#الماس_هستی
#صفحه_چهل_نهم
مردم براى خواندن نماز صف مى بندند ، نماز صبح برپا مى شود . خورشيد روز دوم غدير طلوع مى كند و همه جا را روشن مى كند .
من در اطراف خيمه پيامبر پرسه مى زنم ، منتظرم تا حُذيفه را پيدا كنم ، مى دانم او به خيمه پيامبر خواهد آمد .
حُذيفه به اين سو مى آيد ، داخل خيمه مى شود ، خوب است من هم همراه او بروم .
ــ اى پيامبر ! ديشب ، صداى چند نفر را شنيدم كه ظاهراً مى خواهند توطئه اى بكنند .
ــ اى حُذيفه ! آيا آن ها را مى شناسى ؟
ــ آرى .
ــ سريع برو و آن ها را به اينجا بياور .
حُذيفه برمى خيزد و آن سه نفر را با خود مى آورد .
آن ها وارد خيمه پيامبر مى شوند ، على(ع) را مى بينند كه شمشيرش را در دست دارد .
پيامبر رو به آن ها مى كند و مى گويد : "شما ديشب با يكديگر چه مى گفتيد ؟
همه آن ها مى گويند : "به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنى نگفته ايم ، هر كس از ما چيزى براى شما گفته، دروغگوست.
اين سه نفر قسم دروغ مى خورند و پيامبر آن ها را به حال خود رها مى كند و آن ها به خيمه هاى خود مى روند.
اكنون ديگر آن ها شناسايى شده اند و با ديدن برق شمشير على(ع) ترس تمام وجودشان را فرا گرفته است.
پيامبر دستور مى دهد تا بقيّه مردم با على(ع) بيعت كنند ، كسانى كه روز قبل موفّق به بيعت نشدند به سوى خيمه ولايت مى آيند و بيعت مى كنند
پيامبر مى خواهد همه مردم با امام بيعت كنند تا براى هيچ كس بهانه اى باقى نماند .
چند روز مى گذرد... روز بيستم و يكم ماه ذى الحجّه فرا مى رسد، بيشتر مردم با على(ع) بيعت كرده اند و عدّه كمى باقى مانده اند.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماسهستی
#صفحهپنجاه
فكر مى كنم كه امروز تا ظهر مراسم بيعت تمام شود و ما به سوى مدينه حركت كنيم .
آنجا را نگاه كن ! مردى سراسيمه به سوى پيامبر مى آيد . اسم او حارث فَهرى است ، او نزد پيامبر مى ايستد و چنين مى گويد : "اى محمّد ! به ما گفتى كه به يگانگى خدا و پيامبرى تو ايمان بياوريم ، ما هم پذيرفتيم ، سپس گفتى كه نماز بخوانيم و حج به جا آوريم ، باز هم پذيرفتيم ، امّا اكنون پسر عموى خود را بر ما امير كردى ، بگو بدانم آيا تو اين كار را از جانب خود انجام دادى يا اين كه خدا اين دستور را داده است ؟
پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : "آنچه من گفتم دستور خدا بوده و من از خود سخنى نمى گويم.⚘
حارث تا اين سخن را مى شنود سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و مى گويد : "خدايا ! اگر محمّد راست مى گويد و ولايت على از آسمان آمده است ، پس عذابى بفرست و مرا نابود كن" !😳
حارث سه بار اين جمله را مى گويد و از پيامبر روى برمى گرداند.
از سخن اين مرد تعجّب مى كنم ، آخر نادانى و جهالت تا چه اندازه ؟!
پيامبر نگاهى به او مى كند و بعد از او مى خواهد تا از آنچه بر زبان جارى كرده است توبه كند.
حارث مى گويد : "من از سخنى كه گفته ام پشيمان نيستم و توبه نمى كنم.
او در دلش مى خندد و مى گويد : "پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما كه خود را بر حق مى دانستيد ، پس كو آن عذابى كه من طلب كردم!
او تصوّر مى كند كه پيروز اين ميدان است ، زيرا عذابى نازل نشد .
من هم در فكر فرو رفته ام ، راستش را بخواهيد كمى گيج شده ام .
مگر على(ع) بر حق نيست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابى ، آبروى حارث را نمى برد ؟ !
اگر عذاب نازل نشود مردم فكر مى كنند كه همه سخنان پيامبر دروغ است .
خدايا ! هر چه زودتر كارى بكن !
امّا هر چه صبر مى كنم عذابى نازل نمى شود. چرا؟
پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : "اكنون كه توبه نمى كنى از پيش ما برو".
حارث مى گويد : "باشد من از پيش شما مى روم.
او با خوشحالى سوار بر شتر خود مى شود و از پيش ما مى رود ، سالم و سرحال !
يكى از ياران پيامبر، وقتى مى بيند كه من خيلى گيج شده ام نزد من مى آيد و مى گويد :
ــ چه شده است ؟
ــ چرا خدا عذابى نازل نكرد تا آبروى آن مرد را ببرد ؟ من براى خوانندگان خود چه بنويسم ؟ آيا درست است بنويسم كه حارث صحيح و سالم از پيش پيامبر رفت ؟☹
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماسهستی
#صفحهپنجاهیکم
ــ آرى ، تو بايد واقعيّت را بنويسى !
ــ يعنى مى گويى كه او راست مى گفت ؟ ! اين چه حرفى است كه تو مى زنى ؟ !
ــ مثل اين كه تو از قانون خدا اطّلاع ندارى !
ــ كدام قانون ؟
ــ مگر قرآن را نخوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد : "اى پيامبر ! تا زمانى كه تو در ميان اين مردم هستى من عذاب نازل نمى كنم" .
پيامبر ما، پيامبر مهربانى است ، اينجا سرزمين غدير است ، سرزمينى مقدّس !
چگونه خدا در اين سرزمين مقدّس و در حضور پيامبر عذاب نازل كند ؟ !
ــ خيلى ممنونم ، من اين آيه را فراموش كرده بودم .
ــ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتى او از سرزمين غدير دور شود عذاب نازل خواهد شد .
من تا اين سخن را مى شنوم ، دفتر و قلم خود را جمع مى كنم و به دنبال حارث مى دوم .
آيا مى دانيد حارث از كدام طرف رفت ؟ يكى مى گويد : "از آن طرف" . من به آن سمت مى دوم تا به او برسم . در دل اين بيابان به دنبال يك شتر سوار مى گردم . كيلومترها از غدير دور مى شوم ، هنوز او را پيدا نكرده ام . خدايا آن مرد كجا رفته است ؟ بايد همين طور براى طلب حقيقت بدوم ! شتر سوارى از دور پيداست .
نزديك و نزديك تر مى شوم ، خودش است ، اين حارث است . ديگر از سرزمين غدير خيلى دور شده ام ، ديگر درختان غدير را هم نمى بينم .
حارث سوار بر شتر خود در دل بيابان به سوى خانه اش مى رود .
او خيال مى كند كه پيروز ميدان است و گاهى نيشخندى به من مى زند .
و من هيچ نمى گويم .
ناگهان صداى گنجشكى به گوشم مى رسد .
اى گنجشك ! در وسط اين بيابان چه مى كنى ؟ نه اين كه گنجشك نيست ، ابابيل است !
آيا سوره فيل را خوانده اى ؟ وقتى ابرهه براى خراب كردن كعبه آمده بود خدا اين پرندگان كوچك را (كه نامشان ابابيل است) فرستاد ، بر منقار هر كدام از آن ها سنگى بود كه بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آن ها را نابود كردند .
اين پرنده كوچك هم بر منقار خود سنگى دارد ، او مى آيد و درست بالاى سر حارث پرواز مى كند🕊🕊🕊
او منقار خود را باز مى كند و سنگ را بر سر او مى اندازد . وقتى سنگ بر سر حارث مى خورد سر او را مى سوزاند و در آن فرو مى رود و او روى زمين مى افتد و مى ميرد
اى حارث ! تو عذاب خدا را براى خود طلب كردى ، اين هم عذاب خدا ! شنيده بودم كه چوب خدا صدا ندارد !
بايد سريع برگردم تا ماجرا را براى بقيّه مردم باز گويم . در ميان راه عدّه اى از مردم را مى بينم ، آن ها سراغ حارث را از من مى گيرند ، مكانى كه حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آن ها نشان مى دهم ، مردم به آن سو مى روند .
من به سوى غدير مى آيم ، مى خواهم خبر كشته شدن حارث را بدهم ، امّا مى بينم كه مردم خبر دارند .
تعجّب مى كنم ، به يكى مى گويم :
ــ شما كه اينجا بوديد چگونه باخبر شده ايد ؟
ــ خداوند دو آيه را بر پيامبر نازل كرده است !!!
ــ آيا مى شود اين آيه ها را براى من بخوانى ؟
ــ آرى ! گوش كن :
(سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَاب وَاقِع)(لِّلْكَـفِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ )
مردى عذاب را براى خود طلب كرد ، عذابى كه بر كافران نازل مى شود و هيچ كس نمى تواند آن را برطرف گرداند.
از اين به بعد، هر وقت اين دو آيه را مى خوانم، اين حادثه را به ياد مى آورم.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهپنجاهدوم
خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم مى رسد ، آن ها به سخنان پيامبر يقين بيشترى پيدا كرده اند . اميدوارم كه اين خبر براى منافقان كه در ميان اين مردم هستند درس عبرتى باشد.☹
پيامبر نگاه به مردم مى كند ، مى بيند كه هلاك شدنِ حارث ، زمينه خوبى در مردم ايجاد كرده است .
خيلى به جا است كه پيامبر براى مردم سخنرانى كند .
الآن بايد از فرصت پيش آمده استفاده كرد ، پيامبر دستور مى دهد تا همه مردم پاى منبر جمع شوند .
او بالاى منبر رو به مردم مى گويد : "اى مردم ! خوشا به حال كسى كه ولايت على را قبول كند و واى بر كسى كه با على دشمنى كند ، على و شيعيان او در روز قيامت به سوى بهشت خواهند رفت و در آن روز ، هيچ ترس و واهمه اى نخواهند داشت . خداوند از آن ها راضى خواهد بود و آن ها غرق رحمت و مهربانى خدايند. شيعيان على به سعادت ابدى خواهند رسيد و در بهشت منزل خواهند كرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند نمود.🌼
مراسم غدير با اين سخنان پيامبر به پايان مى آيد ، آخرين سخنان پيامبر در غدير، وعده بهشت براى شيعيان على(ع) است .
هر كسى كه به ولايت على(ع) وفادار بماند و او را دوست بدارد، بهشت منزلگاه او خواهد بود.
مراسم غدير رو به پايان است ، مردم مى خواهند به خانه و كاشانه خود بازگردند . آن ها نزد پيامبر مى آيند و اجازه مى خواهند تا حركت خود را آغاز كنند.
پيامبر به آن ها اجازه مى دهد ، آنها آماده حركت مى شوند، خيمه ها جمع مى شود .
اهل مكّه و يمن براى خداحافظى مى آيند، آنها با پيامبر وداع مى كنند و به سوى شهر خود مى روند . سپس آنانى كه منزلشان در مسير عراق و مصر است با پيامبر خدا حافظى كرده و حركت مى كنند . پيامبر هم همراه با مردم مدينه به سوى مدينه رهسپار مى شود.⚘
🔺🔺🔺🔺🌻🔺🔺🔺🔺
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهچهلسوم
شب بيست و دوم ماه ذى الحجّه است، پاسى از شب گذشته است. كاروان مدينه در دل بيابان به پيش مى رود ، هوا كم كم تاريك مى شود ، اذان مغرب نزديك است ، ما در دل بيابان ، توقّف كوتاهى براى خواندن نماز خواهيم داشت .
نماز مغرب ، سريع خوانده مى شود و كاروان حركت مى كند ، بايد خود را به منزل بعدى برسانيم ، در وسط بيابان كه نمى شود منزل كرد !
هوا خيلى تاريك است ، ستارگان آسمان جلوه نمايى مى كنند ، نسيم خنكى از كوير مىوزد .
راستش را بخواهيد خواب در چشمانم آمده است ، با خود مى گويم : كاش الآن در رختخواب راحت خوابيده بودم !
به يكى از همسفران خود ، نگاه مى كنم و مى پرسم :
ــ حاجى ! آيا مى دانى تا منزل بعدى چقدر راه داريم ؟
ــ منزل گاه بعدى " اَبوا " است ، از غدير خُمّ تا آنجا حدود بيست كيلومتر است ، ما از سر شب تا الآن، تقريباً پنج كيلومتر آمده ايم ، با اين حساب پانزده كيلومتر ديگر بايد برويم .
ــ راه زيادى در پيش داريم، امّا همه اين راه را به عشق مولايم مى روم.
تلاش مى كنم تا خود را به پيامبر برسانم .
نگاه كن ! در اين تاريكى شب ، چهره پيامبر مى درخشد ، در كنار او حُذيفه را مى بينم .
به او سلام مى كنم و او با محبّت جواب مرا مى دهد .
ما آرام آرام به مسير خود ادامه مى دهيم .
بعد از لحظاتى سياهى هايى به چشمم مى آيد :
ــ حُذيفه ! اين سياهى ها چيست ؟
ــ اين ها كوه هايى هستند كه ما بايد از آن ها عبور كنيم .
ــ عبور از كوه در دل شب كه خيلى سخت است ، آيا نمى شود از راه ديگر رفت ؟
ــ نه ، راه مدينه از دل اين كوه ها مى گذرد .
ما وارد اين منطقه كوهستانى مى شويم و در ميان درّه اى به راه خود ادامه مى دهيم .
هر چه جلوتر مى رويم ، راه عبور باريك تر و تنگ تر مى شود .
به گردنه اى مى رسيم كه عبور از آن بسيار سخت است ، اينجا جادّه ، تنگ مى شود ، همه بايد در يك ستون قرار گيرند و عبور كنند .
شتر پيامبر اوّلين شترى است كه از گردنه عبور مى كند ، پشت سر او ، حُذيفه و عمّار هستند .
خداى من ! چه گردنه خطرناكى !
ــ حُذيفه ! نام اين گردنه چيست ؟
ــ اينجا " عَقَبه هَرشا " است ، همه مسافران مدينه بايد از اين مسير بروند.
پيامبر بر روى شتر خود سوار است ، ما مقدارى از بقيّه جلو افتاده ايم .
در اين وقت شب ، سكوت همه جا را گرفته است ، در دل شب ، فقط پرتگاهى هولناك به چشم من مى آيد .
بايد خيلى مواظب باشيم ! اگر ذرّه اى غفلت كنيم به درون درّه مى افتيم ، آن وقت، ديگر كارمان تمام است .
ناگهان صدايى به گوش پيامبر مى رسد .
اين جبرئيل است كه با پيامبر سخن مى گويد : "اى محمّد ! عدّه اى از منافقان در بالاى همين كوه كمين كرده اند و تصميم به كشتن تو گرفته اند".
💖💖💖💖🔷️💖💖💖💖
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهپنجاپنجم
آيا مى دانى كه مستحب است كه حضرت على(ع) را در روز غدير زيارت كنى؟
آيا شنيده اى كه امام هادى(ع) زيارتى را بيان كرده اند تا در روز غدير، با آن زيارت، حضرت على(ع) را (از راه دور يا نزديك) زيارت كنيم؟
مناسب مى دانم كه در اينجا به ترجمه قسمت هايى از آن زيارت بپردازم، امام هادى(ع) در آن زيارت، به نكات بسيار مهمّى اشاره مى كنند و اين گونه مى خواهند معرفت و شناخت ما را نسبت به حضرت على(ع) و روز غدير، زياد و زيادتر كنند.
سعى كن در روز غدير، اين زيارت را حتماً بخوانى و اين گونه محبّت خود را به حضرت على(ع) نشان بدهى.👇👇
سلام بر تو اى امين خدا! سلام بر تو اى حجّت خدا!
سلام بر تو اى آقاى اهلِ ايمان و اى اميرمؤمنان!
من شهادت مى دهم كه تو جانشين پيامبر هستى و همه دانش پيامبر به تو به ارث رسيده است.
تو اوّلين كسى بودى كه به پيامبر ايمان آوردى و خدا ولايت تو را بر مردم واجب نمود و از مردم خواست تا از تو پيروى كنند.
در روز غدير، پيامبر تو را جانشين خود معرفى كرد و از مردم براى تو بيعت گرفت و مردم با تو بيعت كردند، خدا لعنت كند كسانى را كه بعد از رحلت پيامبر، پيمان خود را شكستند و به عهد خود وفا نكردند.
اى اميرمؤمنان!
من شهادت مى دهم كه خدا در قرآن از ولايت تو سخن گفته است و خوبى ها و فضائل تو را ذكر نموده است.
آرى، كسى كه در ولايت تو شك داشته باشد، به پيامبر ايمان نياورده است، آن كس كه پيروِ دشمنان توست، از دين واقعى دور شده است.
در روز غدير، خدا دين خود را با ولايت تو كامل نمود.
خدا در قرآن ما را به سوى راه خود دعوت كرده است، اكنون شهادت مى دهم كه تو همان "راه خدا" هستى كه ما بايد فقط آن را بپيماييم.
تو "صراط مستقيم" هستى كه همواره از خدا مى خواهيم تا ما را به سوى آن هدايت كند.
شهادت مى دهم كه خدا، دعاىِ پيامبر را در حقّ تو مستجاب كرد، آرى، پيامبر دعا مى كرد تا در فرصتى مناسب، امر ولايت تو را براى همه اعلام كند. وقتى روز غدير خُمّ فرا رسيد، خدا اين دعاى پيامبر را مستجاب كرد و پيامبر را از فتنه هاى دشمنان حفظ نمود و اين آيه را بر او نازل كرد:
(يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...).
اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بازگو كن!
بعد از نازل شدن اين آيه، پيامبر در ميان مردم ايستاد و گفت: "مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ; هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ".
سپس چنين دعا كرد: "خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ".
من بار ديگر بر تو سلام مى كنم، اى اميرمؤمنان...
اين گوشه اى بود از "زيارت غديريّه" كه امام هادى(ع) آن را براى ما بيان كرده اند.
جهت خواندن اين زيارت به كتاب "مفاتيح الجنان"، باب سوم، فصل چهارم مراجعه كنيد، در آن كتاب، اين زيارت به اين عنوان ذكر شده است: "زيارت امير المومنين(ع) در روز غدير.
🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهپنجاهششم
در سال 35 هجري، عثمان خليفه سوم در مدينه كشته شد و مردم با حضرت اميرمومنان على(ع) به عنوان خليفه پيامبر بيعت كردند.
در واقع، روز غدير خمّ، روز آغاز خلافت ظاهرى آن حضرت هم مى باشد. در روز ۱۸
ذى الحجّه سال 35 هجرى، عثمان خليفه سوم كشته شد و مردم با اميرمؤمنان(ع) بيعت كردند.
آرى، روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم، روزى بود كه پيامبر على(ع) را به عنوان جانشين خود معرفى كرد، امّا مردم بعد از وفات پيامبر ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب نمودند، بعد از ابوبكر، عُمَر روى كار آمد و بعد از او، عثمان خليفه سوم شد.
از حماسه غدير 25 سال گذشت و مردم در سال 35 هجرى، در روز 18 ذى الحجّه بعد از كشته شدن عثمان با حضرت على(ع)بيعت نمودند و زمام امور خود را به دست با كفايت آن حضرت سپردند.
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهپنجاههفتم
تو رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ هر وقت به مسجد پيامبر مى روم، آنجا خيلى شلوغ است، در اين چند روز نتوانستم در قسمت "روضه پيامبر" نماز بخوانم.
ــ بايد موقع ظهر به آنجا بروى، بعد از نماز ظهر آنجا كمى خلوت مى شود زيرا بيشتر مردم براى صرف ناهار به محلّ اقامت خود مى روند.
قرار مى شود كه امروز ظهر به مسجد برويم، بعد از نماز جماعت، دقايقى صبر مى كنيم، سيل جمعيّت از مسجد خارج مى شود، حالا فرصت خوبى است كه به قسمت "روضه پيامبر" برويم، تو خوب مى دانى كه تا سال هفتم هجرى مسجد پيامبر فقط همان محدوده "روضه پيامبر" بوده است، بعداً مسجد توسعه داده شده است.
برايت گفته ام كه در مسجد پيامبر، هر جا كه قالى آن به رنگ سبز است، آنجا همان "روضه پيامبر" است، پيامبر فرموده كه بين منبر و خانه من، باغى از باغ هاى بهشت است. ما اكنون وارد باغ بهشتى مى شويم. خوشحال مى شوى، مى توانى جايى براى خواندن نماز پيدا كنى. تو مشغول خواندن نماز مى شوى و من به فكر فرو مى روم، به راستى من كجا آمده ام، اينجايى كه نشسته ام، چه خاطره اى دارد؟ دوست دارم به تاريخ سفر كنم، به قبل از سال هفتم هجرى...
چند نفر وارد مسجد مى شوند، آنان در جستجوى پيامبر هستند، همه با تعجّب به آنان نگاه مى كنند، آخر اين يهوديان چرا به مسجد آمده اند؟ معلوم مى شود كه اين چند نفر از يهوديان "بنى قريظه" هستند كه به تازگى مسلمان شده اند، آنان مى خواهد با پيامبر ديدار داشته باشند.
من وقتى مى فهمم كه آنان از دين يهود دست برداشته و اسلام را انتخاب كرده اند، بسيار خوشحال مى شوم، نزد يكى از آنان مى روم و نام او را مى پرسم. او خود را "عبدالله بن سلام" معرّفى مى كند. او به من مى گويد از وقتى كه مسلمان شده است همه اقوام و فاميلش او را طرد كرده اند و با ذلّت و خوارى با او برخورد مى كنند.
يكى از مسلمانان به عبدالله بن سلام مى گويد كه پيامبر به منزل خود رفته است و براى ديدن پيامبر بايد به خانه آن حضرت برويد. عبدالله بن سلام و دوستانش به سمت در مسجد مى روند تا خارج شوند، من نيز همراه آنان مى روم.
🌻🌻🌻🌻🦋🌻🌻🌻🌻
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهپنجاههشتم
اينجا خانه پيامبر است. عبدالله بن سلام و دوستانش با كمال ادب و احترام نزد پيامبر نشسته اند، پيامبر لبخندى بر لب دارد و از آنان به گرمى پذيرايى مى كند.
عبدالله بن سلام با تاريخ پيامبران به خوبى آشناست و مى داند خداوند براى پيامبران، وصى و جانشين قرار داده است، جانشين موسى(ع)، يوشع بود.
عبدالله بن سلام رو به پيامبر مى كند و مى گويد: اى پيامبر خدا! براى ما جانشين خود را معرّفى كن!
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و آيه اى را بر او نازل مى كند. پيامبر رو به آنان مى كند و مى گويد : "همين الآن ، جبرئيل نزد من آمد و اين آيه را بر من نازل كرد:
(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ ; الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ)، بدانيد كه فقط خدا و پيامبر و كسانى كه در ركوع نماز صدقه مى دهند ، بر شما ولايت دارند.
همه به فكر فرو مى روند ، به راستى منظور خدا از كسى كه در ركوع صدقه مى دهد كيست ؟ او كيست كه مانند خدا و رسول خدا بر همه ولايت دارد ؟
من هيچ كس را نمى شناسم كه در ركوع ، صدقه داده باشد .
پيامبر رو به يارانش مى كند و مى گويد : "برخيزيد ! برخيزيد ! بايد به مسجد برويم و كسى را كه اين آيه درباره او نازل شده است، پيدا كنيم.
همه به سوى مسجد مى روند، مسجد پر از جمعيّت است و عدّه اى مشغول نماز هستند.
چگونه بفهميم چه كسى در ميان اين همه جمعيّت ، صدقه داده است ؟
خوب است كه ما به دنبال يك فقير بگرديم و از او سؤال كنيم ، اين طورى بهتر مى توانيم گمشده خود را پيدا كنيم .
يك مرد عرب مى خواهد از درِ مسجد بيرون برود ، نگاه كن ، چهره او زرد است ، حتماً خيلى گرسنه است .
نزد فقير مى رويم ، اين فقير چقدر خوشحال است ! مثل اين كه تمام دنيا را به او داده اند .
پيامبر به او نگاهى مى كند و مى پرسد : "اى مرد عرب ! از كجا مى آيى ؟ چرا اين قدر خوشحالى ؟" .
مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان مى دهد و مى گويد : "از پيش آن جوان مى آيم ، او به من اين انگشتر قيمتى را داد" .
صداى الله اكبرِ پيامبر در مسجد طنين مى اندازد . همه از اين فقير مى خواهند تا بيشتر توضيح دهد .
مرد عرب مى گويد : "ساعتى قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست كمك كردم ، امّا هيچ كس به من كمك نكرد ، من در مسجد دور مى زدم و طلب كمك مى كردم ، در اين ميان ، نگاهم به جوانى افتاد كه در ركوع بود ، او با دست اشاره كرد تا من به سوى او بروم ، من هم پيش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد" .
همه مردم ، الله اكبر مى گويند و به سوى آن جوان مى روند . آن جوان ، هنوز در حال خواندن نماز است . پيامبر تا او را مى بيند اشك در چشمانش حلقه مى زند !
به راستى اين كيست كه ديدنش اين گونه اشك شوق بر چشمان پيامبر جارى كرده است ؟
او على(ع) است كه به حكم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولايت دارد.
پيامبر رو به مردم مى كند و مى گويد: "على بعد از من ولىّ و امام شماست".
🌹🌹🌹🌹💖🌹🌹🌹🌹
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهشصت
بار ديگر جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و اين آيه را براى او مى خواند:
(يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ الله ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَـفِرُونَ ).
آنان نعمت خدا را مى شناسند، امّا باز آن را انكار مى كنند و بيشترشان كافر هستند.
آرى، ولايت على(ع) يكى از بزرگ ترين نعمت هايى است كه خداوند به اين مردم عنايت كرده است، افسوس كه اين مردم به فكر سنّت هاى روزگار جاهليّت هستند و اين گونه خود را از اين نعمت آسمانى بى بهره مى كنند.
عمربن خطّاب دوستان خود را دور خود جمع مى كند، آن ها نقشه اى در سر دارند، آن ها مى خواهند به مسجد بروند و در حال ركوع به فقرا صدقه بدهند تا خداوند آيه اى را هم درباره آن ها نازل كند !
آن ها با خود فكر مى كنند كه اگر آيه اى درباره آن ها نازل شود چقدر خوب مى شود ، آن وقت ، آن ها هم بر مردم ولايت خواهند داشت .
پول هاى خود را روى هم مى ريزند ، اين يك سرمايه گذارى مشترك است ، هركس بايد سهم خود را بدهد . با اين پول مى توان چهل انگشتر قيمتى خريد .
خبر مى رسد كه در مسجد بازار صدقه دادن ، خيلى داغ شده است ! چند نفر كنار در مسجد ايستاده اند ، يكى از آن ها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتى يك فقير وارد مسجد مى شود ، دور او حلقه مى زنند و از او مى خواهند تا نزد عمربن خطّاب برود كه نماز مى خواند و يك انگشتر قيمتى بگيرد .
فقير هم كه از ماجرا، بى خبر است خوشحال مى شود و به آن طرف مى رود . با نزديك شدن فقير ، يكى به آن نمازگزار علامت مى دهد و او به ركوع مى رود و در ركوع به آن فقير انگشترى قيمتى داده مى شود !
چهل فقير، صاحب انگشتر شدند، امّا آيه اى نازل نمى شود.
انگشترهايى كه اين گروه از دست دادند، خيلى قيمتى تر از انگشتر على(ع)بودند ، امّا انگشتر على(ع) چيزى داشت كه همه اين چهل انگشتر نداشت و آن اخلاص صاحبِ انگشتر بود !
مهم اين است كه تو كارى را با اخلاص انجام دهى، اين اخلاص است كه به يك كار ارزش مى دهد.
🌹🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹🌹
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهشصتیکم
تو رو به من مى كنى و مى گويى:
ــ هر وقت به مسجد پيامبر مى روم، آنجا خيلى شلوغ است، در اين چند روز نتوانستم در قسمت "روضه پيامبر" نماز بخوانم.
ــ بايد موقع ظهر به آنجا بروى، بعد از نماز ظهر آنجا كمى خلوت مى شود زيرا بيشتر مردم براى صرف ناهار به محلّ اقامت خود مى روند.
قرار مى شود كه امروز ظهر به مسجد برويم، بعد از نماز جماعت، دقايقى صبر مى كنيم، سيل جمعيّت از مسجد خارج مى شود، حالا فرصت خوبى است كه به قسمت "روضه پيامبر" برويم، تو خوب مى دانى كه تا سال هفتم هجرى مسجد پيامبر فقط همان محدوده "روضه پيامبر" بوده است، بعداً مسجد توسعه داده شده است.
برايت گفته ام كه در مسجد پيامبر، هر جا كه قالى آن به رنگ سبز است، آنجا همان "روضه پيامبر" است، پيامبر فرموده كه بين منبر و خانه من، باغى از باغ هاى بهشت است. ما اكنون وارد باغ بهشتى مى شويم. خوشحال مى شوى، مى توانى جايى براى خواندن نماز پيدا كنى. تو مشغول خواندن نماز مى شوى و من به فكر فرو مى روم، به راستى من كجا آمده ام، اينجايى كه نشسته ام، چه خاطره اى دارد؟ دوست دارم به تاريخ سفر كنم، به قبل از سال هفتم هجرى...
چند نفر وارد مسجد مى شوند، آنان در جستجوى پيامبر هستند، همه با تعجّب به آنان نگاه مى كنند، آخر اين يهوديان چرا به مسجد آمده اند؟ معلوم مى شود كه اين چند نفر از يهوديان "بنى قريظه" هستند كه به تازگى مسلمان شده اند، آنان مى خواهد با پيامبر ديدار داشته باشند.
من وقتى مى فهمم كه آنان از دين يهود دست برداشته و اسلام را انتخاب كرده اند، بسيار خوشحال مى شوم، نزد يكى از آنان مى روم و نام او را مى پرسم. او خود را "عبدالله بن سلام" معرّفى مى كند. او به من مى گويد از وقتى كه مسلمان شده است همه اقوام و فاميلش او را طرد كرده اند و با ذلّت و خوارى با او برخورد مى كنند.
يكى از مسلمانان به عبدالله بن سلام مى گويد كه پيامبر به منزل خود رفته است و براى ديدن پيامبر بايد به خانه آن حضرت برويد. عبدالله بن سلام و دوستانش به سمت در مسجد مى روند تا خارج شوند، من نيز همراه آنان مى روم.
🦋🦋🦋🦋🌟🦋🦋🦋🦋
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحهشصتدوم
اينجا خانه پيامبر است. عبدالله بن سلام و دوستانش با كمال ادب و احترام نزد پيامبر نشسته اند، پيامبر لبخندى بر لب دارد و از آنان به گرمى پذيرايى مى كند.
عبدالله بن سلام با تاريخ پيامبران به خوبى آشناست و مى داند خداوند براى پيامبران، وصى و جانشين قرار داده است، جانشين موسى(ع)، يوشع بود.
عبدالله بن سلام رو به پيامبر مى كند و مى گويد: اى پيامبر خدا! براى ما جانشين خود را معرّفى كن!
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و آيه اى را بر او نازل مى كند. پيامبر رو به آنان مى كند و مى گويد : "همين الآن ، جبرئيل نزد من آمد و اين آيه را بر من نازل كرد:
(إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ ; الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ)، بدانيد كه فقط خدا و پيامبر و كسانى كه در ركوع نماز صدقه مى دهند ، بر شما ولايت دارند.
همه به فكر فرو مى روند ، به راستى منظور خدا از كسى كه در ركوع صدقه مى دهد كيست ؟ او كيست كه مانند خدا و رسول خدا بر همه ولايت دارد ؟
من هيچ كس را نمى شناسم كه در ركوع ، صدقه داده باشد .
پيامبر رو به يارانش مى كند و مى گويد : "برخيزيد ! برخيزيد ! بايد به مسجد برويم و كسى را كه اين آيه درباره او نازل شده است، پيدا كنيم" .
همه به سوى مسجد مى روند، مسجد پر از جمعيّت است و عدّه اى مشغول نماز هستند.
چگونه بفهميم چه كسى در ميان اين همه جمعيّت ، صدقه داده است ؟
خوب است كه ما به دنبال يك فقير بگرديم و از او سؤال كنيم ، اين طورى بهتر مى توانيم گمشده خود را پيدا كنيم .
يك مرد عرب مى خواهد از درِ مسجد بيرون برود ، نگاه كن ، چهره او زرد است ، حتماً خيلى گرسنه است .
نزد فقير مى رويم ، اين فقير چقدر خوشحال است ! مثل اين كه تمام دنيا را به او داده اند .
پيامبر به او نگاهى مى كند و مى پرسد : "اى مرد عرب ! از كجا مى آيى ؟ چرا اين قدر خوشحالى ؟" .
مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان مى دهد و مى گويد : "از پيش آن جوان مى آيم ، او به من اين انگشتر قيمتى را داد" .
صداى الله اكبرِ پيامبر در مسجد طنين مى اندازد . همه از اين فقير مى خواهند تا بيشتر توضيح دهد .
مرد عرب مى گويد : "ساعتى قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست كمك كردم ، امّا هيچ كس به من كمك نكرد ، من در مسجد دور مى زدم و طلب كمك مى كردم ، در اين ميان ، نگاهم به جوانى افتاد كه در ركوع بود ، او با دست اشاره كرد تا من به سوى او بروم ، من هم پيش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد.
همه مردم ، الله اكبر مى گويند و به سوى آن جوان مى روند . آن جوان ، هنوز در حال خواندن نماز است . پيامبر تا او را مى بيند اشك در چشمانش حلقه مى زند !
به راستى اين كيست كه ديدنش اين گونه اشك شوق بر چشمان پيامبر جارى كرده است ؟
او على(ع) است كه به حكم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولايت دارد.
پيامبر رو به مردم مى كند و مى گويد: "على بعد از من ولىّ و امام شماست.
💐💐💐💐💙💐💐💐💐
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59