💖"چه خوش است صوت قرآن ز تو دلــــــربا شنیدن به رخت نظــــــــــــاره کردن سخن از خدا شنیدن"
💖به طواف کعبه رفتن چه خوش است با تو بودن به مقام و رکن هـــــــر دم زتــــــــــو ربنا شنیدن
💖چو موذنی خوش الحـــــــــان بزند صلا به جمعه
چه خوش است خطبه ها راز تــــــو مقتدا شنیدن
💖به نماز فطر و قربان چه ســــزد که خطبه ها را همه دم به صوت زیبا ز تـــــــــو با صفا شنیدن....
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بویگلسوسنویاسمنآید...(:
#رئیسی
#انتخابات
#کار_درست
☘💐🌻
#انتخابات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#سلامبرخورشید
#صفحهسیزدهم
حسين جان! تا زمانى كه دنيا باقى است، سلام و درود خدا بر تو!
من از خدا مى خواهم تا همواره رحمت و درود خود را بر شما نازل كند و مقامى بس بزرگ به شما عنايت كند.
من دير يا زود از اين دنيا مى روم، من رفتنى هستم، امّا اين دنيا مى ماند، شب ها و روزهايى مى آيند كه من نخواهم بود، من از خدا مى خواهم تا زمانى كه شب و روز باقى هستند، تا زمانى كه اين دنيا باقى است، درود و سلام خود را براى شما قرار بدهد.
چه كنم؟ راه ديگرى نمى شناسم تا عشق و ارادت ابدى خود را به شما نشان بدهم.
اى خداى مهربان!
مى دانم مرگ به سراغ من خواهد آمد، و من در زير خاك آرام خواهم گرفت، اكنون از تو مى خواهم تا تو هميشه سلام و درود خود را نثار حسين كنى و اين سلام تو، پيام آور عشق من به حسين باشد.
سلام بر تو و على اكبر تو!
سلام بر تو و خاندان تو كه بعد از شهادت تو، رنج اسارت كشيدند و پيام تو را جاودانه نمودند.
سلام بر تو و بر ياران با وفاى تو! آنان كه جانشان را فداى تو نمودند، آنان كه به عهد و پيمانى كه با تو بستند وفادار ماندند و تو را تنها نگذاشتند.
چه زيباست حكايت وفاى ياران تو...🌻
شب عاشورا است و تو ياران خود را فرا مى خوانى. همه به سوى خيمه تو مى شتابند و روبروى تو مى نشينند. تو نگاهى به ياران خود مى كنى و مى گويى: "من خداى مهربان را ستايش مى كنم و در همه شادى ها و غم ها او را شكر مى گويم. خدايا! تو را شكر مى كنم كه به ما فهم و بصيرت بخشيدى و ما را از اهل ايمان قرار دادى".
براى لحظه اى سكوت مى كنى، همه منتظر هستند تا تو به سخن ادامه دهى.
بار ديگر صداى تو به گوش مى رسد: "ياران خوبم! يارانى به خوبى و وفادارى شما نمى شناسم. بدانيد كه ما فقط امشب را مهلت داريم و فردا روز جنگ است. به همه شما اجازه مى دهم تا از اين صحرا برويد. بيعت خود را از شما برداشتم، برويد، هيچ چيز مانع رفتن شما نيست. اينك شب است و تاريكى! اين پرده سياه شب را غنيمت بشماريد و از اين جا برويد و مرا تنها گذاريد".
غوغايى به پا مى شود. هيچ كس گمان نمى كرد كه تو بخواهى اين گونه سخن بگويى.
همه، گريه مى كنند. تو آتشى در جان ها انداخته اى.
💖💖💖💖💖💖💖💖💖
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷مهدی شناسی ۲۱۱🌷
🌹...و مختلف الملائكة...🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🔸ﻫﺮ ﺟﺎ ﺩﯾﺪﯼ ﯾﮏ ﺩﯾﮕﯽ ﺑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﺎﺳﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺪﺍﺭ ﺑﺮﻭ!!ﺑﺒﯿﻦ ﺍﻭﻝ ﺩﺭ ﺩﯾﮓ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﻣﯽﺟﻮﺷﺪ؟!
🔸ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ را ﺩﯾدی که ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ او ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻧﺪ،ﺍﻭﻝ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﯽﺍﺭﺯﺩ ﻣﻦ ﺑﺮﻭﻡ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ؟!
🔸ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﺧاﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ.
🔸ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ ﭼﺮﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ؟ﭼﺮﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ؟ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ اهل بیت ﺳﺮ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.
🔸ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ که ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ.ﺑﺎ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻟﻤﻼﺋﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺤﻞ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ.
🔸ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺍﺭﺩ:
🔺ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﺍﯾشان ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﯼ ﺳﺮاغشان.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﮔﻞﻫﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﯼ و ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﮔﻞﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ.
🔺ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ تا بتوانی با ایشان ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ.ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻟﻤﻼﺋﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ.
🔺🔸🔺امام مهدی علیه السلام ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺩمان ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺑﮑﻨیم...
🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
#مهدی_شناسی
#قسمت_211
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعا
💖🌹🌟🌙✨🌹💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسیسوم
#هفتمینمسابقه
2. عنایت مخصوص به مقروض درمانده....
یکی از شیعیان مدینه به نام عبداللهبن ابراهیم غفاری میگوید مردی از خاندان ابورافع (غلام پیامبر) به نام «طَیس» از من طلبی داشت و آن را از من طلب میکرد، و اصرار میورزید، مردم نیز او را کمک میکردند، چون خود را در مانده یافتم و دیدم او دست بردار نیست (و دست من نیز خالی است و نمیتوانم طلب او را بپردازم) نماز صبح را در مسجد مدینه خواندم و تصمیم گرفتم به حضرت امام رضا(ع) که در آن وقت در عُرَیض (روستایی نزدیک مدینه) بود، پناه ببرم، به عُرَیض رفتم، وقتی که به نزدیک خانهی آن حضرت رسیدم، دیدم آن حضرت بر الاغی سوار است، و خجالت کشیدم به محضرش بروم، حضرت به طرف من آمد وقتی که به من رسید ایستاد و نگاه کرد، سلام کردم، ماه رمضان بود، عرض کردم: «قربانت گردم غلام شما طَیس از من طلبی دارد، و در دریافت آن پافشاری میکند و مرا رسوا کرده است.»
من پیش خود میگفتم، حضرت رضا(ع) به طَیس میگوید، به غفاری مهلت بده، و اصلاً نگفتم که طَیس چقدر پول از من میخواهد.
امام رضا(ع) به من فرمود: بنشین تا برگردم، نماز مغرب را خواندم و روزه هم بودم که هنوز افطار نکرده بودم، سینهام تنگ شده بود و خواستم برگردم که دیدم امام رضا(ع) درحالیکه مردم در گردش بودند و گداها سر راهش نشسته بودند آمد، او به آنها انفاق میکرد، تا اینکه از آنها گذشت و وارد خانه شد و سپس بیرون آمد، مرا طلبید، به حضورش رفتم، با هم وارد خانه شدیم، و کنار هم نشستیم و دربارهی ابنمسیّب امیر مدینه که بسیاری از اوقات دربارهی او با آن حضرت سخن میگفتیم گفتگو کردیم، سپس فرمود: «گمان ندارم که هنوز افطار کرده باشی؟»
گفتم، نه، افطار نکردهام، برایم غذا طلبید و نزدم گذارد و همراه غلامش از آن غذا خوردیم، بعد از غذا، به من فرمود: تُشک را بلند کن و زیر تُشک هر چه هست برای خود بردار.
تشک را بلند کردم، دینارهایی در آنجا بود، همهی آنها را برداشتم و در آستینم نهادم.
