eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ هر روز... روز ِتوست هر ثانیه وُ دقیقه ... بهِ بهانه‌ی نام وُ یادت نان بر سفره‌مان است و دل‌ِمان ... قُرصِ قرص است از این‌که امام زمان داریم! از پدر مهربان‌تَر... از مادر دل‌سوزتَر... و رفیقی شَفیق ؛ خوش ‌بحال ما که |تو| را داریم. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 ❤️روز جهازبرون هم شوق داشتم هم استرس. همه خانواده وبستگان درجه یک در تکاپو برای بردن وسایل خونه بودند . مشغول بسته بندی وسایل بودم که حمید کنارم نشست ومقداری تربت کربلا به دستم داد وگفت: 🌻این تربت رو بین جهزیه بذار،دوست دارم تمام زندگیمون بوی اهل بیت وامام حسین(ع) بگیره. می دانستم خانه ای که انتخاب کرده ایم کوچک تر از آن است که تمام وسایل جهاز را بتوانیم با خودمان ببریم. 🌷برای همین بسیاری از وسایل مثل پشتی ها،میز ناهارخوری،تابلوفرش ومیزتلفن خانه مادرم ماند. در جواب اعتراض ها هم گفتم:(نشاءالله هر موقع خونه بزرگ تر رفتیم این ها رو هم میبریم. وسایل یکی یکی بین مرد های فامیل دست به دست تا ماشین می رفت. 🍀با بیرون رفتن هر کدام از آن ها در ذهنم جای آن را مشخص می کردم. با صدای بلندی که از حیاط آمد همه ترسیدیم،وقتی به حیاط آمدم متوجه شدم اجاق گاز از دستشان افتاده و شیشه جلوی آن شکسته است. 🌷چند روز مانده به عروسی یکی از کار های ما این شده بود که دنبال ششه جلوی این گاز باشیم،متاسفانه پیدا هم نمی شد. روز های آخر برای چیدن جهاز از دانشگاه یکسره خانه خودمان می رفتم. 💐حمید هم برای جابجایی وسایل از سرکار به خانه می آمد،چون خانه کوچک بود چیدمان وسایل وقت وانرژِی زیادی می خواست. حمید در حالی که مشغول انداختن کارتون کف اتاق خواب بود،گفت: خانم نظرت چیه غذای بیرون نگیریم،اجاق گاز رو وصل کنیم همین جا یه چیز ساده درست کن بخوریم. 🌺اولین غذایی که که پختم سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ بود،گفتم بیا این هم غذای سر آشپز! برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتون بیرون نیاوریم چون کل کابینت های آشپزخانه چهارتا هم نمی شد. 🌹یک طرف پذیرایی بیست متری خانه،فرش شش متری پهن کردیم. بوفه و مبل ها را هم بعد از چند بار جابه جا کردن دور اتاق چیدیم. البته یک ستون هم وسط پذیرایی به این کوچکی داشتیم! باید طوری وسایل را می چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد. 🌸نوه صاحب خانه هر وقت این ستون را می دید می گفت: وقتی که ما پایین زندگی می کردیم از همین ستون می گرفتیم می رفتیم بالا،تا دستمون به سقف می خورد برمیگشتیم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و هشت(زندگینامه پیامبر) ✨بعد از گفتگوهای زیاد پیمان صلحی منعقد شد، که یکی از موادّش همین بود که مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند و سال آینده به مکه بیایند، مشروط بر اینکه بیش از سه روز نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر با خود نیاورند، و مواد متعدد دیگری دائر بر امنیّت جانی و مالی مسلمانان که از مدینه وارد مکه می شوند و همچنین ده سال متارکه جنگ میان مسلمین و مشرکین و آزادی مسلمانان مکه در انجام فرائض مذهبی در آن گنجانیده شد. بر این پیمان صلح، گروهی از مسلمانان و مشرکان گواهی داده و کاتب عهدنامه، علی بن ابیطالب(علیه السلام) بود. 🍁در اینجا پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور داد، شترهای قربانی که به همراه آورده بودند، در همان جا قربانی کنند. سرهای خود را بتراشند و از اِحرام به درآیند. اما این امر برای جمعی از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا که بیرون آمدن از اِحرام، بدون انجام مناسک عمره، در نظر آنها امکان پذیر نبود، ولی پیغمبر(صلی الله علیه و آله) شخصا پیشگام شد و شتران قربانی را نحر فرمود و از اِحرام بیرون آمد و به مسلمانان تفهیم نمود که این استثنایی است در قانون اِحرام و قربانی که از سوی خداوند قرار داده شده است. 🍁مسلمین هنگامی که چنین دیدند تسلیم شدند و دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) دقیقا اجرا شد و از همان جا آهنگ مدینه کردند، اما کوهی از غم و اندوه بر قلب آنها سنگینی می نمود، چرا که ظاهر قضیّه مجموع این مسافرت، یک ناکامی و شکست بود، ولی خبر نداشتند که در پشت داستان صلح حدیبیه چه پیروزی هایی برای مسلمانان و آینده اسلام نهفته است و در همین هنگام بود که سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظیمی را به پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) داد. 🍁با قرارداد صلح ده ساله حدیبیه تا حدی مسلمانان مدینه، از تجاوز و تعرّض راهزنان و رهگذران قریش که از راه وادی القریٰ به شام و نواحی شمال عربستان رفت و آمد می کردند، آسوده خاطر شدند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را فرصتی به دست آمد، تا برای سران کشورها و شهرها نامه بنویسد و آنها را به اسلام دعوت کند. این نخستین گامی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از نوزده سال کشمکش با قریش لجوج، برداشت. اگر دشمنان داخلی، با نبردهای خونین خود، او را مشغول نمی ساختند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیش از این، به دعوت ملل جهانی دست می زد، ولی حملات ناجوانمردانه عرب، او را مجبور ساخت، که قسمت مهمی از وقت خود را به امر دفاع از حوزه اسلام صرف نماید. اکنون صد و هشتاد و پنج نامه، از متون نامه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) که برای تبلیغ و دعوت به اسلام و یا به عنوان میثاق و پیمان نوشته است، در دست داریم که محدّثان و تاریخ نویسان آنها را ضبط کرده اند. همه این نامه ها حاکی از این است که روش اسلام در دعوت و تبلیغ، منطق و برهان بوده، نه جنگ و شمشیر. نویسندگان این نامه ها بالغ بر بیست و سه نفر بودند، بعضی بیست و شش و نیز تا چهل و دو نفر نوشته اند که یکی از آنها حضرت علی(علیه السلام) بود و افرادی که برای آنها نامه نوشته اند، بسیارند، از جمله: قیصر روم، خسروپرویز پادشاه ایران، نجاشی پادشاه حبشه و... ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ دَردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست..! دارو فروشِ خَسته دلان را دُکان کجاست..؟! سلام طبیبـ❤️ـ دلهای خسته .... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻دوم آبان عید غدیر سال نود ودو روز برگزاری جشن عروسی ما بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد سه روز روزه بگیریم. شبی که کارت عروسی را می نوشتیم حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند. 🍎رفیق زیاد داشت،چه رفقای همکر،چه رفقای هم هیئتی،چه رفقای باشگاه،همسایه ها،فامیل،خلاصه با خیلی ها رفت وآمد داشت. با همه قاتی می شد ولی رفیق باز نبود،این طوری نبود که این رفاقت ها بخواهد از با هم بودن هایمان کم کند. وقتی لیست تعداد رفقایش را دیدم به شوخی گفتم: 🌷تو آن قدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی! حمید ششمین فرزند خانواده بود که ازدواج می کرد برای همین در خانواده آن ها این چیزها تازگی نداشت وبرایشان عادی شده بود. ❤️ولی خانواده ما این طور نبود،من اولین فرزند خانواده بودم که ازدواج می کرد. صبح روز عروسی که می خواستم به آزایشگاه بروم پدر ومادرم خیلی گریه کردند. خودم هم از چند روز قبل اضطراب عجیبی گرفته بودم،خواب به چشمم نمی آمد. وقتی دیدم این همه مضطرب وناآرامم چاره کار را در توسل وتوکل دیدم،یک کاغذ برداشتم ونوشتم: 💐خدایا من از ورود به زندگی مشترک می ترسم،کمکم کن که بهترین زندگی رو داشته باشم. دست نوشته را بین صفحات قرآنم گذاشتم،این کار خیلی به آرامشم کمک کرد. حمید ساعت شش غروب دنبالم آمد،می دانست گل رز ومریم دوست دارم،یک دسته گل با 10 شاخه گل رزو6گل مریم برایم خریده بود. 🌺کت وشلواری که خریده بودیم را پوشیده بود،از همیشه خوش تیپ تر وتوی دل برو ترشده بود. ماشین عروسمان پراید بود،خیلی هم ساده تزیین شده بود،آتلیه را به اصرار من آمد، خانمی که می خواست از ما عکس بگیرد حجاب چندان جالبی نداشت. 🌹آن قدر حمید سنگین رفتار کرد که این خانم خودش متوجه شد وکامل پوشش خودش را عوض کرد.خیلی خوب بود. 🌸حمید خیلی همراه بود واصلا به من سخت نگرفت،تمام سعیش این بود که من از مراسم راضی باشم، همیشه نظرم را می پرسید،می گفت: اگر این رو دوست نداری یا این طوری باب میلت نیست بگو عوض کنیم. تنهااصرارش‌بر‌این‌بودکه‌درعروسی‌گناه‌نباشد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
اسمش قدرت الله بود ، سنی نداشت . نصف صورتش سوخته بود ، خیلی گوشه گیر بود و از جمع فاصله می گرفت . همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت. بچه ها به من گفتند : فلانی برو بیارش تو جمع خودمان. شب عملیات کربلای 5 گفتم : قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟ گفت : هیچی ! قسمش دادم به قرآن که چی داری می گی؟ گفت : دارم می گم "السلام علیک یا ابا عبدالله" . می خوام این قدر این ذکر را بگم که برام ملکه بشه . دم رفتن یک بار بتونم به ارباب راحت سلام بدم. در عملیات کربلای پنج مرحله سوم، قدرت الله را اصلا ندیده بودم، توی یک لحظه دیدم سرخاک ریز نشسته. لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر. دویدیم بالای سنگر و یقه اش را گرفتیم کشیدم پایین. تیر خورده بود و درد داشت ، ولی داشت می خندید. لبخند میزد . بغض کردیم که قدرت الله چی شده. سرش را بالا آورد و گفت : "السلام علیک یا ابا عبدالله" و سرش افتاد... شهید قدرت الله حسین زاده 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
در سن 18سالگی "خدایا کمکم کن ، تنها امیدم تویی خدا خوشا به حال هروقت خاطره یا بعضی وقتها که تلویزیون تصاویر و خاطره یا وصیت نامه آنها را پخش می کند حالم یک مقدار تغییر می کند ، به حال آنها ، به عمل آنها ، به وقت شناسی آنها ، به عبادت و.... آنها غبطه می خورم. دوست دارم مثل باشم ، با اخلاق، ایمان، محبت ، کیس، شجاعت، مردانگی ... ؟ کجاست همت من و که واقعا نامش برازنده اوست . براستی که لباس تک سایزی است که اندازه هرکسی نمی شود کار یک روز و دو روز هم نیست ... برای شدن باید زندگی کرد. ✅پیامبر گرامی اسلام (ص) میفرمایند : " شرافتمندانه ترین مرگ ها است " آقا رسول واقعا آماده بود و بند بند وجودش برای آماده بود.. حتی کفن خودش را هم خریده بود روی زندگی داشت و حتی که در قطعه 53 است، از قبل مشخص کرده بود و می رفت بالای مزار ابدی اش فاتحه می خواند !!! حتی یک عکس برای خودش طراحی کرده بود که روی آن نوشته بود ....... @shohada_vamahdawiat                      
دعای‌گشایش‌درکارهاو رزق۩امام‌زمان.mp3
793K
💠 سه سفارش امام زمان (عج) برای گشایش در کارها و رزق و روزی 1️⃣ بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید👈"یا فَتّاح" 2️⃣ بعد از نماز صبح این دعا را بخواند: ❇️ وَ أُفَوِّضُ أَمرِي إِلَى اللَّهِ ❇️ إنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ ❇️فوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَامَكَرُوا لاَإِلَهَ‌إِلاَّ أَنتَ ❇️ سُبحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ ❇️ فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّينَاهُ مِنَ الغَمِّ ❇️ و كَذَلِكَ نُنجِي المُؤمِنِينَ‏ ❇️ حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ ❇️ فانقَلَبُوابِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضلٍ ❇️ لم يَمسَسهُم سُوءٌ ❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ‏ ❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ‏ ❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِن كَرِهَ النَّاسُ‏ ❇️ حَسبِيَ الرَّبُّ مِنَ المَربُوبِينَ ❇️ حسبِيَ الخَالِقُ مِنَ المَخلُوقِينَ‏ ❇️ حَسبِيَ الرَّازِقُ مِنَ المَرزُوقِينَ ❇️ حسبِيَ اللَّهُ رَبُّ العَالَمِينَ‏ ❇️ حَسبِي مَن هُوَ حَسبِي ❇️ حسبِي مَن لَم يَزَل حَسبِي‏ ❇️حَسبِي مَن‌كَانَ مُذكُنتُ لَم يَزَل حَسبِي ❇️ حسبِيَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ ❇️علَيهِ تَوَكَّلتُ وَهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيمِ‏ 3️⃣ مواظبت کن به خواندن این دعا👇 لاحَولَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلحَمدُللِهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرهُ تَکبیرا عج @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ 📖 السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ‏... 🌱سلام بر آن مولایی که عصاره همه انبیا و اولیاست و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها. سلام بر او و بر روزی که گوهر شرافتش چشمِ تَمام خلق را خیره کُند. 📚مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷برای غذا کوبیده همراه سالاد سفارش داده بودیم،حساس بود که غذا به اندازه باشد واسراف نداشته باشیم. 💐بعد از این که از تالار در آمدیم در خیابان ها دور زدیم وسمت خانه راه افتادیم. رفقای حمید آن شب خیلی شلوغ کردند،جلوی ماشین عروسی را می گرفتند،با دستمال شیشه های پاک می کردند وانعام می خواستند. 🌺می گفتند:داماد به این خوش تیپی باید به ما انعام بده. حمید که به شیطنت رفقایش عادت داشت گاهی انعام می داد وگاهی هم بدون دادن انعام گاز ماشین را می گرفت می گفت صلوات بفرستید وبعد هم می رفت 🌹به من گفت: این ها توی تالار هم بدجوری آتیش سوزوندن،یکسره به سرصورتم دست می کشیدنوموهای منو به هم زدن. به خانه رسیدیم بعد از خداحافظی و تشکر از اقوام وخانواده اول قرآن خواندیم حمید سجاده انداخت وبعد از نماز از حضرت معصومه (س)تشکر کرد. 🌸خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت،همیشه بعد از هرکار از کریمه اهل بیت تشکر میکرد که بانی این وصلت شده است. دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را می گفت که بعد از تحویل سال کنار من رو ضریح گفته بود: ممنونم که خانمم رو به من دادی و من رو به عشقم رسوندی. گاهی ساده توکل کردن قشنگ است! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و نه(زندگینامه پیامبر) ✨ در این قسمت می خواهیم درباره غزوه خیبر صحبت کنیم که این غزوه در ماه محرم سال هفتم هجرت واقع شد. قبلا یادآور شدیم که در سرزمین مدینه، سه گروه از یهود زندگی می کردند: بنی النضیر و بنی قریظه و بنی قنیقاع. هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت فرمود، با آنها پیمان عدم تعرّض بست، ولی آنها هر زمانی فرصت یافتند، از نقض این پیمان فروگذار نکردند، سرانجام به سرنوشت شومی که نتیجه اعمال و حرکات ناشایست خود آنها بود دچار شدند. گروهی از آنها اعدام و برخی مانند قبیله بنی قنیقاع و بنی النضیر از سرزمین مدینه رانده شدند و در خیبر(جلگه وسیع حاصلخیزی است که در شمال مدینه به فاصله سی و دو فرسنگی آن قرار دارد) و وادی القریٰ و یا الذرعات شام سکونت گزیدند. 🍁جرم بزرگی که یهودیان خیبر داشتند، این بود که تمام قبائل عرب را برای کوبیدن اسلام تشویق کردند و سپاه شرک با کمک مالی یهودیان خیبر، در یک روز از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده، خود را به پشت مدینه رسانیدند. در نتیجه جنگ احزاب که شرح آن را خواندید، رُخ داد. ناجوانمردی یهودیان خیبر، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بر آن داشت که این کانون خطر را برچیند و همه آنها را خلع سلاح نماید. زیرا بیم آن می رفت که این ملّت لجوج و ماجراجو، بار دیگر با صرف هزینه سنگین، بت پرستان عرب را بر ضدّ مسلمانان برانگیزانند و صحنه نبرد احزاب بار دیگر تکرار شود. 🍁لذا با بستن پیمان صلح حدیبیه، فکر پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ناحیه جنوب (قریش مکه) آسوده بود، هنگامی که از حدیبیه بازگشت، تمام ماه ذی الحجه و مقداری از محرّم سال هفتم هجری را در مدینه توقف کرد، سپس فرصت را غنیمت شمرده و برای برچیدن کانون فساد و تحریکات ضد اسلامی یهودیان خیبر، با یک هزار و چهارصد نفر از یارانش که در حدیبیه شرکت کرده بودند، به سوی خیبر حرکت کرد. هنگامی که به نزدیک قلعه های خیبر رسید، به یارانش دستور داد توقّف کنند. سپس سر به آسمان بلند کرد، و دعایی را خواند، و سپس فرمود: بِسمِ الله، حرکت کنید. و به این ترتیب شبانه به کنار خیبر رسیدند. صبحگاهان که اهل خیبر از ماجرا باخبر شدند، خود را در محاصره سربازان اسلام دیدند، سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) قلعه ها را یکی بعد از دیگری فتح کرد، تا به آخرین قلعه ها که از همه محکم تر و نیرومندتر بود و فرمانده معروف یهود مَرحَب حِمَیْری در آن قرار داشت، رسید. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ شهیدی که امام زمان(عج) را ملاقات کرددست نوشته شهید اسماعیل خانزاده: شبی که توفیق ملاقات با صاحب عصر عج را نصیبم کردی بر من یقین شد که شهادت را هم نصیبم می‌کنی. ♥️ 🔶شادی روح امام و شهدا صلوات🔶 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ نگاه رحمتتـ💚ـ ... ‌ بر ماست ... میدانم که می آیی سلام‌ موعـ💚ـود مهربانم ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌹پنج شنبه عید غدیر عروسی کردیم،دوشنبه برای ماه عسل با قطار عازم مشهد شدیم. باران شدیدی می آمد،اولین باری بود که با هم مشهد می رفتیم. از پله های قطار که بالا می رفتیم هر دو از نم بارون خیس شده بودیم،با راهنمایی مدیر کاروان به سمت کوپه خودمان راه افتادیم. مدیر کاروان که جلوتر از ما بود به حمید گفت: 💐آقای سیاهکالی یه زحمت براتون داشتم،به جز شما بقیه کسایی که تو کاروان همراهمون بود اومدن سن وسال دار ومسن هستن،اگه میشه تو سفر کمک حالشون باشین. همین طور هم شد حمید در طول سفر دست راست همه شد،هر جا که نیاز بود به آن ها کمک کرد. بیشتر زمانی که داخل قطار بودیم کوپه نمی نشستیم،راهروی قطار سرپا بیرون را نگاه می کردیم وصحبت می کردیم. 🌺گاهی اوقات که حرفی نبود سکوت می کردیم،حرف هایمان را روی شیشه های مه گرفته قطار نقاشی می کردیم از خوشحالی شروع زندگی مشترکمان سر از پا نمی شناختیم. مسیر به چشم بر هم زدنی تمام شد،هم صحبتی با حمید به حدی برایم شیرین بود که متوجه گذر زمان نبودم. مطمئن بودم این جاده بدون حمید به جایی نمی رسد. 🌻خیالم راحت بود که بودنش یک بودن همیشگی است،تکیه گاه محکمی که مثل کوه پشتم ایستاده و عشق بی پایانی که تمام در های بسته را برایم به آسانی باز می کرد. فکر می کردم عشق ما هیچ وت شبیه قصه های کودکی نمی شود که کلاغ قصه به خانه اش نمی رسید! ماه عسلی که زیر سایه امام رضا(ع)نقطه آغاز زندگی ما شد. 🍀سفری ساده وفراموش نشدنی که تک تک لحظه هاتش برایم عزیز ونجیب بود. از قطار که پیاده شدیم به سمت هتل رفتیم. هوای مشهد هم بارانی بود،این هوا با طعم یک پاییز عاشقانه کنارحرم امام رضا(ع)خیلی دل چسب به نظرم می آمد. ❤️وسایل وساک ها را داخل اتاق گذاشتیم وبه سمت حرم راه افتادیم. حس وحال عجیبی داشتم،از دور گنبد طلایی امام رضا(ع)را که دیدیم چشم های هر دوی ما بارانی شد. به فلکه آب که رسیدیم حمید دستش را روی سینه گذاشت وسلام داد: ((السلام علیک یا علی بن موسی الرضا)). 💐صحن جامع رضوی که بودیم نمی توانستم جلوتر بروم،همان جا در صحن رو به گنبد فقط گریه می کردم،دست خودم نبود. حمید در حالی که سعی می کرد حال من را با شوخی هایش بهتر کند،گفت: 🌺عزیزم این ناراحتی برای چیه؟آخه این همه اشکو از کجا آوردی دختر،الان یکی رد بشه فکر می کنه ما بچه دار نمیشیم داری این طوری گریه می کنی و گوله گوله اشک می ریزی. 🌹با شنیدن حرفش لبخند زدم سعی کردم کمی آرام شوم ولی نمی دانم چرا ته دلم آشوب بود،حس می کردم این آخرین باری است که با هم مشهد می آییم! بیشتر اوقات حرم بودیم،فقط برای خوردن غذا وکمی استراحت هتل می رفتیم. 🌸هر بار در یکی از صحن ها گوشه دنجی پیدا می کردیم وروز به گنبد می نشستیم. هر بار به زیارت رفتم برای خوشبختی وعاقبت بخیری خودمان دعا کردم. از امام رضا(ع)خواستم تا من زنده هستم حمید کنارم باشد،خواستم کنار هم پیر شویم وهر ساله به زیارتش برویم، اما نه کنار حمید پیر شدم و نه دیگر قسمت شد که با حمید به پابوسی امام رضا(ع)بروم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ﴿۱﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دُونَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ السَّالِفَةِ ، بِقُدْرَتِهِ الَّتِي لَا تَعْجِزُ عَنْ شَيْ‌ءٍ وَ إِنْ عَظُمَ ، وَ لَا يَفُوتُهَا شَيْ‌ءٌ وَ إِنْ لَطُفَ . همۀ ستایش‌ها مخصوص خداست که نه بر امّت‌های گذشته و زمان‌های سپری شده؛ بلکه بر ما به وجود محمّد (صلّی الله علیه و آله) منّت نهاد؛ با قدرتش که از هیچ چیز هر چند بزرگ باشد، ناتوان نمی‌شود؛ و هیچ چیز هر چند کوچک و ریز باشد، از دایرۀ اختیار و عرصۀ اراده‌اش، بیرون نمی‌رود. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
یکی از سرکرده‌های اشرار، شخصی به اسم «عید محمد بامری» معروف به «عیدوک» بود. حاج قاسم گفت با ترفندی عیدوک را دستگیر کردیم. رفتم خدمت آقا تا این خبر مهم را به ایشان بدهم آقا خوشحال شدند. بعد فرمودند چطور او را گرفتید؟ گفتم با او قرار گذاشتیم و سر قرار دستگیرش کردیم. آقا فرمودند یعنی به او امان دادید؛ بعد دستگیرش کردید؟ همین الآن بروید او را آزاد کنید.! عرض کردم آقا آزادش کنیم؟! فرمودند بله. شما به او تأمین داده‌اید، آمده. اسلام اجازه چنین کاری نمی‌دهد. از همان‌جا مستقیم رفتم زندان به عیدوک گفتم «مقام معظم رهبری، حکم به آزادی‌ات دادند. برو آزادی!. باور نمی‌کرد گفت «من از زندان بیرون نمی‌روم». وقتی فهمید خبر درست است از مریدان آقا شد و همکاری مؤثری با ما کرد... خاطرات علی شیرازی از رفاقت 40 ساله با حاج قاسم @shohada_vamahdawiat                      
مرزبان یعنی، چشمان همیشه بیدار، گام های همیشه استوار، نگاه های عمیق...! مرزبان یعنی، دلتنگی روی برجک، در دورترین نقاط این سرزمین، دلتنگ صدای پدر، آغوش مادر، خانواده، فرزند...! مرزبان یعنی، شجاعت، ایثار، فداکاری، غیرت...! مرزبان یعنی، ایستادگی تا پای جان! مرزبان، جان میدهد، اما یک وجب از خاک را هرگز...! 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat