فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 عزیز، مؤمن، معصوم و جانبرکف
✏️ گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب درباره شهید محمود کاوه. ۱۳۷۸/۶/۱۰
🗓 ۱۱شهریور، سالگرد شهادت شهید محمود کاوه فرمانده لشکر۵۵ ویژه شهدا
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🥀سرِ هر پاسدار 15هزار ، سرِ کاوه 2میلیون !
خاطره ای شنیدنی از فرمانده لشکر 24 ساله ، شهید "محمود کاوه"
به مناسبت سالروز عروجش در کردستان
#سلام_خدابرشهیدان
#شهادت_هنرمردان_خداست
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری ناب از سردار دلاور کردستان
🍃فرمانده لشکر ویژه#شهدا
🌷شهیدمحمودکاوه🌷
درشهرمشهدمقدس متولد شد ودر عملیات کربلای ۲ در سن ۲۴ سالگی به#شهادت رسید.🥀💔😔
#روح_پاکش_شاد🕊
#شادی_ارواح_طیبه_شهدای_دفاع_مقدس_صلوات
#سلامبـــَرشُهَـدآ...
#شهادت_هنرمردان_خداست 🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🇮🇷🥀با دوستاش رفته بودن مزار شهدای مدافع حرم، تو امام زاده محمد
میگه منو کنار اینها دفنم کنین دوستاش میخندن میگن:
حالا شهادت کجا بود؟
چهار روز بعد پیکرش همون جایی بود
که گفته بود به خاک سپرده بشه!😔
#شهیدروحاللهعجمیان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
یادی از جوانترین شهید امنیت 🌷🌷
🥀محمد مهدی رضوان فرزند بابک از بسیجیان گردان ۱۲۱ امام علی(ع) یگان امام حسن مجتبی(ع) بود. او در ۱۶ آبان ماه ۹۸ در حال گشت عملیاتی ایست و بازرسی افراد و وسایل نقلیه مشکوک به منظور مقابله با جرائم و مفاسد اجتماعی و تأمین امنیت اخلاقی بود که در منطقه شوش تهران مورد سوء قصد قرار گرفت.
از ناحیه سر دچار آسیب شده و به کما رفت و نهایتاً بعد از گذشت سه روز در بیمارستان سینا به شهادت رسید.
#سلام_خدابرشهیدان
#شهدای_امنیت_اجتماعی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامی از آقا 💌
اگر به این پیام عمل نکنی بدجوری میبازی
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🍃نماز اول وقت
تنها روزنه ی نزدیکی به خالق آسمان ها و زمین نمازه . اخص نماز اول وقت .
🌱نور چشم مومن ، مظهر عشق و عاطفه و روزنه امید بینوایان و یا عارفان و دیگر انسان ها به خداوند جهان آفرین و ستونی محکم بر دین را استوار تر کرده .
مآمنی است بین انسان وبنده ی عارف او نماز کلید همه ی قفل های بسته ی گیتی است که فقط با آن باز می شود و خشنودی پروردگار و سعات انسان را در هر دو دنیا را در پیش دارند.
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست..
شهادت پیامبراکرم(ص) و کریم اهلبیت امام حسن(ع) را به محبان اهلبیت تسلیت می گوییم .🖤
🏴🚩 سلام خدا بر غربت امام حسن (ع).. سلام بر جگر پاره پاره شده ات با زبان روزه..
🤲 یا ایها الکریم.. یا کریم بن الکریم.. دست ما بگیر.. قدری از نور خود به ما عطا فرما ای نوه رسول الله (ص)
✨شنیدم "سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَم" امام حسن
✨شما رو رها کنم، کجا برم امام حسن؟
▪️🍂▪️🍂▪️🍂
دختر بَدر الدُجی امشب سه جا دارد عزا
گاه میگوید پدر، گاهی حسن، گاهی رضا...
🏴 شهادت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام حسن مجتبی (علیهالسلام) تسلیت باد.
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
#ماه_صفر
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
▪️گفتم دکتر جان، جلسه رو میذاریم
همینجا، فقط هواش خیلی گرمه این پنکه هم جواب نمیده..
ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم،اگه یکیش رو بذاریم این اتاق..
گفت ببین اگه میشه برای همه سنگرا
کولر بذارید، بسمالله آخریش هم اتاق من..
#شهیدمصطفی_چمران
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🥀هر رزمنده ای در جیب هایش، در موهایش و لای دکمههای یونیفورمش زنی را به میدان جنگ میبرد؛
آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است!
هر گلوله دو نفر را از پا در میآورد
سرباز و دختری که در سینهاش میتپد... 💔
#شهید_جلیل_محمودنژاد 🕊🌱
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظاتی از عملیات آزاد سازی شهر با حضور حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس در سریال آمرلی...
#شهدای_مقاومت
#سربازولایت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
✍️ داستان #نامزد_شهادت
#قسمت_چهارم
▪️به هوای همین عشق محرمِ هم شده و در مدت نامزدی، دعواهای انتخاباتی بنیان رابطهمان را سخت لرزانده بود و امروز میدیدم خانه عشقم در حال فروریختن است.
بچههای دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد میشدند؛ یکی خیره براندازمان میکرد، یکی پوزخند میزد و دیگری در گوش رفیقش پِچپِچ میکرد.
▫️احساس کردم دندانهایش را روی هم فشار میدهد تا پاسخ حرفهایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد: «روزی که اومدم خواستگاریات، بهنظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو میبری بالا؟ اصلاً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و درسخون دانشگاه بودن، حالا چی؟! دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپها با پسرها قرار میذارن و واسه بههم ریختن دانشگاه، نقشه میکشن! اگه یخورده به خودت نگاه کنی میبینی همین یکی دو ماه آرمان سبزتون چه بلایی سرت اورده!»
سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید، همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمیخواستم اشکم جاری شود که با لب هایی که میلرزید، صدایم را بلندتر کردم: «شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم میکنی که با کی میگردم با کی نمیگردم؟»
▪️نتوانستم مقابل احساس زخمیام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم: «اصلاً من زن ایدهآل تو نیستم! پس ولم کن و برو!» و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نشد حرفم را ادامه دهم؛ دیگر دلیلی هم برای ماندن نداشتم که چشمم هم شبیه دلم از مهدی کنده شد و با لرزش قدمهایم فاصله گرفتم.
برایم مهم نبود که همه نگاهمان میکردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گامهایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته عاشقانه صدایم زد: «فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راهپله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرتش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم و میان گریه گله کردم: «دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمیخورم!»
▫️دستش را مقابل لبهایش گرفت و با همان مهربانی همیشگیاش عذر تقصیر خواست: «من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت میخوام عزیزم!» و من هم نمیخواستم عشقم را از دست بدهم که تکیهام را به دیوار راهپله دادم و همچنان نگاهش نمیکردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد: «اگه این حرفا رو میزنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم میخواد همیشه همون فرشته نجیب و مهربون باشی!»
و همین عقیدهاش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم: «تا مثل همه این مردم ساده گولمون بزنید و تقلب کنید؟!»
▪️سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز شک کرده باشم، پرسیدم: «اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچهها میگن بسیجیهای دانشکده همه نفوذیهای اطلاعاتی هستن!»
و واقعاً حرفهای دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم: «شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟»
▫️هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیکتر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد: «فرشته جان! من اگه تو دفتر بسیج میشینم واسه مناظره با بچه هاس، همین! همونطور که بچههای دیگه مناظره میکنن، نشریه میزنن، فعالیت میکنن، ما هم همین کارا رو میکنیم!»
برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس میکردم هنوز برایم قابل اعتمادند، اما این چه وسوسه شومی بود که پای عشقم را میلرزاند؟
▪️باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد، نگاهم پشت پلکهایم پنهان شد و او میخواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد: «مثل اینکه قرار بود فردا که تولد حضرت زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونهتون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟»
از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد میترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی منطقی ادامه داد: «یه انتخاباتی برگزار شد، ما هر کدوم طرفدار یه نامزد بودیم، کلی هم با همدیگه کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه میکردی، این نتیجه قابل پیش بینی بود.»
▫️او میگفت و چشمان من پریشان پرسههای مشکوک در دانشکده بود؛ خلوت راهروها شبیه آرامش پیش از طوفان بود...
✍فاطمه ولی نژاد
#ادامه_دارد
📞 "حاجی جان...
سلام ما را به امام مان برسان و از قول ما به او بگو..همان طور که گفته بودی،
حسین وار جنگیدیم و حسین وار به شهادت رسیدیم.."
این را که گفت تماسش قطع شد..!
🍂حاج همت یک لحظه مبهوت به بلندگوی مرکز پیام نگاه کرد! و بعدسراسیمه از قرارگاه بیرون رفت،
دنبالش رفتم دیدم در آن دمِ غروبی
رو به خورشید ایستاده
و های های گریه میکنه...
#شهید_همت
#شهدای_کانال_کمیل
#روحشان_شاد_باذکر_یاحسین
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷این فرمانده ای که شهید شده، آدرس ندارد روی تابوتش نوشتند: (م ک) !!!
شهید، آدرس ندارد.
(م ک) تا ساعاتی قبل نامش که میآمد رعشه به اندام دشمن میافتاد، بسیاری از مناطق جبهه غرب را همین آقای (م ک)نجات داده اما الان خودش آدرس ندارد، حتی نامش رو هم به اختصار نوشتند!!!
🥀 برای سر شهید ( م ک) جایز ه سنگینی تدارک دیده شده . خیلی ها دنبال این سر در به در شدن و سر خودشون رو به باد دادن آقای شهید (م ک)زندگی سراسر عاشورایی و اسرا آمیزی داشت دهه شصت دهه رشادت های این ارتش یکنفره پارتیزانی بود. او هر چه بود و هر که بود شهید شد و از جمع ما رفت ولی از قلب مردم هرگز نرفت و نخواهد رفت. شهادتت مبارک آقای(م ک) ای شهید مظلوم .... چه زود از میان ما پر کشیدی
#شهیدمحمودکاوه
شب و عاقبتمون شهدایی 🌷🌷