آنگاه امام رضا(ع) دستور داد تا چهار نفر از غلامانش بیایند و مرا تا خانهام برسانند، عرض کردم: «نیازی به آمدن غلامها نیست، شبگردهای ابن مسیّب، در گردش هستند و من تنها به خانهام میروم، و دوست ندارم شبگردها مرا همراه غلامان شما بنگرند.»
فرمود: راست گفتی، خدا تو را هدایت کند، به غلامان دستور داد، هرگاه من گفتم برگردند.
غلامان تا نزدیک خانهام آمدند، در آنجا دلم آرام گرفت و به آنها گفتم برگردید، آنها برگشتند، من به خانهام رفتم و چراغ را روشن کردم، دیدم پولی را که زیر تشک برداشتهام 48 دینار است، و طلب طَیش 28 دینار بود، در بین آن دینارها، یکی از آنها نظرم را جلب کرد، دیدم بسیار زیبا و خوشرنگ است، آن را برداشتم و کنار نور چراغ بودم، دیدم به طور آشکار بر روی آن نوشته شده: «28 دینار طلب آن مرد است، و بقیه مال خودت باشد.»
سوگند به خدا، به امام رضا(ع) نگفته بودم که طلب طَیش چقدر است، حمد و سپاس مخصوص خد اوندی است که به ولیّ خود عزّت بخشد.
آری حضرت رضا(ع) این گونه نسبت به من مهربانی کرد و 20 دینار بیش از بدهکاریم به من داد، علاوه بر اینکه بدهکاریم را ادا کرد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام💖💖
عزیزانی که تمایل به شرکت در مسابقهی #خورشیدایران رو دارن لطفا زودتر مطالب #خورشیدایران رو مطالعه کنند که از مسابقه جا نمانند🦋🦋🌻🦋👇👇
#خورشیدایران
#هفتمینمسابقه
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_چهل_دو
چشمام رو از زور سردرد بستم و مادر ادامه داد:
_برگشتی از دل رامش دربیار ...
امشب اتاقتو جدا کنی ، من از این خونه میرم .... به خدا درست نیست این کارا ...دقم نده جان ارغوان .
ارغوان ! خواهری که مثل چشمام مراقبش بودم و این شد تقدیرش!
حالا داشت قسمم می داد به جان ارغوان بی گناه ، خواهر بیچاره ی من ، که بخاطر رامش ، مسبب همه ی این بلاها ، خوب باشم ؟!
برای اتمام بحث مادر که حوصله ی تحلیل فلسفی و منطقی اش را نداشتم گفتم :
-فعلا کار دارم ...قرصا تو بخوری ...خداحافظ.
قطع کردم و سردردم دو برابر شد . کم عذاب وجدان روی شانه هایم نشسته بود حالا با این حرف های مادر ، سنگینی یک کوه هم به آن اصافه شد . تا آخر تایم کاری در این افکار پرآشوب دست و پا زدم و آخر سر با آن سردرد لعنتی و کلی برگه و فایل و سی دی که ادامه ی کارم بود ، برگشتم خانه .
تا در خانه را باز کردم با دیدن رامش چوب خشک شدم .موهایش را با تل پارچه ای کنار زده بود و یک بلوز سفید یقه باز پوشیده بود با دامن کلوش کوتاه و با آن لبان قرمزش لبخند میزد :
_سلام ...خوش اومدی .
دوباره نبض سر دردم زده شد .
کیف و وسایلم را انداختم روی مبل کنار در و ولو شدم طرف دیگرش .نگاهم را دزدیدم و حتی جواب سلامش را هم ندادم که گفت :
_مادر رفته نون بخره .
رفت سمت آشپزخانه و چایی آورد .
مقابلم که رسید ، عمدا خم شد تا زاویه ی نمایش لباس یقه بازش را به رخ بکشد .لیوان را برداشتم و بدون هیچ نگاهی ، زدم روی میز رو به رویم :
_اینو نمیبینی که خم شدی جلوی روم ؟
آب گلویش را قورت داد یا بغضش را نمیدانم ولی باز با همان لبخند ادامه داد:
-میخوای کمکت کنم پیراهنتو در بیاری ؟
جوابش را ندادم که سکوتم را به رضایت تفسیر کرد و تا برخاست ، نگاهم با نگاهش تلاقی کرد :
_لازم نکرده .
چند ثانیه ای نگاهم توی صورتش مات شد . زیبا شده بود. شاید بیشتر از حتی دیشب با آن آرایش تند و زننده ی به اسم عروس !
اما نه برای قلب من که عمدا می خواست بی رحم و سنگدل باشد .
-کی بهت گفته جلوی من این شکلی حاضر بشی ؟
جا خورد. شاید نمی دانست برای پوشیدن لباس هم باید از من اجازه بگیرد . نگاهمان هنوز یکی بود که باهمان لحن تشر قبلی گفتم :
_دیگه اینجور نبینمت .
-چرا آخه ؟
تاخواستم نگاهم را از او بگیرم باهمان سئوالش نگذاشت ، دوباره نگاهش کردم و عصبی فریادم را سرش بلند کردم :
_چون نمیخوام ببینمت .
-امیر ...ازت خواهش می کنم ..
-خواهش نکن حوصلتو ندارم ...
تو واسه من مامور عذابی ..همین .
صدایش با گریه بلند شد :
_چرا آخه ؟ ... مگه من چکارکردم ؟ پدرت که توی بیمارستات فوت کرده ، اصلا به من ربطی نداره .
انگار مغز سرم را در قابلمه ای از مواد مذاب جوش می دادند که فریاد کشیدم :
_ربط داره همه ی بدبختی های ما به تو ربط داره .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایران_قوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
او را طلبم هرشب...
🌷یا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد
بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد
🌷تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
🌷هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن
بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد
🌷از ديده نهان اما اندر دل من جايش
او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد
🌷با كس نتوانم گفت من راز درون خویش
كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد
🌷مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما
تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد
🌷حيران به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
#او_خواهد_آمد
#العجل_یا_صاحب_الزمان
@shohada_vamahdawiat
✨✨✨گفتگوى ماهى و سليمان✨✨✨
--------------------------------
مى نويسند: روزى يكى از حيوانات دريائى سر از آب بيرون آورده عرض كرد اى سليمان، امروز مرا ضيافت و مهمان كن، سليمان امر كرد آذوقه يک ماه لشكرش را لب دريا جمع كردند تا آنكه مثل كوهى شد، پس تمام آنها را به آن حيوان دادند، تمام را بلعيد و گفت:
بقيه قوت من چه شد، اين مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سليمان تعجب كرد، فرمود:
آيا مثل تو ديگر جانورى در دريا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر كسى كه روى حقيقت توكل بر خدا پيدا كرد، خداوند از جايى كه گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى كند...
🌟🌟🌟ویرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه...
واز جایی که گمان نمیکند روزیش را می رساند و هرکس برخدا توکل کند برایش کافیست.
سوره طلاق آیه۳🌟🌟🌟
#خدا_کافیست
#شهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
|•بسمربشفیق•|🌱
_ توعـــاشقشدی؟
+اوهــــوم
_عاشــــقکی؟
+شهـــــدا
_عشقتــــونمستدام :
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌷مهدی شناسی ۲۱۲🌷
🌹...ومختلف الملائكة...🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🔷ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ.ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
🔷ﺷﻬﯿﺪ ﺻﯿﺎﺩ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑود:"ﯾﮏ ﺷﺒﯽ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽ ﺍﺯ ﺟﺒﻬﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻗﻢ.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ.ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﻣﻨﺰﻝ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨﯽ.
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ. ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ.
ﻣﺎ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺳﻪ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ بود.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻠﻪ.ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺷﻤﺎ.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ!ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺷﻤﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻧﯿﻤﻪﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﻦ،ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﮑﻨﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ.
🔷ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﻧﻤﯽﺷﺪ.
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﺮﯾﺢ ﻧﻤﯽﺭﺳﺎﻧﺪ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﻣﯽﺯﻧﯿﻢ،ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﺮﯾﺢ ﺑﺮﺳﺎﻧﯿﻢ!!
ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ.ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﮔﻔتند ﭼﺮﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﯾﺪ؟!
ﻣﯽﻓﺮﻣﻮﺩ ﻧﻪ ﺿﺮﻭﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.ﻏﺮﺽ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ.ﺑﻌﺪ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ؟!ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﺑﻠﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩند...
🔷ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻟﻤﻼﺋﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ و ﺭﻧﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺁﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
🔷ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ، ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﮔﻨﺒﺪ ﻭ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ،ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺣﻆ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻧﻤﯽﺑﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ است ﮐﻪ ﺧﻮﯼ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ.
🔷اگر جواب سلام امام مهدی و توجهات ایشان را نمی توانیم درک کنیم به دلیل نبود خوی فرشتگی در ماست.چون ایشان مختلف الملائكة هستند.با انسان های فرشته خو رفت و آمد دارند...
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#مهدی_شناسی
#قسمت_212
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#به_یاد_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
خدایا تو را گواه می گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایشها قرار دهم.
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💢 برخی از برکات ظهور حضرت
حجت علیه السلام⇩
ابوخالد كابلى از امام باقر علیه السلام روایت می کند که ایشان فرمود:
🌹 آنگاه که قائم ما قيام کند، دست خویش را بر سرِ مردم می گذارد و بدان وسيله عقل هاى آنان را جمع و خِرد و ادراک شان را کامل می کند.
📚 مختصر البصائر، ص ۳۱۹
📚الخرائج و الجرائح، ج ۲ ص ۸۴۰
🌹 امام صادق علیه السلام فرمود:
🏷 علم، بيست و هفت حرف است و همه ی آنچه پیامبران آورده اند دو حرف باشد، پس مردم تا امروز به جز دو حرف را آگاه نیستند. آنگاه که قائمِ ما علیه السلام قيام کند، بيست و پنج حرف ديگر را خارج، و آن را در ميان مردم منتشر می سازد. و آن دو حرف را به آنها ضميمه می کند تا آنکه بيست و هفت حرف را منتشر نماید
📚مختصر البصائر ص ۳۲۰
📚بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج ۵۲ ص ۳۳۶
💠 ابو ربیع شامی گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:
🏷به راستی هنگامى كه قائم ما قيام کند، خداوند عزّ و جل برای شیعیان ما در قدرت گوش ها و دیده گان شان می افزاید تا آنجا که بین آنها و قائم علیه السلام هیچ پیک و قاصدی نباشد و قائم علیه السلام با آنها سخن می گوید و آنها می شنوند و او را می بینند در حالی که حضرت در جایِ خودش است.
📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج ۸ ص ۲۴۰
📚الخرائج و الجرائح، ج ۲ ص ۸۴۰
🌹 امام باقر عليه السلام فرمود
🏷هر کس قائم اهل بیتم را درک کند، اگر بیماری داشته باشد برطرف می شود و چنانچه ضعيف باشد نيرومند می گردد.
📚الخرائج و الجرائح، ج ۲ ص ۸۳۹
📚مختصر البصائر، ص ۳۱۹
🌹 امام باقر علیه السلام فرمود
🏷هنگامی که امرِ ما واقع شود و مهدیِ ما (علیه السلام) بیاید، هر مرد از شیعیانِ ما پُردل تر از شیر، و بُرنده تر از سرنیزه خواهد بود. با قدم هایش دشمنِ ما را پایمال می کند و با دستانش آنان را می زند و از بین می برد و این، در هنگام نزول رحمت خداوند و گشایشِ او بر بندگان محقق خواهد شد.
📚بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (ص) ج ۱ ص ۲۴
📚بحار الأنوار (ط - بيروت) ج ۵۲ ص ۳۱۸
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#به_یاد_شهدا
#شهید_مرتضی_آوینی
دشمن با اينكه بارها تجربه كرده است كه با آهن نميتواند بر ايمان ما غلبه كند، اما چارهاي ندارد جز اينكه از همين طريق عمل كند. او ميخواهد ما را بترساند. خوب اين معنا را دريافته است كه اگر ما بترسيم، ديگر از ...
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🛑داستانی زیبا از اثر دعا در حق امام زمان علیه السلام
در اصفهان مردي شيعه به نام عبدالرحمان بود، از او سئوال کردند: علت اينکه امامت امام علي النقي (عليه السلام) را پذيرفتي و دنبال فرد ديگري نرفتي چيست؟ گفت: جرياني از آن حضرت ديدم که قبول امامت آن حضرت را بر من لازم نمود. من مردي فقير اما زباندار وپر جرأت بودم به همين جهت در سالي از سالها اهل اصفهان من را برگزيدند تا با گروهي ديگر براي دادخواهي به دربار متوکل برويم. ما رفتيم تا به بغداد رسيديم هنگامي که در بيرون دربار بودم خبر به ما رسيد که دستور داده شده امام علي النّقي را احضار کنند،بعد حضرتش را آوردند. من به يکي از حاضرين گفتم: اين شخص که او را احضار کردند کيست؟ گفت: او مردي علوي وامام رافضي ها ست سپس گفت: به نظرم مي رسد که متوکل مي خواهد او را بکشد، گفتم: از جاي خود تکان نمي خورم تا اين مرد را بنگرم که چگونه شخصي است؟
او گفت: حضرت در حالي که سوار بر اسب بودند تشريف آوردند ومردم در دو طرف او صف کشيدند واو را نظاره مي کردند. چون چشمانم به جمالش افتاد محبت او در دلم جاي گرفت و در دل شروع کردم به دعا کردن براي او که خداوند شرّ متوکل را از حضرتش دور گرداند. حضرت در ميان مردم حرکت مي کرد و به يال اسب خود مي نگريست نه به راست نگاه مي کرد ونه به چپ، من نيز دعا براي حضرتش را در دلم تکرار مي کردم. چون در برابرم رسيد رو به من کرد وفرمود: استجاب الله دعاک، وطوّل عمرک وکثّر مالک وولدک. يعني: خداي دعاى تو را مستجاب کند. وعمر تو را طولاني ومال وفرزند تو را زياد گرداند. از هيبت و وقار او بدنم لرزيد ودر ميان دوستانم به زمين افتادم. دوستانم از من پرسيدند، چه شد؟ گفتم خير است وجريان را به کسي نگفتم.
🌹پس از آن به اصفهان بازگشتيم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت درهايي از مال وثروت را براي من باز کرد تا جايي که اگر همين امروز درب خانه ام را ببندم قيمت اموالي که در آن دارم معادل هزاران هزار درهم است واين غير از اموالي است که در خارج خانه دارم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت ده فرزند به من عنايت فرمود. ببينيد که چگونه مولاي ما امام علي نقي (عليه السلام) دعاى آن شخص را به خاطر نيکي او جبران وتلافي نمود. و براي او دعا فرمود با اينکه از مؤمنان نبود. آيا گمان مي کنيد که اگر در حق مولاي ما صاحب الزمان ارواحنا فداه دعا کنيد شما را با دعاى خير ياد نمي کند با اينکه شما از مومنان هستید؟
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_چهل_سه
ناگهان صدایش با بغض بالا رفت :
-چطور میتونی اینو بگی ؟
لرزش صدایش مرا شوکه نکرد. بغضی که با عصبانیت در صدایش گره خورده بود مرا متعجب کرد. زل زده در چشمانم ادامه داد :
_منم پدرم رو از دست دادم ...برای منم سخت بوده که بدونم تو دوستم نداری و فقط بخاطر اینکه برادرم قصاص نشه رضایت به عقد بدم .
پوزخند زدم ، چون می دانستم چقدر عاشقم است . شاید بی رحمی بود که اینرا به زبان بیاورم ولی انگار بی رحم شدم که گفتم :
_تو به عشقت رسیدی ...
ولی من نه .... ارغوانم نه ... پس تو باعث این بدبختی ها هستی .
چانه اش لرزید و نگاهش غوطه ور در اشکی شد که حتی پایه های قلب مرا هم لرزاند . باید سکوت می کردم .شاید وقتی کسی عاشقت باشد و تو دوستش نداری ، کمترین لطفی که میتوانی در ازای قلبی که تپش هایش را به تو اهدا کرده ، بگویی :منم همچین ..
نه اعتراف به عشق باشد نه کلامی که دلی را بشکند اما من بی رحم شدم تا دل شکسته شده ام را با آن ترک عمیق نفرتی که از رادوین داشتم ، ترمیم کنم با تحقیر رامش .
قید لیوان چایم را زدم و از روی مبل برخاستم و قبل از رفتن به طبقه ی دوم کنار شانه اش ایستادم .همان شانه ای که می لرزید از بغض .
بی آنکه نگاهش کنم گفتم :
_به نفع خودته ... دور و برم نباش ...تا دلت رو نشکنم ...نذار مجبور شم که سنگدل باشم .
سرش از سمت شانه به طرفم چرخید :
_سنگدل باش ...خیلی طبیعیه .
اخمی از تعجب توی صورتم ظاهر شد که با حرص و عصبانیت ، در میان اشکانی که تند و تند و پشت سرهم ، جوی باریکی از آب را روی صورتش روان کرده بودند ، نگاهم کرد و گفت :
_اگه تو و خواهرت سنگدل نبودید که ارغوان قاتل پدر من نمیشد .
انتظار این جمله را نداشتم .نباید میگفت هر چند حق بود یا حق داشت . اما گفتنش ، پرده ای جلوی چشم و عقلم کشید . لعنت نکردم آن وسوسه ی شیطانی پشت افکارم ذهنم را که محکم فریاد زد : " حقشه که یکی بزنی توی دهانش "
ولی با حرص از حرفی که شنیدم و حقی که شاید بود اما نه برای دفاع از خواهر نجیب و پاک من که فقط ازخودش دفاع کرده بود ، زدم . محکم . مردانه . چنان که صدای بلند هینی که کشید هم از تعجب و هم از درد ، هم نتوانست مرا پشیمان کند .
-گفتم دست به زدن ندارم اما نه برای هر حرفی...
سرش آهسته برگشت به نقطه ی شروع . به نگاه پرخشم من . شاید زیادی محکم زدم و این مقدار اضافی را آن لحظه با آنهمه عصبانیت و حرص ، نتوانستم مهار کنم .آنقدر محکم زدم که جوی خونی از لبش جاری شد و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد و چند قدمی عقب رفت . نگاهش را از من گرفت که حس کردم ، توپ بزرگی ، شاید شبیه توپ بسکتبال محکم در وجودم کوبیده شد و صدای پاهایش که از پله ها بالا رفت ، در گوشم پیچید.
اما کوتاه نیامدم و آخرین ته مانده ها حرصم را فریاد زدم :
_دیگه جلو چشمم نبینمت .
نفس بلندی کشیدم بلکه زبانه های بلند آتش عذاب وجدانم خاموش شود که نشد .لیوان چایی که آورده بود جلوی چشمانم جا مانده بود و آن دمپایی های پاشنه دارش که تا قبل از آن ، پایش بود. کلافه سرم را برگرداندم و در میان ندای بلند وجدانم که محکم سرم فریاد میکشید : "نباید میزدی " ، همان لیوان چای را هم پرت کردم طرف دیگر اتاق .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_چهل_چهار
غوطه در افکار ضد و نقیصم بودم که در خانه باز شد ، با آن صدای جیرجیر لولای خشکش ، سرم برگشت.
