخوئینی. هنوز از پایگاه بیرون نیومده بودم که یکی از خانم ها صدام کرد _خانم عباسی گفت تصمیمت قطعی شد زودتراطلاع بده تا اسمت تولیست نوشته بشه.سرم روبه تاییدحرفش تکون دادم،باید اول مادرم رودرجریان میذاشتم هرچندمطمئن بودم راضی نمیشد اسم راهیان نور روبارهاشنیده بودم اماتاحالابرام پیش نیومده بودبه همچین سفری برم،یعنی واقعاشهدامنوطلبیده بودند؟من که چیزی درموردشون نمی دونستم تنهاشهیدی که می شناختم پدرسیدبود. داشت بارون می اومد نفس عمیق کشیدم تاازاین طراوت وپاکی لذت ببرم یکی ازدوستای دوران دبیرستانم رودیدم ازماشین مدل بالاش پیاده شد بایاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت.بخاطررفاقت ازدرس وزندگیم میزدم تاکنارشون باشم امادرست ازهمون ادماضربه خوردم بهترین لحظاتم به پوچی گذشت اولش منونشناخت همش می پرسیدگلاره خودتی؟.نگاهش به ظاهرم بوداصلاباورش نمی شد. _اگه بابات پولدارنبودمی گفتم حتماجایی استخدام شدی که تغییرلباس دادی.راستی هنوزهم ترس ازرانندگی داری؟!.خندش بیشترحرصم رودراورد ولی سعی می کردم اروم باشم ای کاش حداقل می گفت خودش باعث این ترسم شده!.توتصادفی که چندسال پیش داشتم مقصربود.بعدازاون دیگه پشت فرمان نرفتم!. جلوی اولین تاکسی روگرفتم وسوارشدم تاکی می خواستم ازگذشتم فرارکنم بلاخره بخشی از زندگیم بودبایدکنارمی اومدم نه اینکه خودم روعذاب بدم گوشیم زنگ خورد کیفم رو زیرو روکردم تاتونستم پیداکنم بادیدن اسم لیلا مرددموندم! تماس رفت روپیغامگیر._سلام گلاره جان من جلوی درخونتونم بایدباهم حرف بزنیم.فقط اگه میشه زودبیا!. دلهره به جونم افتاداضطرابم بیشترشد.نزدیک خیابونمون بخاطرتصادف ترافیک شده بود کرایه روحساب کردم وپیاده شدم وبقیه مسیررودویدم به کوچه که رسیدم دیگه نایی برام نمونده بود.... چایی رومقابلش گذاشتم وکنارش نشستم لبخندی زدوتشکرکرد چندلحظه ای به سکوت گذشت انگارهیچ کدوم تمایلی به حرف زدن نداشتیم دل تودلم نبودهمش می ترسیدم چیزی شده باشه!. بلاخره خودش سکوت روشکست وگفت:_همون شبی که نذری داشتیم فرداش محسن می خواست راهی سفربشه البته مامانم اطلاع نداشت قراربودموقع رفتنش بگیم!. حرفش روقطع کردم وعجولانه گفتم:_کجامی خواست بره؟!. _سوریه برای دفاع ازحرم،خیلی وقت بوداین تصمیم روداشت چندباری هم سفرش جورنشد!. کاملاگیج شدم اخه توسوریه جنگ بود. _بعداینکه توباعجله رفتی محسن خیلی گرفته بنظرمی رسید سوال پیچش کردم اولش طفره رفت امابعدش بهم گفت ناخواسته باعث شده دلت بشکنه!می گفت صبرنکردی تا حرف هاش رو کامل گوش کنی.تاحالااینطوری ندیده بودمش اصلااروم وقرار نداشت!.نمی دونم چی بهت گفته فقط ازت می خوام حلالش کنی. باچشمانی گردشده بهش خیره شده بودم هضم چیزهایی که شنیدم برام سخت بود دلم گواهی خبربدی میداد.... ادامه دارد... 💖💖💖💖🌻💖💖💖💖 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
