#خاطرات_شهدا ||🌸🍃
در محضر #شـــهید||💚
یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود...
گفتم: برو به سلامت
خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛
مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین...
#شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷
🌹 @shohaday110🌹
#ادمین_گمنام☺🙃🙃
#خوشبختی یعنی
حس کنی
#شهید دارد تو را مینگرد
و تو به احترامش
از #گناه فاصله میگیری ...
#نگاه_شهدا_به_ماست
شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات 🌹♥
🌹 @shohaday110🌹
#ادمین_گمنام☺🙃🙃
[°° #شہید نـام گـرفٺ
وقتے خدا از شدٺ♥عشق
ڪســـــے راڪشــــٺ°°]
#گـره_ڪورظہور
به جمع شهدایی ها بپیوندید🌱👇🏻
@shohaday_110
🏴 ناگهان باز دلم 💗یاد تو افتاد، گرفت... 😔
💥فرازی از وصیت نامه #شهید سلیمانی:
«همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه #ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد👌
💫 و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر #اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم»💥
🌹 @shohaday_110🌹
#ادمین_گمنام
[••رفیقٺان شدم ٺا شبیہٺان شوم،
شبیہتان کہ شدم #شہید میشوم🌱••]
#رفاقٺ_باشہدا
#گـره_ڪورظہور
@shohaday_110
دلم کہ میگیرد،با رفیقے دردودل مۍکنم کہ آسمونے باشہ،
این زمینۍها درکارخودشوݩ مانده اند💔
#رفیق_آسمونے
#شہید
#گره_ڪورظہور
@shohaday_110
#گلزار_شهدای_کرمان
همه مےگویند:
"خوش به حآل فلانے #شهید شد"
اما هیچڪس حواسش نیست ڪہ فلانے برایِ شهید شدن،
"شهید بودن" رو یاد گرفت!
#گره_ڪورظہور
بہ جمع شہدایےهابپیوندید🌿👇🏻
@shohaday_110
هدایت شده از شهدایۍ🌹
پیام همسر محترم #شہیدححجے مربوط بہ سالگرد شہادٺ شہید
#متاسفانہ_دیربہ_دسٺموݩ_رسیده
بسم رب الشہدا والصدیقیݩ
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹یک:
سه سال گذشت؛ یعنی بیش از هزار روز، ساعت و ثانیه اش را حساب نکردم که زمان شرمنده نشود.
یعنی هزار روز است که روضه خوان شده ام؛ مثل ام البنین که روز عاشورا در کربلا نبود، اما هر روز از داغ عزیزش جان داد. تصور کردم، ترسیم کردم، گفتم و شنیدم و گریستم.... غم نبودنت یک طرف و غصه اسارتت یک طرف. داغ شهادتت که همیشه تازه، تازه است.... بماند. نیامده ام که روضه خوانی کنم. مقتل خوانی هم نیست. روز عید است و شادباش که اگر بودی، این ساعات را فقط با نام علی و یاد علی میگذراندی.
🌹دو:
خواندم، شهید محسن حججی. خشکم زد. مات و مبهوت مانده بودم.با گوشه چشم دوباره نگاه کردم، قلبم آرام شد، خیالم راحت شد. روی سنگ قبر نوشته بود شهید محسن حجتی.
تازه عروس بودم اما غم نبودنش از همان روزها به دلم نشست. حتی فکرش را هم نمی خواستم بکنم، روزی بروم سر مزار شهیدی که رویش نوشته شده، شهید محسن حججی.
🌹سه:
سال 94؛ از سوریه که برگشت تب و تاب رفتن از سرش نیفتاد. دیگر محسن قبل نبود، دنیا برایش تنگ بود. سخت بود، حق هم داشت دوستانش شهید شده بودند و آن لحظات را دیده بود. جامانده بود، فقط میخواست برود. به هر دری زد که رفتنش جور شود.
🌹چهار:
میگفت:"عدد یازده، عدد شانس من هست؛ یازده آبان به یکدیگر مَحرم شدیم. فرزندمان ساعت 11 شب به دنیا آمد. در لیست اسامی گردان، اسم من نفر یازدهم است." به شانس خودش همیشه فکر میکرد؛ سر مزار شهدا دست خالی نمیرفتیم، شکلات هم که میخرید یازده شکلات روی مزارشان میگذاشت. برای پارک ماشین هم جدول شماره یازده را انتخاب میکرد...ترس از دست دادن و نداشتن محسن را عدد یازده به جان من انداخت، وقتی که گفت دلم میخواهد یازدهمین شهید لشگر باشم.
