#هر_روز_با_قران
صفحه 19۱
ʝơıŋ➘
|❥ @shohadae80
《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
#شهیدانه🍃
رفیقش میگفت:
یه شب تو خواب دیدمش..🌙✨
بهم گفت به بچه ها بگو
حتی سمت گناه هم نرن،❌
اینجا خیلی گیر میدن..!
#شهیدحجتاللهاسدی
🌱|Shohadae80
#تلنگـــــر♨️
✍برای صدقه دادن
توی جیبهایمان به دنبال
ڪمترین مبلغ «سڪه» میگردیم!
اونوقتـــــ از خداوند بالاترین
درجه نعمتها را هم میخواهیم
چه ناچیز می بخشیم!
وچه بزرگـــــ تمنا میکنیم🚶🏿♂🕳
🌱|Shohadae80
|🍎🍀|
🌱| #تلنگر
اینوهمیشہٖیادتۅنباشہٖ
قۅلهاییرۅکہٖ
هنگامطۅفانبہٖ
خــــدامیدینروهنگام
آرامشفرامۅشنڪنید |🍉🌿|
🌱|Shohadae80
『شُھداۍِدهههشتـٰادۍ』
#قسمتنهم #مینویسمتابماند🌸🌿 از ماشین ک پیاده شدیم دستفروشی جلو امد ک موجب شد خاله سمیه زبان عرب
#قسمتدهم
#مینویسمتابماند🌸🌿
با صدای عقیله سرمو ب طرفش چرخوندم و گفتم:
- ها ؟!
+دارم میگم بیا ب رنگ رنگی پیام بدیم سرکاری
-یهو اگه بفهمه چی
+ شمارمون رو نداره ک
-بلاخره،اگه خبر دار بشه
+اولا اگه خودمون چیزی نگیم نمیفهمه
دوما یه چیزی میگیم حالا
-من همین الان بگم که مخالفم
محدثه از راه رسید و روی دسته مبل نشت،
محدثه : از خواب منو بیدار کردین ک چی بشه؟
من:میتونستی نیای مگه مجبورت کردن
محدثه:اره جون خودت... و شکلک در آورد
عقیله:محدثه نظر تو چیه
محدثه:درباره ی؟!
عقیله:به رنگ رنگی پیام بدیم
محدثه:چیکارش کنیم
عقیله:هیچی در حد سرگرمی
محدثه:خوب پیام بدیم
هر دوشون سرشونو ب طرفم مایل کردن و این ینی تو هم باید قبول کنی وگر ن ...
حالت ترس گرفتم و دستامو به حالت تسلیم بالا بردم و گفتم: اخ باشه قبول
عقیله از روی کارت شناسایی ک هممون به گردن داشتیم شماره رنگ رنگی رو تو گوشیش ذخیره کرد و براش نوشت سلام و فرستاد
من:همین؟!
عقیله:انتظار نداری ک دختر خاله شم
بعد از چند دقیقه ک سرگرم حرف زدن بودیم برا عقیله پیام اومد 🤫
خودش بود،رنگ رنگی نوشته بود شما ؟!
حسنا از راه رسید و حالت کنجکاوی برا خودش گرفت. رو به عقیله گفت:
-دارین چیکار میکنید به کی پیام میدادید ک تا من اومدم گوشی رو خاموش کردی
+هیچکی، نباید گوشیمو خاموش کنم ینی بزارم روشن بمونه؟!😕
-من خو دیدم ک...
محدثه ادامه حرفشو گرفت و گفت اونطوری ک تو میخوای بگی نیست .
حسنا دست به کمر ایستاد و گفت:اول برو تو واتساپ تا من نگاه کنم بعد میرم
از سر ناچار عقیله واتشو باز کرد و رف تو انتخاب مخاطبین
و نشون حسنا داد و خداراشکر قانع شد و رفت
واقعا یکی نیس ب ما بگه جدی جدی خیلی بیکارید، رنگ رنگی از راه رو وارد شد و گفت:
شما چرا اینجایید برید آماده شید تا بریم حرم
دم درب هتل دو سه تایی عکس گرفتیم که از چشم رنگ رنگی دور نموند و جالب اینجاست ک همیشه وقتی مارو میدید که در حال عکس گرفتن بودیم
از کوچه ک خارج شدیم همراه با خاله سمیه و خاله معصومه راهی بین الحرمین شدم
تنها خیابونی ک دوسش دارم
تنها جایی ک تو کربلا میشه توش آروم بود
اصلا نمیتونم وصفش کنم،کربلا رویاییه...
