eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
♥ بہ دل‌افتاده هواے حرم حضرت عشق السلام اے پسر حیدرڪرار حُسین من همان رانده شده از در غیرم ارباب نیست غیرازتو مرا هیچ خریدارحُسین ❣اَلسلام علی الحسین ❣وعلی علی بن الحسین ❣وعلی اولاد الـحسین ❣وعلی اصحاب الحسین @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ 🌼 با خیال رخ زیبای #تو ای راحت جان 🍂 #فارغ از دیدنِ روی دگرانیم هنوز 🌼 تا که تو کی برسی زین سفر #دور و دراز 🍂 حیف و صد حیف که از #بی_خبرانیم هنوز #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے🤚 ➥ @shohada_vamahdawiat
◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️ –چون روزهای دوشنبه شوهرزهراخانم کلاسرکارنمیره ومنم بایدازصبح برم اونجا...البته روزهای دیگه بیشتر کارهای خونه روخود زهرا خانم انجام میده، من کار زیادی انجام نمیدم. فقط مواظب اون بچه ی بی مادرم.نفس عمیقی کشید.–خب اگه خواهرشون صبح ها نمیومد که شما یک سال از زندگی میوفتادید، اونوقت می خواستید چی کار کنید؟سرم پایین بود و نگاهم به گوشه ی چادرم که دور انگشتم می پیچیدم و بازش می کردم.استرس داشتم دلم می خواست زودتر به خانه بروم.نگاه سنگینش را احساس می کردم.ــ خب فکرش رو کرده بودم دوترم مرخصی از دانشگاه می گرفتم.ــخب این خواهرش یعنی زهرا خانم، چرا قبل از خرید خونه از بچه مراقبت نکرد؟ــ چون خونشون خیلی دور از برادرش بود، تقریبا خارج از شهر، رفت و آمد براش سخت بود. نگاه دلخورم راازصورتش گذراندم و گفتم:–اگه سوالاتتون تموم شد من برم که حسابی دیرم شده.ــ نظرتون رو نگفتید.ــ راجع به؟ــ راجع به من.بی توجه به حرفش دستم را روی دستگیره درگذاشتم و همانطور که بازش می کردم گفتم: –واقعا دیرم شده، خداحافظ."چه توقعاتی دارد وسط خیابان راهم راگرفته، تخلیه اطلاعاتی کرده، حالانظرم راهم می خواهد."خیلی فوری گفت:–می رسونمتون.ــ نه اصلا.مترو شلوغ بودو جابرای نشستن نبود، خیلی خسته بودم،ولی افکارم اجازه نمی داد به این شلوغیها فکر کنم.امروز روز عجیبی بود، با فکر کردن به آرش در دلم غوغا به پا می شد، یک حس خوشایند و دل پذیر. **** دو روز نتوانستم به دانشگاه بروم، حال ریحانه خیلی بد بود و تبش قطع نمی شد، سرمای بدی خورده بود.از صبح تاشب کنارش بودم.زهرا خانم هم که بود بازم از پسش بر نمی آمدیم.مدام بهانه می گرفت و فقط با بغل کردن آرام میشد.ماشالله تپل هم بود، نمی توانستم زیاد در بغلم نگهش دارم.ولی او مدام به من می چسبید.نوبتی بغلش می کردیم.گاهی هم پدرش می آمدوبغلش می کردوننوار تکانش می داد.آنقدرباعشق بغلش می کردونوازشش می کردکه به ریحانه بابت داشتن همچین پدری حسادت می کردم. آقامعلم پراُبهت من آنقدرهیکل ورزیده وشانه های پهنی داشت که ریحانه دربغلش مثل یک عروسک کوچک بود. کاش پدرمن هم زنده بودومن هم مثل ریحانه به آغوشش پناه می بردم.روز دوم نزدیک غروب بود که بالاخره تب ریحانه قطع شدو حالش هم بهتر شد.آقای معصومی رو کرد به من وگفت :–شما خیلی خسته شدید یه کم استراحت کنید من مواظبش هستم.–نه دیگه اگه اجازه بدید من برم خونه؟ــ واقعا بابت این دو روز ممنونم.ــ خواهش می کنم، فقط داروهایی که دکتر دادند رو بایدسر ساعت بدید، فراموش نکنید.ــ بله می دونم، حواسم هست. ✍ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷مهدی شناسی ۱۲۸🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹مَهدی🌹 🌱امام باقر(علیه السلام)مي‌فرمايند:« ... قَالَ إِنَّمَا سُمِّيَ الْمَهْدِيَّ لِأَنَّهُ يُهْدَى إِلَى أَمْرٍ خَفِيٍّ حَتَّى إِنَّهُ يُبْعَثُ إِلَى رَجُلٍ لَا يَعْلَمُ النَّاسُ لَهُ ذَنْباً فَيَقْتُلُهُ حَتَّى إِنَّ أَحَدَهُمْ يَتَكَلَّمُ فِي بَيْتِهِ فَيَخَافُ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْهِ الْجِدَارُ » 🌱امام باقر(ع) می‌فرمایند: علت نامگذاری صاحب الزمان به مهدي آن است که ایشان از امور مخفي و پنهاني افراد آگاهند « إِنَّمَا سُمِّيَ الْمَهْدِيَّ لِأَنَّهُ يُهْدَى إِلَى أَمْرٍ خَفِيٍّ » 🌱حضرت مهدي از رازها آگاه است، ايشان از امور مخفي زندگي ما پرده‌برداري مي‌كنند و ما را با بواطن امور آشنا مي‌سازند. 🌱نام مهدی از ظاهر خلق گذر مي‌كند و كنه و حقيقت هركس را بر خود او آشكار مي‌سازد. هركس متوسل به نام مهدي حضرت حجت شود با حقيقت وجودي خود بيشتر آشنا مي‌شود و چون از ايشان مدد جويد دست يدالهی او هر خواهانی را از ظلمت عالم ماده رها مي‌كند. 🌱امام باقر(ع) در ادامه‌ی این روایت می‌فرماید: در زمان ظهور مردي ظاهر الصلاح خدمت حضرت مهدي مي‌رسد و حضرت دستور قتل او را صادر مي‌كنند، پرد‌ه‌ها و حجاب‌هاي عالم ماده سبب شده تا مردم از حقيقت وجودي اين مرد باخبر نشود در حاليكه او مجرم به قتلي مخفيانه بوده است. 🌱روایت متذکر می‌شود هيچ كس براي اين مرد گناهي نمی‌شناخت در حاليكه حضرت مهدي(عج الله فرجه) پرده‌ها را از چشمان مردم كنار مي‌زنند و حقيقت او را روشن مي‌سازند. 🌱در ادامه‌ی روایت چنین آمده است: در زمان ظهور مردم مي‌ترسند تا در خانه‌هايشان حرفي بزنند، آنها نگران هستند كه ديوار خانه‌هايشان شاهدي عليه آنان در محضر امام زمانشان باشد. 🌱اين نام در عصر غيبت در ميان منتظران كاربرد فراواني دارد و بسيار كسانند كه وجود مقدس امام عصر را با نام مهدي(عج) مورد خطاب قرار مي‌دهند و اگر هر يك از ما خود را از منتظران آن حضرت مي‌خوانيم و در هر صبح و شام براي ظهور ايشان دعا مي‌كنيم و چشم بر در دوخته‌ايم تا شايد جمعه‌اي بيايد و ما ظهور حضرت را درك كنيم، شایسته است تا برای پایان یافتن انتظار به نام مهدی ایشان متوسل شویم تا ایشان با جلوه‌گری این نام ظاهر و باطن ما را یکرنگ، یک‌سو و یک‌جهت کنند، زيرا اگر كمترين انحراف اخلاقي و اعتقادي در وجودمان جای داشته باشد زمينه‌هاي ظهور(فردي و اجتماعي) را كم رنگ كرده‌ايم. 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
یاصاحب الزمان مددی اقا تو که خود داعی این بزم شدی، خود به کجا؟ واسطه بین منو حق شده ای ، خود به کجا؟ رمضان گشته و لب اشک به افطار بَرَد به کجا در ره تو سفره ی غم پهن کنم، ندبه کجا؟ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ @shohada_vamahdawiat
❤️ جمعه جمعه رفت و من پای قرارت بیقرار مانده‌ام پای قرارت چشمِ من در انتظار ای جهاندار و جهان‌ بخش زمان مولای من بی تو دل دارد به لب سازِ پرستوی بهار کی دهی آن مژده ی وصلت به این سرگشته‌ را در میانِ باغ بینم روی مجذوبِ نگار باز دلتنگی تو ما را به هر جا می کشد گاه در کرببلا و سامرا سردابِ یار عصرِ جمعه گریه بر شاهِ شهیدان میکنی همچو بارانِ بهاری بر کویرِ شوره زار کی رسد عطرِ نسیمت ای گلِ زهرا بیا تا جهان خرم شود تحتِ لواء شهریار 💔😔 ➥ @shohada_vamahdawiat
••🕊 "سجده ی عبادتـــــ منتهے شد به شهادتـــــ" مے گفت : دوست دارم شهادتم در حالے باشد که در سجده در حال عبادت هستم یکے از دوستانش مے گفت:در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانے به خاک گذاشته است .فکر مے کردم نماز مے خواند ؛ اما دیدم هوا کاملا روشن است و وقت نماز گذشته استـــــ همه ي تجهیزات نظامے را هم با خودش داشتـــــ.جلو رفتم تا در این حالت از او عکس بگیرم . دستم را روی که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده آرام بود انگار در این دنیا دیگر کارے نداشت .صورتش را که دیدم زانوهایم سستـــــ شد به زمین نشستم. با خودم گفتم : این که یوسف شریف است ... ...شهید یوسف شریفـــــ ... ...💚 @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا فرج @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ 💫شنیدم مژده تابیدنت را... ✨ندارم فرصت فهمیدنت را... 💫به خورشید زمینی خیره ماندم.. ✨که تمرین کرده باشم دیدنت را #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
💢با توشه‌ای سرشار از عشق به حق و مولایش حسین رفت 🔹بسیار مهربان و رئوف، دلسوز و در امور خیر پیشگام بود. به ائمه‌اطهار بالاخص امام حسین(ع) بسیار علاقمند بوده و در مراسم زیارت عاشورا و سوگواری‌های آن ایام شرکت فعال داشت. https://bit.ly/3keySeX@shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد. شماره ناشناس بود.–بله بفرمایید.ــ سلام خانم رحمانی، آرشم.ــ انگار با شنیدن صدایش تمام خستگیم از تنم رفت. «محکم باش، دختره ی احساساتی»با تردید جواب سلامش رو دادم و گفتم:–شماره من رو از کجا آوردید؟ــ از سارا گرفتم ــچرا این کاررو کردید؟ـخب نگران شدم، دو روز نیومدید دانشگاه.اما من که امروز با او کلاس نداشتم از کجا می دانست.ــ مشکلی پیش امد نشد که بیام.ــ چه مشکلی؟ــ کمی سکوت کردم و گفتم: –ببخشیدمن باید برم، خداحافظ. زود گوشی را قطع کردم.نمی دانم چرا بااوحرف زدن درگیر عذاب وجدانم می کرد.وارد خانه که شدم سلام بلندی کردم.مامان سرش را از آشپزخونه بیرون آوردو گفت:–سلام، صبح رفتنی خیلی دمق بودی، خدارو شکر که الان خوشحالی. رفتم سالن و کیف و چادرم راروی مبل انداختم و نشستم و از همانجا گفتم:–آخه ریحانه تبش قطع شده مامان، حالش بهتره.سر چرخاندم ونگاه گذرایی به سالن انداختم. همه جا ریخت و پاش بود،مامان بیشتر سالن رو فرش فرش می انداخت. همیشه میگویدفرش خانه را گرم و زنده نگه می دارد، ولی حالا خبری ازهیچ کدامشان نبود.به اتاق ها هم سرکی کشیدم انتهای سالن یک راه روئه کوچک بود که هر طرفش یک اتاق بود و انتهایش هم سرویس و حمام قرار داشت.فرش های اتاق ها هم نبود پس مامان خونه تکونی راشروع کرده بود.برگشتم آشپزخانه و گفتم: –مامان جان می خوای فردا نرم دانشگاه بمونم کمکت؟ــ نه دخترم اولا که خواهرت هست، بعدم تو دوروزه نرفتی برو به درست برس.عجله ایی که ندارم زود خونه تکونی رو شروع کردم که سر صبر کارهام رو انجام بدم.حالا اینا رو ولش کن از ریحانه بگو، پس واسه همین امروز زود امدی؟ خندیدم و گفتم:– آقای معصومی تشویقی بهم داد.ــ دو هفته دیگه راحت میشی مادر. با این حرفش غم در دلم نشست، احساس خاصی داشتم به آنجا، به ریحانه، به آقامعلم قهرمانم. نمی دانم شایدحس خانه ی پدری یا یک حمایت گر که خیال آدم را همیشه راحت می کند. با صدای چرخیدن کلید درقفل در ورودی ، سرم را به سمت راچرخاندم. خواهرم اسرا بود.اسرا سه سال از من کوچکتر بود و در مقطع پیش دانشگاهی درس می خواند.ـــ به به سلام بر خواهر بزرگوار.ــ سلام اسرا جان خوبی؟ آهی کشیدو گفت:– ای بابا مگه این درس و مشق میزارن آدم خوب باشه... ✍ .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
••🕊 [غریب های آشنا] پرسید : "ناهار چے داریم مادر؟" مادر گفت : "باقالے پلو باماهے." باخنده روکردبه مادروگفت : "ماامروزاین ماهےها را مےخوریم ویک روزے این ماهے ها ما را .. " چندوقت بعد در عملیات والفجر ۸ درون اروندرود گم شد .. مادر تا آخر عمرلب به ماهے نزد .... ...شهیـــــد گمنام ... ...💚 @shohada_vamahdawiat
📸شهید کر و لالی که با امام زمان(عج) ارتباط داشت! 🔸اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخره‌ش می‌کردن. یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“. 🔹عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم ومسخره‌ش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌‌ش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت… 🔸فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخره‌ش کردیم! 🔹وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی... @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الْمُؤْمِنونَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ الله عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: (الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ). أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَرْتابوا). هان! دوستداران امامان ايمانيان اند كه قرآن چنان توصيف فرموده: «آنان كه ايمان آورده و باور خود را به شرك نيالوده اند، در امان و در راه راست هستند.» هشدار! ياران پيشوايان كساني هستند كه به باور رسيده و از ترديد و انكار دور خواهند بود. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمُ الَّذينَ يدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنينَ، تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْليمِ يَقُولونَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدينَ. أَلا إِنَّ أَوْلِيائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ. هشدار! اوليي امامان آنانند كه با آرامش و سلام به بهشت درخواهند شد و فرشتگان با سلام آنان را پذيرفته، خواهند گفت: «درود بر شما كه پاك شده ايد. اينك داخل شويد كه در بهشت، جاودانه خواهيد بود.» هان! بهشت پاداش اوليي آنان است و در آن بي حساب روزي داده خواهند شد. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 ➿➿➿➿➿➿➿➿ 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
🌷مهدی شناسی ۱۲۹🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹معروف🌹 🍃امام زمان عج الله فرجه "معروف" است و معروفيت او بمثابه ی نور كاملي است كه همه عالم را روشنايي بخشيده است؛ منتها حجاب جهل و معصيت ما باعث شده آن معروفترين را ادراك نكنيم. 🍃باورمان اينست كه بيش از اينكه ما خواهان معرفت حضرت باشيم ، حضرت خواهان معرفي خودشان هستند و زمانيكه ما خواستار معرفتيم ، اين طلب به ميل ما نيست بلكه به مقصود ومطلوب امام زمان بها داده ايم . 🍃به همين جهت باورمان اينست كه هر گامي كه درجهت معرفت برميداريم كمكهاي خاصي نصيب ما ميشود و البته هر چقدر در زمينه معرفت تلاش كنيم هرگز و هرگز حق شناخت نصيب ما نميشود و ميزان شناخت ما نسبت به حضرت مثل قطره به اقيانوس است . 🍃هرچقدر شناخت ما نسبت به امام بيشتر و كاملتر باشد رنگ و بوي زندگي متفاوت تر ميگردد. 🍃اساسا حقيقت زندگي وقتي است كه نسبت به امام شناختِ هر چند اجمالي پيدا كنيم ، بقيه زندگي سايه است و حقیقت ندارد. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهیدمدافع حرم 🌹 شهيد مرتضي يا همون حسين قمي فرمانده آقا محسن حججي بود روز اسارت آقا محسن مرتضي شهيد شد كه به گفته همه همرزماشون اگه مرتضي شهيد نشده بود محسن اسير نميشد😔 شهيد مرتضي اصلا اينجا نبود الان ١١ سال همش اونور بود با اينكه تازه ازدواج كرده بود و تازه خدا بهش يه پسر داده بود البته زمان شهادتشون همسرشون ٥ ماه باردار بودن كه مرتضي حتي پسرشو نديد 💔 مرتضي فرمانده نيروهاي حيدريون وزينبيون بود به گفته حاج قاسم حسين قمي دست راست من بود✅ با دروغ بيگانه بود از غيبت متنفر نماز شبش هيچ وقت ترك نميشد تا اونجا كه همسرشون ميگفتن دوست ندارم نماز شب بخوني نماز شب بخوني شهيد ميشي ❗️ بعد مرتضي ديگه نماز شب نميخوند خیلی به حرف همسرشون گوش میدادن، وقتي همسرشون علت نماز شب نخوندنشونو پرسيد در جواب ايشون مي گفتن تو خونه ما من كاري نمي كنم كه شما نارحت شي😊 هميشه معتقد بود من برا جهاد ميرم نه شهادت👌 اونقدر مبارزه ميكنم تا تكفيريهاي بيشتريو از بين ببرم، به سراحت ميگفت من يكي از ياران امام زمان هستم يدونه آرم داشت كه روي تمامي لباس هاش بود همان آرم٣١٣ كه از خودش دور نميكرد✅ ٣ سال ازدواج كرده بود ودر اين سه سال رو هم ٤ ماه ايران نبود 😔 @shohada_vamahdawiat
دلم‌هواے .. شلمچہ ڪردہ  سرزمین‌عشق↑• سنگرهاےنور..✨ لالہ‌هاےخونینـ:( خاڪ‌مقدس‌جبهہ ڪه..↓ بوےبهشٺ‌میدهد..🍃 دلم‌قدم‌گذاشتن‌بہ‌آسمان‌رامیخواهد، اما!...🌙 ╲\╭┓ ╭❤️🇮🇷 ┗╯\╲ @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر التماس دعا فرج @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ حالم دوباره صبح شد و رو به راه شد وقت سلام و عرض ارادت به شاه شد عالم تمام، خاک کف پای شاه عشق شاهی که بر تمام جهان سرپناه شد 💚مولای مهربانم! هرکجا هستی با هزاران عشق سلام #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 سفره را از دست مادر گرفتم وروی زمین پهن کردم.با وجود میز ناهار خوری همیشه غذایمان را روی زمین می‌خوردیم. مادرمعتقداست اینطوری زودتربه انسان احساس سیری دست می دهد یا هضم غذابهترصورت می گیرد.اسراهم کمک کردبشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم.مادر قیمه درست کرده بود.قیمه‌ی زرد خوش رنگ، غذاهایمان هیچ وقت رب گوجه نداشت به خاطرضررهایی که دارد.مادر گاهی رب آلو و رب های دیگر داخل غذاهایش می ریزد. مادر می‌گوید، رفتارهای ما از تغذیه‌مان نشات می‌گیرد.اسرا شروع به خوردن کرد و گفت:–وای مامان، خداروشکر که غذای مفصل گذاشتی چون فردا باید روزه بگیرم.مادر در حال رفتن به آشپزخانه گفت:–اتفاقا می خواستم حاضری آماده کنم ولی یادم افتاد راحیل دیشب از خستگی درست غذا نخورده برای همین قیمه گذاشتم.با آرنج به پهلوی اسرا زدم و گفتم: –چرا می خوای روزه بگیری؟سرش راپایین انداخت و گفت: –همین جوری.خواستم دوباره سوال پیچش کنم که مادر فلفل ساب به دست امدونشست و گفت:– دستاتونو باز کنید. مثل همیشه کف دستهایمان کمی نمک ریخت تا بخوریم.اسرادستش رابازکردو همانطور که نمکش رازبان می زدپرسید:–راستی مامان از این فلفل سابها می تونی واسه دوست منم بگیری؟ اون دفعه که بهش ازاین نمکها دادم میگه دونه هاش درشته، واسه ریختن روی غذا به مشکل خوردن. همانطورکه برای مادر غذامی کشیدم گفتم: –وا! خب خودشون برن بخرن، مردم چه توقعاتی دارن.–توقع چیه؟ منظورم رونمی گرفت. هرچی بهش می گفتم از این نمکدونها که سرش می چرخه، نمی‌فهمید کدومارو میگم. گفتم به مامان بگم براشون بخره.بشقابم راگرفتم جلوی دیس وگفتم:–حالااگه یه مدل جدیدلباس بودا، همچین زودمنظورت رومی فهمید...مادر خندیدو رو به اسراگفت:–عیبی نداره، می گیرم براش. اسراتشکرکردوهمانطورکه دولپی غذامی خوردگفت:–راحیل خداخیرت بده که دیشب خوب غذانخوردی، این قیمه رواز تو داریم. لبخندی زدم وزیرگوشش گفتم: –حالا یه روز می‌خوای روزه بگیری‌ها، چه خبرته.. بعدباخودم فکرکردم که من هنوز دلم راتنبیهش نکردم.فردا من هم باید روزه می گرفتم. اسرالقمه ی دهانش را قورت دادو گفت: –مامان جان خیلی خوشمزه بود، دستتون دردنکنه.مادر لبخندی زدو گفت:–نوش جان دخترم.بعدنگاهی به من انداخت وچشمکی زدوپرسید:–چیه تو فکری؟–یه کم نگران ریحانه ام.می ترسم دوباره تب کنه.ــ اینکه نگرانی نداره غذات که تموم شد یه زنگ بزن خبر بگیر. مادر دیگر چیزی نپرسید ولی نگاهش گوشزد می کردکه نگرانی تو فقط همین نیست. اهل سوال پیچ کردن نبود. همیشه از این که سوال پیچم نمی کردخوشحال می‌شدم..بعد از جمع کردن سفره گوشی را برداشتم و شماره ی خانه ی آقای معصومی را گرفتم.الو، بفرمایید.ــ سلام، خوبید؟ ــسلام راحیل خانم، ممنون شما خوب هستید؟ از این که اسم کوچکم را به زبان آورده بود خجالت کشیدم.ــ ممنون، نگران ریحانه جون بودم گفتم حالش رو بپرسم، تب که نکرده؟ ــ نه خداروشکر،حالش خوبه نگران نباشید. بعد هم با لحن قشنگی ادامه داد:–چقدر خوشحال شدم زنگ زدید، ممنون که تو فکر ما بودید، بزرگواری کردید. ــ خواهش می کنم،کاری نکردم. ــ راستی یه ساعت دیگه وقت داروهاشه، توی یخچال نبود، کجا گذاشتید؟ــ توی کابینت کنار یخچال گذاشتم.آخه تو یخچال سرد میشه خوردنش برای بچه سخته. ــ چه فکر خوبی.بعد از سکوت کوتاهی آروم گفت:–ممنون برای محبتهایی که درحق ریحانه می کنید. نمی دانستم چه باید جواب بدهم، فقط آرام خواهش می کنمی گفتم وخداحافظی کردم. بعدازقطع کردن تلفن با خودم گفتم، کاش می گفتم فردا نمی توانم بیایم، آخه با زبان روزه سروکله زدن با ریحانه سخت است. ولی باز به خودم نهیب زدم، حالا برای یک روز روزه، یک روز سختی کشیدن، یک روز تنبیهی که خودت باعثش شدی در این حد ناز کردن، لوس بازی نیست...مگه اولین بارته. ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
از وصیت_نامه خواهر عزیزم هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی☝️و لباس اجنبی♨️ را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری می‌کنی،😔 به خون‌های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی،😞به یاد آور که غرب را در تهاجم فرهنگی‌اش یاری می‌کنی فساد را منتشر می‌کنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب می‌کنی،🍃به یاد آور حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر می‌دهی، تو هم شامل آبرویی، بعد از همه اینها اگر توجه نکردی، هویت شیعه را از خودت بردار...✅ @shohada_vamahdawiat با ما با شهدا بمانید👆👆