☑️ . نوشته:عذراخوئینی. . لیلاموقع رفتن بازازم خواست داداشش روحلال کنم.بااین حرفش خجالت زده شدم،سیدکاری نکرده بودکه من ببخشمش!فقط واقعیت روبرام روشن کرد مقصرخودم بودم که رویاپردازی کردم. _ازوقتی این سفرش به مشکل خورده خیلی ناامیدوسرخورده شده.چندروزیه ازش خبری نداریم قم هم برنگشته همه نگرانشیم... دلبسته کسی شده بودم که خاص وعجیب بودنمی تونستم درکش کنم چطوری می تونست ازعزیزانش دل بکنه وراهی سفری بشه که معلوم نبودبازگشتی داره یانه. الانم خدامی دونست کجارفته فقط تنهادعام این بود صحیح وسلامت باشه تصوراینکه براش اتفاقی افتاده باشه دیوونه ام می کرد... روسریموباسنجاق خوشگل،لبنانی بستم گل سنجاق ازدورخودنمایی می کرد چادرموسرم کردم تواینه به خودم لبخندی زدم وازاتاق بیرون اومدم. بابام با لب تابش سرگرم بود مامانم هم طبق معمول باتلفن حرف میزد انگارنه انگارقراربودبریم خونه عموبهرام. تک سرفه ای کردم نگاهشون سمتم چرخید.ازبی تفاوتیشون لجم گرفت گفتم:_اینطوری نمی تونیدنظرموعوض کنیدفقط دلم رومی شکنید.حالاکه من زوداماده شدم شمابی خیال نشستید؟!. تلفن روقطع کردوبالحن سردی گفت:_غروبی رفتیم سرزدیم، یه بهونه ای هم برای امشب اوردم!. جلوتررفتم اصلانگام نمی کرد. _بهونتون منم؟!مگه کارخلافی کردم. _شاهکارت که یکی دوتانیست.اولش چادری میشی بعدمیگی می خوام برم راهیان نور! لابدفرداهم می خوای خانم جلسه بشی.تاوقتی که ظاهرت این شکلی باشه من باهات جایی نمیام!... به بابام نگاهی انداختم چقدرسردوبی تفاوت شده بودندانگارکه تواین خونه غریبه ام دیگه مثل قبل نازم خریدارنداشت تحمل این فضابرام سخت بود. بی هدف توخیابون قدم میزدم بعدِسیدحالانوبت خانوادم بودکه طردم کنند.بیشتردوستام روهم بخاطراین پوشش ازدست دادم.تنهادلخوشیم به همین سفربودشایدباکمک شهدا زندگیم به روال عادی برمی گشت...... ادامه دارد.... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
وقتی میخواست درس بخواند،از پایگاه خارج می‌شد و در سرمای راهرو می‌نشست. چراغ های راهرو در شب روشن بود. 🌹میگفت:این درس را برای خودم می‌خوانم.درست نیست از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می‌شود،استفاده کنم. شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖🌹🌻🦋❤️
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
نوشته:عذراخوئینی ، قبل سفرفکرهمه چیزروکرده بودم ازخوراکی گرفته تاچنددست لباس همه روتوساک جمع کردم باتری اضافی هم برای گوشیم برداشتم چون مسیرطولانی بودبایدخودم روسرگرم می کردم.هیچ ذهنیتی ازاین سفرنداشتم فقط می دونستم پرازفضای معنویه که من خیلی احتیاج داشتم. بیشتربچه هاازپایگاه خودمون بودندخوشبختانه خانم عباسی هم باماهمسفرشد موقع اومدن نتونستم بامامان وبابام خداحافظی کنم چون زودترازمن رفته بودند. شایدفکرمی کردنداینطوری بهترتنبیه میشم!بااینکه ازبی محلی ولحن سردشون خیلی ناراحت می شدم امااین دلیلی نمی شدازاعتقادم وقولی که به خداداده بودم برگردم تنبیه ازاین بدترهم نمی تونست نظرم روعوض کنه. بعد18ساعت تومسیربودن بلاخره به منطقه ای برای اسکان رسیدیم البته بین مسیرتوقف داشتیم ولی کوتاه بود. ازخستگی زیادخیلی زود خوابم برد نزدیکای صبح برای اذان بیدارشدم نمازجماعت روکه خوندیم به سمت مناطق عملیاتی رفتیم خانم عباسی از زندگینامه شهید آوینی برامون گفت