eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ خواندم تو را که نگاهی کنی مرا پاک از گناه و تباهی کنی مرا دلبسته ام که تو مولا ز راه لطف سوی حسین فاطمه راهی کنی مرا #العجل_مولاے_من💖 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے✨ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم.حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود. از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود. بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود.ساختمان کلا دو طبقه بود.طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند.زنگ آپارتمان را زدم. آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد.جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم.ــ دارو گرفتید؟ ــ بله الان بهش میدم.دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود.ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد. سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد. بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم. کم‌کم آرام شد و خوابش برد.آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود.سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود.دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود.چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم را درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم. از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم. آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلی‌اش با ته ریش همیشگی‌اش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیری‌اش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم. سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت:– می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم:–بفرمایید.دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت:–تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشترهم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده. ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید. ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی صدا باریدند(قسمت اول) این قسمت شهید علی چیت سازیان اخرین بار زیاد اشک میریخت 🌹 راوی📽رهبر انقلاب @shohada_vamahdawiat
❗️مضطر باشیم یعنی چه؟ از جمله مهمترین شرایط استغاثه رسیدن به مقام اضطرار است. رسیدن به مقام اضطرار بسیار مهم و تعیین کننده است،البته نه اضطرار ظاهری، یعنی واقعا در هنگام استغاثه مضطر و مستاصل باشد. و هیچ امیدی به راههای عادی واسباب معمولی نداشته باشد. ✅ مصداق بارز اضطرار حقیقی شخصی است که در حال غرق شدن در دریاست و در آن زمان آخر به این نتیجه می رسدکه دیگر هیچ کس نمی تواند به فریاد او برسد. مگر قدرت بی نظیری که آن هم خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام هستند ‌ @shohada_vamahdawiat
اينجا خانه اُمّ اَيمن است. پيامبر معمولاً براى ديدن اُمّ اَيمن به اينجا مى آيد، وقتى پيامبر اُمّ اَيمن را مى بيند او را "مادر" خطاب مى كند واحوال پرسى مى كند و با او سخن مى گويد. راستى چرا پيامبر اُمّ اَيمن را "مادر" خطاب مى كند؟ پيامبر كه به دنيا آمد براى او دايه اى گرفتند. حليمه سعديّه دو سال از پيامبر نگهدارى كرد. سپس پيامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَيمن به آمنه كمك مى كرد. بعد از مدّتى كه آمنه از دنيا رفت، عبد المطّلب، پيامبر را به خانه خود برد. اُمّ اَيمن هم به خانه او رفت و در حقِّ پيامبر مادرى مى كرد. هنگامى كه رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد، اُمّ اَيمن جزء اوّلين زنانى بود كه به او ايمان آورد. جالب است كه پيامبر در سخن خود اُمّ اَيمن را اهل بهشت معرّفى كرده است. نگاه من به درِ خانه اُمّ اَيمن دوخته شده است، اُمّ اَيمن از خانه خارج مى شود، به او سلام كرده و مى گويم: ــ شما اين وقت روز كجا مى رويد؟ ــ مى خواهم به خانه على(ع) و فاطمه(س) بروم. دلم براى ديدن حسن و حسين(ع) تنگ شده است. او را همراهى مى كنم. اُمّ اَيمن به سوى خانه على(ع) مى رود. خانه اى كوچك كه همه خوبى هاى بزرگ دنيا را در آن مى توانى ببينى. على(ع) در خانه را باز مى كند و به اُمّ اَيمن خوش آمد مى گويد. اُمّ اَيمن وارد مى شود، به حسن و حسين(ع) سلام مى كند. اين ها عزيزان دل پيامبر هستند. فاطمه(س) هم به استقبال او مى آيد. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✨آرزویم شهادت است اما هدفم از رفتن، فقط و فقط دفاع از حرم عمه جان حضرت زینب سلام‌الله‌علیهاست. مگر عمریست که در روضه‌ها و عزاداری‌های اهل بیت(ع) دم نمی‌زنیم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، پس باید تنها شعار نداد، بلکه عمل هم کرد... ✨ الان زمان عمل فرا رسیده است. من نمی‌توانم آن روزی را ببینم که ما باشیم، نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهل بیت(ع) نباشد. آن وقت نسل‌های بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار می‌دهند ومی‌گویند، شماها بودید، جوان بودید، توانایی و آگاهی‌اش را داشتید و گذاشتید تا به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها جسارت بشه...؟! ✨آن‌وقت چه جوابی باید به آن‌ها بدهیم؟ نه، من نمی‌توانم چنین روزی را ببینم، حداقل اگر می‌خواهد روزی برسد که نسل‌های ما باشند و خدایی ناکرده، حرم نباشد، پس ما هم نباشیم. 🔺فرازهایی از وصیت نامه شهید @shohada_vamahdawiat 🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
برای دیدن روی تو ناله ها دارم خوشم اگر چه غریبم ولی تو را دارم   تمام سوز دل من ز ناله های شماست ز درد هجر تو سوز ی در این صدا دارم   گدائی در این خانه آبروی من است به نام توست اگر ذره ای بها دارم   به نامۀ عملم نیست جز گناه گناه... ولی به وقت سخن کوهی ادعا دارم   الا امیر سحر ای مسافر صحرا امید وصل تو را بین هر دعا دارم   به کام خویش چشیدم غم جدایی را نشان رحمتی از یار آشنا دارم   مرا میان قنوت سحر مَبر از یاد که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم   به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست اگر زبان مناجات با خدا دارم   بیا و نامه اعمالِ من مرور نکن که بر جبین عرق شرم از شما دارم   بدست خود بده خرج زیارت ما را هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم ❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃 @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا فرج @shohada_vamahdawiat 🏴🏴
 ﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ که بَرَد از من بی‌دل برِ جانان خبری؟ یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری؟ ای صبا، صبح دمی بر سر کویش بگذر تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری... #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
اُمّ اَيمن كنار فاطمه(س) مى نشيند و با هم مشغول گفتگو مى شوند. صداى در خانه به گوش مى رسد. على(ع) در خانه را باز مى كند. نگاه كن! پيامبر براى ديدن عزيزانش آمده است. پيامبر حسن و حسين(ع) را در آغوش مى گيرد، آن ها را مى بوسد و مى بويد. پيامبر وارد اتاق مى شود، اُمّ اَيمن به احترام پيامبر از جا برمى خيزد. ديدار اُمّ اَيمن، پيامبر را به ياد مادرش آمنه مى اندازد.از اين رو از ديدن او بسيار خوشحال مى شود. چه منظره زيبايى! پيامبر كنار گل هاى خودش آرام گرفته است. اهل اين خانه تنها دل خوشى او در اين دنيا هستند. پيامبر آن ها را مى بيند و لبخند مى زند . ناگهان ، عطرى در فضا مى پيچد، نسيمى مىوزد. جبرئيل نازل مى شود و آيه 26 سوره "إسراء" را بر پيامبر مى خواند: ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ). اى پيامبر ، حقِّ خويشان خودت را ادا كن ! آيه تازه اى نازل شده است.پيامبر به فكر فرو مى رود. خداوند فرمانى تازه داده است. به راستى منظور خدا از اين فرمان چيست ؟ ــ اى جبرئيل برايم بگو كه حقّ چه كسى را بايد بدهم ؟ ــ اى حبيب من ، اجازه بده نزد خداوند بروم و جواب را بگيرم و برگردم . لحظاتى سكوت همه جا را فرا مى گيرد. پيامبر منتظر است. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59