#الماس_هستی
#صفحه_سی_ششم
صبح روز يكشنبه، هجدهم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى " الله اكبر " به گوش مى رسد .
مردم همه در صف هاى منظم پشت سر رسول خدا به نماز مى ايستند .
بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه بدهد .
آفتاب بالا مى آيد و صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند ، كاروان 120 هزار نفرى در دل بيابان پيش مى رود .
انتظار در چهره پيامبر موج مى زند ، به راستى كى وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسيد ؟ پيامبر منتظر امر مهمّى است.
ساعتى مى گذرد ، ما حدود شش كيلومتر از جُحفه دور شده ايم ، آفتاب بر ما مى تابد و تشنگى بر من غلبه مى كند .
خداى من ! چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى ! كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا مى آورم .
اينجا غدير خُمّ است. "بِركه زلال "، امّا اينجا سرزمين حجاز است و همه عرب زبانند ، پس بايد اين اسم را به عربى ترجمه كنم ، "بركه زلال" را به عربى "غدير خُمّ" مى گويند .
كاروان بايد به حركت خود ادامه دهد . كاش فرصتى بود تا كمى اينجا مى ماندم و صفا مى كردم ! نمى توانم از آبىِ اين آب، چشم برگيرم !
عدّه اى مشك ها را پر از آب مى كنند و به كاروان ملحق مى شوند . پيامبر در حالى كه بر شتر خود سوار است به بركه مى رسد .
صدايى به گوش پيامبر مى رسد :
(يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...).
اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بگو كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند .
وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين بركه ، مردم را با ولايت آشنا سازد .
همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد
مردم از آيه مهمّى كه بر پيامبر نازل شده است خبر ندارند . صداى پيامبر سكوت صحرا را مى شكند : "شتر مرا بخوابانيد ! به خدا قسم ، تا دستور خداى خويش را انجام ندهم از اين سرزمين نمى روم ".
شتر پيامبر را به زمين مى خوابانند و پيامبر از شتر پياده مى شود . چهره پيامبر از خوشحالى مى درخشد ، هيچ كس پيامبر را تا به حال اين قدر خوشحال نديده است .
مردم ، همه در تعجّبند ، نمى دانند چرا پيامبر دستور توقّف داده است . بايد صبر كنيم تا همه مردم به اينجا برسند، اوّل كاروان چند كيلومتر جلوتر از ما مى باشد ، خيلى ها هم هنوز از ما عقب ترند ، فكر مى كنم كه طول اين كاروان چندين كيلومتر بشود.
پيامبر دستور مى دهد تا چند سوار نزد او بروند ، به آن ها دستور مى دهد تا به همه كسانى كه جلوتر رفته اند خبر بدهند كه برگردند . هم چنين پيامبر عدّه اى را مى فرستد تا به آن هايى هم كه عقب هستند خبر بدهند كه زودتر خود را به اينجا برسانند ، همه بايد كنار اين غدير جمع شوند.
🔹🔹🔹🔹🔺🔶🔻🔹🔹🔹🔹
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
°•|🌸🍃
#سݪام_بر_شھـــــدا
شڪ ندارم
نگاه به چهرههایشان عبادت است...
عبادتی از جنس "مقبول به درگاه الهی"
ڪاش شفاعتی شامل حالمان شود...
🌹شادی روح شهدا صلوات🌹
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_پنجاه_ششم
أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلي قَوْلي وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ يَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّي وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّي. وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْي عَنْ مُنْكَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ.
و بدانيد كه ريشه ي امر به معروف اين است كه به گفته ي من [درباره ي امامت] برسيد و سخن مرا به ديگران برسانيد و غايبان را به پذيرش فرمان من توصيه كنيد و آنان را از ناسازگاري سخنان من بازداريد، همانا سخن من فرمان خدا و من است و هيچ امر به معروف و نهي از منكري جز با امام معصوم تحقق و كمال نمي يابد.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔸🔸🔸🌻🔸🔸🔸
مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَعَرَّفْتُكُمْ إِنَّهُمْ مِنِّي وَمِنْهُ، حَيْثُ يَقُولُ الله في كِتابِهِ: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما».
هان مردمان! قرآن بر شما روشن مي كند كه امامان پس از علي فرزندان اويند و من به شما شناساندم كه آنان از او و از من اند. چرا كه خداوند در كتاب خود مي گويد: «امامت را فرماني پايدار در نسل او قرار داد...» و من نيز گفته ام كه: «مادام كه به قرآن و امامان تمسك كنيد، گمراه نخواهيد شد».
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🔶🔶🔶🔶🌺🔶🔶🔶🔶
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
شادی رو مطهر شهداشاخه گلی از جنس صلوات برمحمدو ال محمد
اللهم صل علی محمد وال محمد
وعجل الفرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹
اللهم الرزقنا شهادت
بحق محمدوال محمد
@shohada_vamahdawiat
1_469060576.mp3
4.8M
🥀بیا آقا...
🥀بدون تو هوا دیگه نفس گیره...
#محمدحسین_حدادیان
#نوای_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
≈[🕊]≈
≈[ #چفیه ]≈
.
.
•●💛الرّاحِلون في طَريق العِشق
يعلمون أنّ البَقاء في الرّحِيل💛●•
کسانے کہ در راه عشق مےروند،
مےدانند کہ ماندن در جریان است..🙃
#الرحیلالرحیل..
#دلبستہےعشقبستہےدنیانیست
.
.
≈[🌷]≈از آخرِ مجلس
شھـــــدا را چیدند👇🏻
@shohada_vamahdawiat
°\💕/°
°/ #همسفرانه \°
.
.
خاور نورعلی متولد 1321 در اصفهان هستم ؛
از همان کودکی چادر سر میکردم ؛🍃😌
اگر هم اذیت میکردند ، بیرون نمیرفتم . در 17 سالگی به تهران آمدم و در سال 1340 ازدواج کردم ؛🍃💍
آن موقع مسجدالنبی نارمک کنونی ، سینمابود .
سینما بود که بعد از انقلاب مسجد شد ؛🍃🕌
همسرم در شرکت اتوبوسرانی کار میکرد .
3 دختر و 3 پسر به نامهای حسین ، حسن و عباس دارم که پسرانم به شهادت رسیدند ؛
حسینآقا شب اربعین سال 1341 به دنیا آمد و شب هفتم شهادتش در سال 1376 مصادف با شب اربعین بود ...💔
حسنآقا متولد 1349 بود که در عملیات «بیتالمقدس 2» به شهادت رسید ...💔
عباس آقا شب میلاد حضرت علیاکبر(ع) در سال 1351 به دنیا آمد و پیکرش در روز عاشوای 1375 تشییع و به خاک سپرده شد ...💔
پسرانم همدیگر را خیلی دوست داشتند ،🍃💗
ندیدم برادرهایی این طور بوده باشند ؛ عباس آقا و حسین آقا بعد از شهادت حسن آقا و حتی قبل از آن عشق و علاقهای به این دنیا نداشتند تا بالاخره دعوت حق را لبیک گفتند ...🍃🕊
مسجد نزدیک خانهمان بود و بچههایم را از کودکی به مسجد میبردم ؛🍃🤲
وقتی که به ماه محرم نزدیک میشدیم ، برای بچهها لباس مشکی میگرفتم و پای روضههای امام حسین(ع) مینشستیم ؛🍃😇
آنها هم خیلی ایام عزاداری برای اباعبدالله(ع) را دوست داشتند ...🍃🤩
#مادر_شهیدان_حسن_حسین_عباس_صابری
.
.
°/🕊\° بازآۍ دلبرا
کھ دلم بۍقرار توست👇🏻
@shohada_vamahdawiat
💐معرفت مهدوی💐
◀️ﻓﻘﻂ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍمام مهدی ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ-ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﺻﺤﯿﺢ ﺍﺳﺖ-ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﻫﺮ ﺑﺨﺶ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻝ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ،ﺩﺭ ﺍﯾﺠﺎﺩ،ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺍﺑﻘﺎﯼ ﺁﻥ،ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ،ﺑﺮﺯﺥ ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺖ،ﻫﻤﻪ ﻃﻔﯿﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ،ﺍﺛﺮﺍﺕ ﻭﺟﻮﺩﯾﺸﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺎﺕ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ،ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.
◀️مکر شیطان در مورد به تاخیر انداختن ظهور امری طبیعی است.درد واقعی این نیست!
درد این جاست که چرا شیطان باید بتواند در ما که عاشق مهدی هستیم چنین نفوذ کند؟!!
◀️چرا جوان های ما شناختشان در مورد هنرپیشه ها،ورزشکارها،رجل سیاسی و...بیشتر از امام زمانشان است؟
این ها درد جامعه ی ماست...
◀️"هانری کربن" که یکی از اسلام شناسان و خاورشناسان غرب است،مرتب به ایران سفر می کرده،در جلسه ای با علامه طباطبایی داشته،علامه از ایشان می پرسد که آیا شما وقتی که به کلیسا می روید،دعاهای مخصوصی دارید؟
ایشان جواب می دهد:بله داریم اما من تمام نیایش های مهدی شما را جمع کرده ام و وقتی به کلیسا می روم با آن ها با خدا مناجات می کنم،چون معتقدم از طریق قلب عالم امکان می شود با خدا ارتباط برقرار کرد.
◀️اما چقدر دردناک است ما که ادعای عشق مهدی را داریم با این مفاهیم و مناجات ها بیگانه ایم.
◀️ما در عین حال که به یاد حضرت مهدی هستیم،به یاد او نیستیم!یعنی یادی که امروز از او داریم عین فراموشیست.نه یادی که خدا از آن راضی شود.
❓اما چرا شیطان ما را کاملا غافل نکرده است؟؟؟؟
چون می داند که اگر بگوید:"مهدی دروغ است؛او را قبول نکن و رها کن."محال است زیر بار حرفش برویم و امام را کنار بگذاریم.
◀️این جاست که پرده هایی بر این حقیقت می اندازد،تا تاثیرات یاد امام را در وجود ما کم رنگ کند.
#معرفت_امام
#امام_زمان
#استاد_میرزایی
📚معرفت نور تا عصر ظهور
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعا فرج
@shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت43
صبح بعد از خواندن نماز، سر سجاده نشستم و شروع کردم به دعا خواندن.بعدزانوهایم رادرآغوش گرفتم وباخداحرف زدم.خدایا، من می دانم اگربا آرش ازدواج کنم عاقبت به خیر نمی شوم، پس خودت یک طوری محبتش را از دلم بیرون کن.خدایا، می دانم بنده خوبی برایت نیستم ولی این راهم می دانم که تو بخشنده ای، مهربانی، ستارالعیوبی، گناهانم رو ببخش و کمکم کن. نزار احساسم پیروز بشود، خدایا من خیلی ضعیفم، خودت به دادم برس. همین طور که حرف می زدم اشکهایم می ریخت. تسبیح را برداشتم وسجده رفتم و ذکر استغفر الله راشروع کردم. آنقدر گفتم تا همانجا خوابم گرفت.با آلارم گوشیام بیدار شدم و آماده شدم.مادر همانطور که لقمه دستم می داد گفت: –قراره عصری با خاله اینابریم بیرونا. با یاد آوری این که عصری نمیروم پیش ریحانه با ناراحتی گفتم:– آره می دونم سعیده پیام داد، گفت: می خوادبیاددانشگاه، دنبالم.راستی مامان، می تونم هفته ایی دو روز برم کمک آقای معصومی دیگه؟مادر با تعجب گفت: –خودش خواست؟ــ نه، من می خوام، وقتی بهش گفتم اونم خوشحال شد.ــ نه عزیزم، درست نیست. اگه بچه رو می خوای ببینی بگو بیاره اینجا.یا ساعتهایی که بچه پیشه عمشه هماهنگ کن برو ببینش. یا گاهی خودت بچه رو ببر همون پارک سرکوچشون وبرش گردون.
دیگه خونشون رفتن معنی نداره عزیزم. کارتو اونجا تموم شده.سرم را انداختم پایین و چیزی نگفتم. مامان وقتی سکوت من را دید، ادامه داد: – می فهمم راحیلم، بالاخره آدم دل بسته میشه، سخته دل کندن، ریحانه ام بچه ی تو دل بروییه، همون روزای اولی که باهم می رفتیم خونشون ازش خوشم امد.ولی خوب، الان دیگه نری بهتره.
چشمی گفتم و کفش هایم را پوشیدم و راه افتادم.امروز با آرش کلاس نداشتم وقتی وارد محوطه ی دانشگاه شدم، دیدم یک گوشه ایستاده وبه روبرویش نگاه می کند.با دیدن من بلند شد، نگاه سنگینش را احساس می کردم ولی سرم را بلند نکردم.پاتند کردم. همین که نزدیکش شدم گفت: –سلام خوبید؟نمی دانستم الان باید جواب بدهم یانه.همین جواب سلام دادنها باعث شد الان توی این شرایط قراربگیرم.جوابی بهش ندادم و راهم را کشیدم و رفتم، بزار بگه اجتماعی نیستم یا اداب معاشرت نمی دانم. نباید برایم مهم باشد.
بین کلاسها، داخل محوطه چشم چرخاندم ولی ندیدمش.وقتی سعیده دنبالم امد.سوگندو سارا هم بامن بودند، آنهاراهم تا ایستگاه مترورساندیم. بعد بلافاصله سعیده پرسید: –آقا خوش تیپ
نبودچرا؟نیومده بود؟ــ ساعت اول که بود.بعد نمیدونم کجا رفت.بعد قضیه ی محوطه را برایش تعریف کردم، سعیده کلی غر زدوگفت:–راحیل داری اشتباه می کنی.وقتی رسیدیم خانه خاله و مادر و اسرا منتظرنشسته بودند.خاله بر عکس مادرم چاق بودو قشنگی مادرم را نداشت. ولی خیلی دل مهربانی داشت. برای همین من خیلی دوستش داشتم.بعد از امام زاده و زیارت، سعیده شام مهمانمان کردو کلی توی خرج افتاد.
بعدهم خاله یک بسته ی کادوپیچ شده راروی میزگذاشت و گفت: –راحیل جان خاله، تو فداکاری بزرگی در حق ما کردی، این هدیه فقط برای قدر دونیه وگرنه هیچ چیزی نمی تونه، وقت و عمرت رو که واسه سعیده گذاشتی جبران کنه. الهی خوشبخت بشی خاله.بعد از کلی تشکر و تعارف هدیه را باز کردم، یک دستبند طلا سفیدبسیار زیبا بود. با خوشحالی صورت خاله ام را بوسیدم و گفتم:– خاله جان این چه کاریه، آخه خودتون روخیلی زحمت انداختید. سعیده ام جای من بود همین کار رو می کرد. ما باهم یه خانواده ایم. خاله اشک توی چشم هایش جمع شدو گفت: –فرشته ی نجات سعیده شدی. الهی عاقبت بخیر بشی عزیزم. و دوباره من را بوسید.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد.
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59