چیزهایی که برای اولین بارمی شنیدم هنوزتوبهت بودم باهرقدمی که برمی داشتم حس وحال عجیبی پیدامی کردم به قول خانم عباسی شهدایه روزی ازهمین جاعبور کردند بایدبدونیم جاپای چه کسانی میذاریم. بعضی هاپابرهنه راه می رفتند وتوحال وهوای خودشون بودند. راوی خیلی قشنگ ازشهدایادمی کرد صدای گریه هابلندشده بود روایتی ازجنگ می گفت که دل ادم به دردمی اومد زمانی که خانوادم توبهترین شرایط درس می خوندند وزندگی می کردند یه عده برای همین ارامش جونشون روکف دستشون میذاشتند ومردونه می جنگیدند. همه جاتاچشم کارمی کردانبوه غباربودوخاک. روی خاک افتادم ازدرون خالی شدم برای لحظه ای همه تعلقات دنیایی ازدلم رفت من بودم واین زمین پاک واسمان خداکه حالا به من نزدیک تربود... روزبعدبه سمت شلمچه حرکت کردیم شلمچه پرازحرف های نگفته بود تنهااسمی که ازاین سفرزیادشنیده بودم وعطرخوش وحس قشنگی که هنوزنرسیده وجودم روپرکرد باحرف های راوی انگاربه گذشته پرتاب می شدیم تودوره ای که نبودیم اماحالااون لحظه هابرامون زنده میشد... هرکسی گوشه ای باخدای خودش مشغول رازونیازبود عده ای هم مشغول سینه زنی بودندباسربندهای یاحسین،شعرهای قدیمی رومی خوندندوگریه می کردند اینجاهمه یک دل ویک رنگ شده بودندبوی بهشت رومی شداستشمام کرد من هم کفش هام رودراوردم وروی این خاک شوره زاراهسته قدم میزدم یک نفربافاصله زیادی ازبقیه روی خاک هانشسته بود چفیه ای جلوی صورتش گرفته بود چنان گریه می کردکه تمام وجودم لرزید، دیدن این صحنه اون هم دراین فضاطبیعی بنظرمی رسید امانمی دونم چراتوجهم روجلب کرد نزدیک تررفتم قلبم توسینه بی قراری می کرد..... 🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 تصور کن شب است و باز غم داری خیال راه رفتن در حرم داری برای اینکه با دل هم قدم باشی می‌آیی تا اذان صبح آن شب در حرم باشی با صدای آقای هنرنمایی خانوم @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
شهدا در همه حال نظاره گر رفتار و حالات ما هستند گاه شاید با دلتنگی که هر بار سراغ مان می آید بد نیست یادی از شهدا هم بکنیم ، در اسلام شهید به کسی گفته می‌شود که جان خود را در راه خدای مسلمانان فدا کند. شهید از اسامی خداوند است؛ یعنی آن‌که شاهد و گواه بر همه چیز است، و چیزی از او پنهان نمی‌ماند. 🌻🌻🌻🌻🌻 همزاد کویرم تب باران دارم در سینه دلی شکسته پنهان دارم در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه که دارم از شهیدان دارم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💢مرد واقعی 🔹آمد و گفت: «بابا، این کارت بانکی من! حالا برای شماست. هرچقدر نیاز داشتید خودتون استفاده کنید!» آن روز قلب من و پدرش سرشار از غرور شد. تازه فهمیده بودیم که خدا چه پسری را به ما هدیه داده است! ➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
موضع‌گیری امام رضا(ع) در برابر هارون، مانند موضع‌گیری پدر بزرگوارش امام کاظم(ع) بود، و از این موضع، کوچک‌ترین عقب‌نشینی نکرد، در همین عصر، امامت خود را آشکار نمود، و این خود اعلان آشکار بر ضدّ حکومت هارون بود، امام رضا(ع) هرگز حکومت هارون را تأیید نکرد، و چنانکه قبلاً ذکر شد، هرگونه کمک به دولت عباسیان را، تحریم نمود و صریحاً فرمود: «کمک به آنها و کارمند شدن در ادارات آنها، و کوشش برای تأمین نیازهای آنها معادل کفر است، و توجه عمدی به آنها از گناهان کبیره‌ای است که نتیجه‌اش عذاب آتش دوزخ است.» برای اینکه موضع‌گیری حضرت رضا(ع) را در برابر هارون به روشنی دریابیم، نظر شما را به روایات زیر جلب می‌کنم: 1. صفوان‌بن یحیی می‌گوید: پس از شهادت امام کاظم(ع)، حضرت رضا(ع) درباره‌ی امامت خود صریحاً سخن گفت، ما از آشکار شدن این امر، بر جان حضرت ترسیدیم (که مبادا هارون به او آسیب برساند) شخصی به امام رضا(ع) عرض کرد: «شما امر بسیار مهمی را آشکار نمودید، و ما ترس آن داریم که از ناحیه‌ی این طاغوت (هارون) به شما گزندی برسد.» امام رضا(ع) فرمود: «او (هارون) هر چه می‌خواهد تلاش کند ولی بر من راهی ندارد.» 2. محمد بن سنان یکی از دوستان حضرت رضا(ع) می‌گوید: «به آن حضرت عرض کردم؛ شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار ساختید، با اینکه از شمشیر هارون، خون می‌چکد؟!» آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنی از رسول خدا(ص) مرا بر این کار جرأت داد، آنجا که فرمود: «اگر ابوجهل از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهی دهید که من پیامبر(ص) نیستم.» «وَ اَنَا اَقُولُ لَکُم اِن اَخَذَ هارُونُ مِن رَأسِی شَعرَةً فَاشهَدوُا اَنِّی لَستُ بِاِمامٍ: «اگر هارون از سر من یک لاخه‌ی مو بگیرد، گواهی دهید که من امام نیستم.» 👆👆ادامه دارد 🌹💖🌟🌹💖🌟🌹💖🌟 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
ازجهان دل به تو بستم به خدا مهدی جان عاشق روی تو هستم به خدا مهدی جان هرکجا نام تو یاد تو ذکر تو بود بی تامل بنشستم به خدا مهدی جان @shohada_vamahdawiat
🔔 هيچ‌ڪس در بستـر مـرگ آرزو نڪرد ڪه ڪاش بيـشتـر ڪار كرده‌بود و ثروت انباشته بود! اما بسياری آرزو کردندکه كاش با عزیزانشان بودند 👈 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌‍ 🌷مهدی شناسی۲۰۴🌷 🌹السلام علیکم یا اهل بیت النبوة🌹 💠زیارت جامعه کبیره💠 ▫️سلام و تهیت مثل عطر و گلاب است.عطر و گلاب را به حیوان نمی زنند. ▫️شما ندیده اید که آدم به حیوان خانگی خود هم گلاب بزند. ▫️سلام هم مثل گلاب ویژه ی انسان است و فقط او شایستگی سلام دارد. ▫️انسان هم یک مقام است. به هر کسی نمی شود گفت انسان. هر انسانی بشر است ولی هر بشری انسان نیست. ▫️هر طلایی فلز است ولی هر فلزی طلا نیست! ▫️انسان یک مقام است که بعضی ها آرزوی رسیدن به آن را داشتند. ▫️حالا چرا السلام علیکم یا اهل بیت النبوة؟ يعنی شما در این آیینه ی سلام، انسانیت اهل بیت را می بینید. ▫️می خواهیم با عرض سلام بگوییم واقعا شما انسان هستید... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
☆∞🦋∞☆ همیشہ مےگفتـــــ : ڪار خاصے نیاز نیستـــــ بڪنیم ڪافیہ‌ ڪارهاےِ روزمـره‌مـونُ بہ ‌خاطر خدا انجام بدیم اگہ تو این ڪار زرنگـــــ باشے شڪ‌ نڪن شهید بعدے تویے! شهیدمحمد ابراهیم‌ همتــــ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
☑️ نوشته:عذراخوئینی سوزی که توصداش بود دلم رولرزوند نزدیکتر که شدم شکی که داشتم به یقین تبدیل شد باورم نمی شد خودش باشه چه حکمتی داشت که میون این همه ادم پیداش کردم!. بایکم فاصله روی خاک نشستم اهسته نجوامی کرد:_اومدم تا خودتون پادرمیانی کنید برم سوریه، بخدادیگه نمی تونم بمونم.گریه هاش پریشونم می کرد حیف که نمی تونستم براش کاری انجام بدم.فک کنم متوجه شدیکی خلوتش روبهم زده سرش رو که اورد بالانگاهش به من افتاد مات ومتحیرموند!باهزارجون کندن گفت:_شما..اینجا..چی کار..می کنید؟!!. _منم ازشهداخواستم پادرمیونی کنند بخاطرهمین الان اینجام!. ازحاضرجوابیم شوکه شد یه یاعلی گفت وبلندشد_خیلی خوبه که اومدید برای منم دعاکنید بی تفاوتیش عذابم میداد.چندقدمی بیشترنرفته بودکه گفتم:_کسی که طالب شهادت باشه دل شکستن بلدنیست!.قدم هاش سست شد به طرفم برگشت غم عجیبی تونگاهش بود ازحرفی که زدم پشیمون شدم. نفسش روبیرون داد واهسته گفت:_یه عذرخواهی بهتون بدهکارم امانمی خواستم الکی امیدواربشید شمالیاقتتون بیشترازاین هاست اون شب به حرفام گوش نکردیدوقضاوت نادرست کردید،من نمی تونم کسی روخوشبخت کنم چون...موندنی نیستم! منوببخشید. دوباره برگشت این بارهم غرورم روله کرد بلندگفتم:_نمی بخشم! اره امیدوارشدم چون بابقیه فرق داشتید..گریه مانع حرف زدنم می شد_شبیه ادمای اطرافم نبودید اگه این امیدهم نبود الان اینجا مقابل شمانمی ایستادم وبه همون زندگیم ادامه میدادم.خجالت زده سرش روپایین انداخت. _شماروباوجدانتون تنهامیذارم،حداقل به حرمت شهداهم که شده باخودتون روراست باشید منم قول میدم فراموشتون کنم!!... خالی شدم احساس سبکی می کردم حالاسنگینی این باربه دوش سیدافتاد بااینکه فراموش کردنش برام سخت بود امابایدازپسش برمی اومدم.... ازخاکریزهای طلائیه بالارفتم قطره های باران روح غبارگرفتم رومی شست.برخلاف تصوراتی که قبلاداشتم اینجا فقط مشتی ازخاک نبود حرف های برای گفتن داشت ازدل ادم هایی که پاک وعاشق بودنداروم زیرلب زیارت عاشورارومی خوندم دوربین عکاسیم لحظه هاروثبت می کرد به هرجاکه نگاه می کردی هنوزحال وهوای جنگ روداشت تانک های اوراق، سنگرهای بازسازی شده... نمازمغرب وعشا روکه خوندیم خانم عباسی ازم خواست چیزهایی که تواین مدت تمرین کردم روبخونم! اصلاامادگیش رونداشتم حالاهمه دورم کردندودست بردارنبودند چون روزجمعه بود شعری ازامام زمان به ذهنم اومد که خودم خیلی دوست داشتم ابا صالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش نجف رفتی کاظمین رفتی کربلا رفتی یاد ما هم باش ابا صالح یا ابا صالح مدینه رفتی به پا بوسه مادرت زهرا یاد ما هم باش به دیدار قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش شب جمعه کربلا رفتی یاد ما هم کن چون زدی بوسه کنار قبر ابوالفضل باصفا رفتی یاد ما هم باش ابا صالح یا ابا صالح نماز حاجت که می خوانی از برای فرج مسجد کوفه شدی محرم در مناسک حج یا منا رفتی یاد ماهم باش ابا صالح یا ابا صالح.. ادامه دارد.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat