امروز سالروز شهادت عزیزانمان در منطقه مهران بود
یاد و خاطره شان را گرامی میداریم
شهیدان ابوالقاسم صالحی ومحمد عامری (مسبوددرمهران شهید شدند
محمد در والفجر3
وصالحی درکربلای 1
و40 رو بدن پاک شهید صالحی در مهران ماند...
با صلوات برمحمد وآلش
شهدای مهران که دیروز سالگردشان بود بعد از حدود چهل شبانه روز پیکر پاکشان در محدوده مهران معروف به باغ کشاورزی در برابر افتاب سوزان روی زمین بود که با عملیات دیگر پیکرهای این عزیزان ازاد و در شاهرورد تشییع شد با ذکر
سمت راست نفر دوم
مرحوم حاج حسین کریمی پدرشهید بزرگوار علیرضا کریمی وپدربزرگ شهید مهدی کریمی
روحش شاد
راآهن شاهرود اعزام رزمندگان
@shohadaroyan
170126283.out(1).mp3
6.73M
#کربلایی_جواد_مقدم
🎼 چو در دل دارم تمنای حسین
ای خدای من...
#السلام_علی_ساکن_کربلاء 🌹
..
@shohadaroyan
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم روایت زندگی شهیدی خاص از کودکی تا شهادت
سردار «حسن عربعامری»؛ شهیدی که بمب اتم فرهنگی بود!
روایت زندگی شهید سردار «حسن عربعامری» از دوران کودکی تا زمان شهادت او نشان میدهد که شهید به گفته خانواده، دوستان و همرزمانش بهتنهایی «بمب اتم فرهنگی» بود!
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، دفتر دفاع مقدس و هشت سال نبرد با دشمن بعثی و حامیان غربی، عربی و صهیونیستیاش مشحون از دلاوریها و رشادتهای نیکمردان و شیربانوانی است که از همه چیز خود در راه اعتلای کلمه «الله» و پاسداری از «وطن» گذشتند.
استان پهناور و لالهخیز سمنان در تمام سالهای جنگ تحمیلی در کنار سایر مردم خوب کشورمان در میدان نبرد حضور داشته و همواره در تحولات مهم و اساسی نقشآفرین بوده است.
مرد و زن، پیر و جوان، کارمند و کارگر، بسیجی و سپاهی و ارتشی همه و همه در کنار یکدیگر قرار گرفتند تا نام استان سمنان در پرونده قطور دفاع مقدس به نیکی و بزرگی بدرخشد و در این میان، شهرستان شاهرود سهم قابلتوجهی در این افتخارآفرینی دارد.
شاهرود مردان بزرگی را در راه پاسداری از حرمت دین و آزادیخواهی تقدیم کرده و بدون شک، امروز بیان این دلاوریها و بزرگیها وظیفه ماست تا بتوانیم رهروی خوبی برای شهیدان، رزمندگان و آزادمردان دوران دفاع مقدس باشیم.
سردار شهید «حسن عربعامری» یکی از همین مردمی است که در راه دین و کشورش، جان شیرین را در طبق اخلاص نهاد و وارد کارزار با دشمن تا بن دندان مسلح شد.
از کوهنوردی با منافقین تا بریدگی از تفکرات انحرافی
وقتی از برادر سردار شهید حسن عربعامری درباره این شهید والامقام و خلق و خوی او پرسیدیم، به ما گفت: حسن در ۲۲ بهمن سال ۱۳۳۹ در محله شبدری به دنیا آمد و بعد به محله زینبیه رفتیم.
حسن در دوران ابتدایی در مدرسه ملی جعفری و دوران راهنمایی در مدرسه فردوسی و همچنین در دبیرستان امام مشغول به تحصیل شد؛ قبل از انقلاب فعالیت سیاسی انجام میداد و سه بار دستگیر شده بود.
محمدمهدی عربعامری با بیان اینکه سردار شهید حسن عربعامری کتابهای شهید مطهری و دکتر شریعتی را مطالعه میکرد، میگوید: شهید آن زمان با منافقین کوهنوردی میرفت و وقتی متوجه شد که چه رویهای دارند، از آنها جدا شد.
بعد انقلاب در مسجد زینبیه و مسجد جوادالائمه (ع) فعالیت برنامههای فرهنگی و افتتاح کتابخانه در مسجد زینبیه و راهآهن و پایگاه بسیج در مسجد جوادالائمه داشتند.
حسن قبل از انقلاب هم امر به معروف و نهی از منکر میکرد و کتک هم خورده بود. عملکرد او همیشه جذاب و جذبکننده بود. مسائل ورزشی و کوهپیمایی هم زیاد انجام میداد.
عربعامری با اشاره به جنگ و حضور در بانه و سردشت و بعد ورود به بسیج افزود: سردار شهید حسن عربعامری در عملیات والفجر مقدماتی و 3 و 4 مجروح شد و در بسیج ادارات و دانشجویی هم مسؤولیت فرماندهی داشت.
وی با اشاره به خاطرهای از قبل از اعزام به عملیات والفجر 8 گفت: من کادر گردان بودم؛ اما نرفتم و شهید ثبتنام شده و اخوی عرب، فرمانده گردان کربلا گفت چرا نیامدی؟ این بار راه برگشت نداریم و بیا برویم و راه باز است.
احساس کردم برگشتنی در کار نیست
برادر سردار شهید حسن عربعامری ادامه میدهد: شهید موقع اعزام بیمار شد. گفتم تو بمان و ما برویم که گفت اینها گذراست، اسم نوشتیم و باید برویم.
شهید فرزند شش ماهه داشت و حالش که بهتر شد، رفت. با هم خداحافظی هم نکردیم تا اینکه عملیات نزدیک بود. به حمیدیه رفتیم و حسرت آن روزها در دل من هنوز هم مانده است. به او گفتم حسن نرو اما لبخند میزد و چهره بشاشی داشت.
او ادامه میدهد: شب را گذراندیم؛ اما دیدیم حسن رفتنی است. خداحافظی کردیم و احساس کردم برگشتنی در کار نیست. عملیات هم حساس بود و بعد از عملیات گفتند که عدهای مفقود شدهاند که حسن جزو آنها بود.
من که میدانستم نمیآید، هم منتظر بودم
برادر شهید عربعامری افزود: یک شب مانده بود که بچهها بیایند. گفتند به خانواده بگویید که حسن مفقود است و باید شما بگویید. ما ترسیدیم و همه جلوی سپاه جمع شدیم.
دیدیم همه شهدا دارند میآیند و من که میدانستم نمیآید، هم منتظر بودم. ورود شهدا تمام شد. خانواده جمع شده بودند و سؤال میکردند که جریان چیست. با هزار زحمت گفتیم که حسن جزو مفقودان است.
تا آن زمان مفقود نداشتیم. پدر ما 10 سال چشم انتظار بود و هر روز به سپاه میرفت و سؤال میکرد.
۲۴ مرداد سال 1374 پیکرش را آوردند. پدر هر روز نگاه میکرد و منتظر بود و وقتی جنازهاش را آوردند، آرام شد و چهار ماه بعد هم به رحمت خدا رفت.
وضع وخیمی بود و حسن از بچهها مراقبت میکرد...
هیئت انصاردوستداشتنی شهدا و ایثارگران شهر ستان شاهرود