بعد از مسافت پیموده شده به یکی از درب های ورودی بین الحرمین رسیده بودییم.
بین الحرمین مثه چهارسال قبل نبود
نه،شاید هم اون دیدگاه من بود که عوض شده بود اصلا باورم نمیشه ک دوباره پا به بین الحرمین گذاشتم
آقا جان..
تو که تو عرش خدا این همه هیئت داری
تو که تو قلب خدا این همه عزت داری
تو که با شخص خدا هر شب خلوت داری
پس چرا به من محبت داری ؟...
شرمنده شدم بس ک کرم داری حسین
دستم رو گرفت ،دست علمدار حسین
انظر علینا یا حسین
باورش برام سخت بود دوست نداشتم اون لحظه ها تموم بشه من اینجا رو دوست دارم یه طوری میشه گفت عاشق اینجام ینی اینجایی ک من راه میرم یه روزی حضرت رقیه دوییده آخه.... مگه میشه نه اصلا باورم نمیشه اینجا باشم ینی جدی جدی من دعوت شدم من اینجام درست وسط بین الحرمین چند قدمی حرم اربابم حسین ؟!
دست خاله سمیه ک تو دستام نشست از افکارم بیرون اومدم چشای اشکی مو به طرف چشای پف کرده ی خاله بر گردوندم و دیدم داره بهم میگه کفشاتو بیرون بیار
وارد ک شدیم مستقیم رفتیم محضر سیدالشهدا
لطفت میمونه یادم تو شلوغی ها راهمو وا کردی نزدیک تو ایستادم آقا جونم حسین.
سر به ضریح دادم تو هم ایستادی مارو نیگاکردی پایین پات افتادم آقاجونم حسین
بعد از زیارت با خاله ها اومدیم رو یکی از فرشا نشستیم
از شدت گریه چشام نای باز شدن نداشت ولی هوای حرم خودمو از حال خودم بی خبر گذاشته و حالا در اینجا توی حرم کنار حسین در حال نفس کشیدن بودم .
دو رکعتی نماز زیارت خواندیم و در حالی ک سعی میکردم به چیزی تکیه کنم زیارت عاشورا را از میان فهرست پیدا کردم و زمزمه وار خواندم چ خوب است یا اباعبدالله را با اشک و اه کنار خودش بخوانی و سلام را دست بر سینه روبه روی ضریح دهی .
حرم حسین بن علی آدم را از خود به در میکند شاید هم من اینطور باشم ولی گمان میکنم همه این حس را در آن صحن با صفا داشته اند
کم کم صدای ملکوتی اذان بلند میشد و ما در بین الحرمین به زیارت سقای کربلا عموجان عباس میرفتیم با همه ی توانم پاهایم را به روی زمین میکشیدم
تا بتوانم تا آن سوی بین الحرمین را بیایم و اگر دست خاله حصار تنم نبود بی شک زمین خوردنم حتمی بود
بعد از تپتیشی ک انجام شد وارد صحن شدیم همه عزم نماز کرده و در صف های ایستاده بودند
از تجمع و جمعیتی ک برای نماز اقامه کرده بودند میشد فهمید جایی برای نشستن وجود ندارد و همچنان راهی ک به ضریح عمو میرسید مملوع از جمعیت بود گوشه کناری از در ورودی ایستاده بودیم ک در همان حوالی چشمم به مامانی ماشینی افتاد رو به خاله گفتم: خاله مامانی اونجاست اگه میخوای نماز بخونی کنارش جات میشه. اشکشو پاک کرد و گفت:پس اول تو برو
ادامه دارد...
#هر_روز_با_قران
صفحه 192
ʝơıŋ➘
|❥ @shohadae80
《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
▪️صلوات خاصه حضرت امام جواد علیه السلام:
"اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَا وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ"
🏴سالروز شهادت حضرت جوادالائمه امام محمد تقی علیه السلام را تسلیت می گوییم.🖤🖤🖤🖤