🌹پنج:
پاتوق هر شب مان، مزار شهید علیرضا نوری بود.
گفت:" ببین چقدر قشنگ هست پرچم روی مزار علیرضا. فرق بین ماندن و رفتن در همین است. بمانی میروی، ولی شهید که بشوی تو را میبرند. برکت ها دارد این رفتن، مثل همین پرچم روی مزار. اسم خدا تبرک دارد، برکت دارد. "
🌹شش:
قبر خالی بود؛ گفتم:"دلم میخواهد بروم داخل قبر." از من اصرار بود و از محسن انکار. گفت:" شب هست، شاید بترسی."
چشم از قبر برنمیداشتم. یکی دومتر بیشتر نبود، اما برای من بلندترین پرتگاه بود. نشستم همان جا، بالای قبر خالی. گریه میکردم به حال خودم و محسن، به اینکه عاقبت ما چه میشود. آرام که شدم، گفتم:" محسن، شهید بشو. فقط نمیر. لیاقت تو، شهادت هست."
🌹هفت:
چند روزی برای زیارت رفته بودیم مشهد. از هر فرصتی برای حرم رفتن استفاده می کرد. یک ختم قرآن هدیه کرد به حضرت، به نیت گره گشایی کارش. گره اش هم باز شد. شب قدر بود، مادرش راضی شد به رفتن محسن.
رفتن تقدیری بود که در آخرین زیارت و در شب های قدر برایش نوشته شد.
🌹هشت:
پانزدهم مرداد ساعت دوازده شب بود زنگ زد. گفت:" اگر برای روز عرفه نیامدم، بعد از دهه محرم پیش تان هستم. دل تنگ تان شده ام. میخواهم صدای علی را بشنوم." از خنده های علی ذوق میکرد و قربان صدقه اش میرفت.
آخرین تماس محسن بود.
🌹نه:
عکس و فیلم های پخش شده نه فتوشاپ بود، نه تصویر سازی. هجدهم مرداد سال 96؛ تجسم آن لحظات را بعد از 1400سال نمیتوانستم بکنم. اقتدار و صلابت نگاه محسن در دستان مردک ملعون، همان هیهات من الذله بود...حرف همه بچه های انقلابی این بود؛ رهسپاریم با ولایت تا شهادت.
من ماندم و خبرهایی که نصفه، نیمه برایم می آورند. چنگ به قلبم میزد. گرسنه بود. تشنه بود. دستش... پهلو....سر... اربا اربا. چه شد و چه نشد...بماند، امروز عید است. شما هم از مصیبت و اشک چشم ما خسته میشوید.
🌹ده:
از خواب پریدم. ساعت سه شب بود. آنلاین شدم، نوشته بودند شهید بی سر، شهادتت مبارک.
پدر و مادرم را صدا زدم. گفتم:" بیدار شوید. محسنم شهید شد."
🌹یازده:
محسن آمد... خبر بازگشت پیکرش روز عرفه رسید و خودش هم دهه اول محرم. عجب محرمی بود اون سال...
پرچم حسین را که روی سرمان کشیدند، آرام شدیم.
خداحافظی با آن عظمت سلامی دوباره میخواهد.
محسن جان من آمده ام تا سلام بدهم. سلام بر تو و سلام بر اربابت.
گفتی میروی، اما میخواهی برای امام زمان هم شهید بشوی. مومن سر قولت باش، منتظرم بیایی و دوباره شهید بشوی. اللهم عجل لولیک الفرج
🌸پ.ن:
ببخش آقا جان، بضاعت مان در همین حد است، دست هایمان خالی است. فقط میتوانیم بگوییم ذکر علی عبادت است. قولش را امام بهمان داده است: هر که فضائل علی را بگوید، ببیند و بشنود، گناه زبان و چشم و گوش اش بخشیده میشود.
الحمدلله که مهرت در قلبمان تپیده است.
#سالروز_شهادت #شهید #شهید_محسن_حججی #شهید_حججی #حجت_خدا #امام_خامنه_ای #شهدا
#گره_ڪورظہور
@shohaday_110
مرامش
حسنی بود
وصیت کرد تا مزارش
نیز #حسنی باشد🍃
بدون سنگِ مزار بماند...
مانند مولایش حسن (ع)💔
#شهید مدافع حرم
#شهید_میثم_مدواری🌹
🌹 @shohaday_110 🌹
روز قیامت اگر بپرسند چه آورده ای؟
مادر: " جوانم را..."
#شهید :" دل سوخته ی مادرم را..."
🌹 @shohaday_110 🌹