#شهید_حسین_خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهی خدا با بقیه همراه شدیم. «گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!»بلند بلند بلند بلند فریاد میزد: خدایا.....الان پاهام داره میسوزه!می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!الان سینهام داره میسوزه این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه....
خدایا!الان دستهام سوخت می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم.... نمیخوام دستهام گناه کار باشه!خدایا!صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه برای ولایته اولین بار حضرت زهرا(س) این طوری برای ولایت سوخت!آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم...
#شهدایی #شهید #شهدا #شهیدانه #تلنگر #امام_زمان
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🌱خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی.
🌱خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، ان هم خواست تو بود.
🌱پروردگارا! رفتن در دست تو است؛ من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده است بجنگم تا به فیض شهادت برسم...
#وصیتنامه_شهدا #وصیتنامه #شهید_صیاد_شیرازی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🌹شُهَدایی🌹
#شهید_حسین_خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش میسوخت. فهمیدیم
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانهی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد...
#شهید_حسین_خرازی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
از پدر و مادرم که حق بزرگی برگردنم دارند، می خواهم که مرا ببخشند؛ من نیز همواره برایشان دعا کرده ام که عاقبت به خیر شوند. از همسر گرامیو فداکار و فرزندانم می خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته ام به آن ها برسم و بیشتر می خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا کرد...
#وصیتنامه_شهدا #وصیتنامه #شهید_صیاد_شیرازی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🥀🥀نحوه #شهادت🥀🥀
مهاجم ناشناس در پوشش کارگر رفتگر به محض خروج امیر صیادشیرازی از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد، منتظر ماند تا او خواسته اش را بیان کند.
مرد مهاجم پاکت نامه ای را به دست تیمسار صیاد شیرازی داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال بازکردن پاکت بود که ناگهان مرد ناشناس با سلاح خود کاری که پنهان کرده بود، وی را هدف چند گلوله از ناحیه سر، سینه و شکم قرار داد و از محل حادثه گریخت. براساس اظهارات شاهدان، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیکان که در فاصله چند متری منزل تیمسار صیاد شیرازی توقف کرده بود، دوید و به کمک هم دست خود از محل گریخت... پیکر غرق به خون تیمسار صیادشیرازی ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان 505 ارتش منتقل شد؛ اما سرانجام براثر شدت جراحت به شهادت رسید...🍂
فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در زمان جنگ #شهید_صیاد_شیرازی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🤼♀سیدحسین طحامی، کشتیگیر قهرمان جهان، به زورخانه ما آمده بود و با بچهها ورزش میکرد، هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: «حاجی کسی هست با من کشتی بگیرد؟ حاج حسن نگاهی به بچهها کرد و گفت: ابراهیم. بعد هم اشاره کرد برو وسط. معمولاً در کشتی پهلوانی حریفی که زمین بخورد یا خاک شود، میبازد. کشتی شروع شد همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دو کشتیگیر درگیر بودند اما هیچکدام زمین نخوردند؛ فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت. بعد از کشتی سیدحسین بلند بلند میگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعی، ماشاءالله پهلوان...
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
❣چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی ازسنگرها شدیم.سریع رفتیم
جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود،ظاهراً تیر یا ترکش به اواصابت
کرده وشهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال
حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن
جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که
انگشتر در آن بود ،کاملاًسالم وگوشتی مانده بود ‼️. همه ی بچه ها
دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم❤️ »
#امام_زمان #شهدا #شهیدانه
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🍀☘سربازی دمپایی به پا و آستین بالا زده، در حالی که در یک دست واکس و در دست دیگر فرچه دارد، در مقابل تیمسار ایستاده است. تیمسار کمی ناراحت به نظر می آید. به او می گوید: «نه! پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد.» بعد اضافه می کند: «پوتین هیچ کس را واکس نزن،نه الان، نه هیچ وقت دیگر، پوتین هیچ کس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را می بوسد. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه می کند. به پوتین های تیمسار نگاه می کند. یکی خاکی و یکی واکس زده و تمیز است. تیمسار آنها را به داخل اتاق می برد...
#شهید_صیاد_شیرازی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🥀دولا دولا راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم...
«برای شادی روح #شهدا صلوات»
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🪴مسئولیت خون شهدا لحظه ای مرا آرام نمیگذارد آنانکه پیمان دوستی با خدا بسته اند هرگز بی وفایی به پیمانشان نمیکنند...
شهید_عیلرضا_نسیانی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🪶تا می توانید معلومات خود را نسبت به قرآن و به طور کلی اسلام بالا ببرید، از آن مهمتر اینکه بر دانسته های خود جامه بپوشانید . سعی کنیدتمام امور زندگی خود را در پوشش نظام ولایت فقیه در آورید...🍁
شهید_سیدرضا_شرافتی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🎋هرکس ابتدا باید مبارزه را با نفس خویش آغاز کندو طوری مبارزه کند که شیطان توان مقابله با او را نداشته باشید. به یاد خدا باشید...
#شهید_حسین_حفیظی🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