_چقدر شلوغ بود ای نونوایی ... سلامعلیکم ..شما کی اومدی ؟
با دو انگشت اشاره و وسط ،خطوط افقی پیشانیم را مالش دادم و گفتم :
_نیم ساعتی میشه .
مادر بلند صدا زد :
_رامش جان ...رامش ....بیا شوهرت اومده .
_لازم نیست بیاد.
_لازمه.
گفت و چشم غرهای نصیبم کرد:
_رامش ...رامش جان .
حتم داشتم که جلوی چشم مادر ظاهر نمیشود ولی اشتباه کردم !
صدای پاهایش سرم را بلند کرد. لباسش را عوض کرده بود .
تونیک بلند سرخابی رنگی به همراه شلوارش پوشیده بود و از پلهها پایین آمد .
مادر داشت نانهای لواشی که خریده بود را روی سفره پهن میکرد تا کمی باد بخورد که سر بلند کرد سمت رامش و گفت :
_یه چایی واسه شوهرت بریز.
_نمیخوام .
و مادر باز اصرار کرد:
_یکی هم برای من بریز.
و رامش با یک سینی چای آمد.
سینی را اینبار روی میز گذاشت و بی آنکه نگاهم کند رفت کمک مادر که کاش نمیرفت .
_دستت درد نکنه دخترم ...لبت چی شده ؟!
چشمانم را تحریم کردم تا نبیند ولی گوشهایم را نه .سکوت رامش خودش جواب مادر شد.
_کار ...امیره ؟!
قبل از آنکه رامش تایید کند بلند گفتم :
_بله ...زدم تا مراقب زبونش باشه .
همان یک کلمه ، سکوت قبل از طوفان را رقم زد .مادر از جا برخاست و دوید سمت پلهها .نگاهش نکردم .
رامش نانها را جمع کرد و طولی نکشید که مادر شال و کلاه کرده با یک ساک کوچک از پلهها پایین آمد.
صدای رامش مرا متوجهی مادر کرد:
_مادر جون کجا ؟!
_قربونت برم مراقب خودت باش ...من دیگه بمونم دق کردم .
_کجا آخه ؟!
جدی جدی داشت میرفت . کفشهایش را از جاکفشی درآورد و محکم انداخت روی موزاییکهای حیاط که برخاستم :
_کجا نرگس خانوم ؟!
عصبی و بلند گفت :
_لا اله الا الله ..برو کنار امیر که میترسم منم شیطون وسوسه کنه و یکی بزنم توی گوشت.
_میگم کجا ؟!
فریاد زد:
_میرم یه جایی که تورو آدم کنم .
چادرش را محکم گرفتم :
_کوتاه بیا ..بیا تو ...الان ناراحتی .
چرخید سمتم و محکم چادرش را از چنگم کشید :
_آره ناراحتم ...از تو...از تویی که بیشتر از اینا ازت توقع داشتم .
_حالا داری کجا میری ؟
_چند روزه اقدس خانم بهم میگه یه نفر توی کاروان زیارتیشون به مشهد جا خالی داره ، میگم نه ، میخوام پیش عروس و پسرم باشم ، اما امروز دیدم نه ... باید برم از خود همون امام رضا بخوام تورو آدمت کنه .
همراه با آه بلندی گفتم :
_باشه آدم میشم حالا بیا تو .
ساک میان دستش را محکم کشیدم که فریاد زد :
_میگم نه بگو چشم ...بده به من ساک رو .
_عصبی هستی الان کوتاه بیا .
فریاد زد :
_کوتاه نمیآم ، که اگه بیام باید جواب خدای بالای سرم رو بدم ...برات متاسفم که پسر حاج صابری هستی و حرفاش از سرت پاک شده ..برات متاسفم که توی ماه حرام زدی توی دهن زنت که مردونگیتو ثابت کنی ...برو خودتو درست کن تا آروم بگیرم .
و بعد یک لنگه کفش رو پا کرده و نکرده رفت !
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>