eitaa logo
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
4.4هزار ویدیو
67 فایل
کپی مطالب≡صلوات به نیت ظهور امام زمان ارتباط با ما↯ @Shahidgomnam_s کانال دوم↯ @BeainolHarameain ڪانـاݪ‌روضـہ‌امـون↯ @madahenab ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17408745376925
مشاهده در ایتا
دانلود
-میگن‌بعد‌شھادت‌خانم... مغداد‌توی‌کوچه‌ردمیشده‌که‌دومے(لعنت‌الله‌علیه) جلوش‌و‌میگیره‌بهش‌میگه‌مغداد؛ قبرزهراڪجاست،بریم‌بالاسرش‌نماز‌بخونیم! مغدادمیگه‌علے(ع)خودش‌کاروتموم‌ڪرد:) چنان‌سیلےبه‌صورت‌مغداد‌میزنه... توکوچه‌دورخودش‌میچرخه،میشینه‌یه‌گوشه.. شروع‌میکنه‌زارزدن.. مسخرش‌میکنه‌،میگه تومثلامردجنگیا!یه‌سیلے‌خوردی‌گریه‌میکنے.. -برای‌خودم‌گریه‌نمیکنم فقط‌بگو.. اون‌روزتوکوچه‌فاطمه(س)روهم‌همینجوری‌زدی... !؟💔
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روشنای دل من ، حضرت خورشید سلام اَلسَّلامُ عَلَيْکَ عَجَّلَ اللهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يَا مَوْلایَ أَنَا مَوْلاکَ عَارِفٌ بِأُولاکَ وَ أُخْرَاکَ اَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَعَالى بِکَ وَ بِآلِ بَيْتِکَ وَانْتَظِرُ ظُهُورَکَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَيْکَ ... نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز آبی‌ترین بهانه دنیای من سلام ... قلبی شکسته دارم و شعری شکسته‌تر اما نشسته در تب غوغای من سلام ... ما بی‌حضور چشم تو این جا غریبه‌ایم دستی ، سری تکان بده مولای من سلام ... تقدیم چشم‌های تو این شعر ناتمام زیباترین افق به تماشای من سلام ... اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
باران شدت گرفته.برای امروز بس است،باید برگردم خانه. همراهی ام کن آقا مصطفی! دلم تنگه! _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ امروز دیگر سر مزارت نیامدم.هوا سرد است و از همین جا در خانه ،کنار پنجره نشسته ام و در حال ضبط خاطراتمان هستم. درست شبیه پروانه ای که شکارش کنی و بعد از چند لحظه گرده هایی از بال او بر سر انگشتانت بماند و پروانه ای نیمه جان جلوی چشمانت... برای اینکه سر خانه خودمان برویم ،باید جایی را اجاره میکردیم در خارج از شهرک پاسداران .طبقه سوم آپارتمانی نوساز را اجاره کردی که یک خوابه بود.پنج میلیون رهن به اضافه پانزده هزار تومان اجاره.پول دادن برای اجاره سخت بود،اما توکل بالایی داشتی مثل داداش سجادم.مدام میگفتی:((درست میشه!))مانده بودم چطور درست میشود! اما بعد از مراسم عروسی وقتی هدیه ها را باز میکردیم و پول ها را میشمردیم گفتی:((دیدی حالا ؟خدا خودش کارسازه!)) آپارتمان لوله کشی گازداشت،اما وصل نبود و سرویس بهداشتی هم در راه پله بود. طبق قراری که داشتیم باید سرویس چوب را تو میگرفتی،اما گفتی:((روم نمیشه به پدرم بگم مبل رو تو بگیر!بهتره از پول نقدی که از سر عقد برامون مونده بگیریم!)) پول نقد ما صد هزار تومان بود،درحالی که در شهریار ساده ترین مبل دویست هزار تومان بود.با بابام رفتیم یافت آباد.آنجا هم سرویس مبل ها بالای دویست سیصد هزار تومان قیمت داشت. هال ما دو تا فرش دوازده متری میخورد و ما یک شش متری داشتیم و یک دوازده متری .اگر مبل نمیخریدیم باید پول پشتی و فرش میدادیم که گران تر میشد.رفتیم کوچه پس کوچه های یافت آباد و یک دست مبل کرم چوبی پیدا کردیم که از آن ساده تر و ارزان تر پیدا نمیشد.فروشنده گفت:((با تخفیف ۱۲۰ هزار تومن.)) گفتی:((حاجی دانشجویی حساب کن! صدتومن بده خیرش رو ببر!)) روابط عمومی ات عالی بود و طوری حرف میزدی که به دل می نشست.فروشنده تخفیف داد:((چون عروس و دومادین قبول!)) وقت خرید بقیه لوازم هم سعی میکردیم درشت هارا بگیریم و ریز ها را حذف کنیم. کت و شلواری که برای شب عروسی انتخاب کرده بودی،نوک مدادی بود و راه راه .به تنت لق میزد.به سجاد گفتم:((بگو بره عوض کنه.حداقل چهارخونه برداره تا کمی درشت تر به نظر بیاد.))پیراهنت را هم یقه آخوندی سفید برداشته بودی. اوایل مرداد بود و کارها داشت ردیف میشد که شبی رنگ پریده آمدی:((خبر داری؟دایی حمید فوت کرد!)) _وای! اون که طوریش نبود.لا اله الاالله! مامان که شنید گفت:((برای عروسی تا بعد از چهلم صبر میکنیم.)) گفتم:((پس تاریخ عروسی را بگذاریم ۱۹ شهریور روز تولدت.چند روز هم مانده به ماه رمضان.)) قبول کردی.دوازده مرداد تولدم بود.آمدی به دیدنم با یک دسته گل و النگوی طلا.غروب فردایش زنگ زدی:((خوبی عزیز؟میخوام برم مسجد نمیای؟)) حالم خوب نبود. بعد از نماز با یک گلدان پر از گل صورتی آمدی.عادت داشتی دست بزرگتر را ببوسی،اما چون مامان سید بود،تو به حساب سید بودنش به دست بوسی اش می آمدی. گلدان را روی دامنم گذاشتی و رو به مادرم گفتی:((مادر جون ،اینا رو برای عزیز آوردم تا حالش خوب خوب بشه!))بعد از عقد بیشتر عزیز صدایم میزدی. مامان حسابی کیف کرد.گرچه دو سه روز بعد با گله مندی گفت:((این آقا مصطفی تو خونه دست من رو می بوسه،اما بیرون حتی سلامم نمیکنه!)) گله اش را که به تو رساندم،گفتی:((تو که میدونی من توی خیابون به هیچ کی نگاه نمیکنم!)) قرار شد عروسی مان را در تالار عمویت در کرج بگیریم.حنابندان هم جزو برنامه بود.دوست داشتم کف دستم با حنا بنویسم مصطفی. پیش از مراسم عروسی اتمام حجت کردی:((کسی حق نداره توی کوچه بوق بزنه،شاید همسایه ای مریض باشه یا کسی بی خواب بشه.دست زدنم ممنوع،چون از این جلف بازیا خوشم نمیاد!)) شام عروسی چلوکباب بود و چلو جوجه،همراه سالاد و نوشابه.تمام مدتی که در تالار بودیم،محمد مهدی داداش چهار ساله ام چسبیده بود به پاهایم و زار میزد،طوری که نتوانستم غذا بخورم.مرا در لباس عروسی که دید خیال کرد در حال پروازم و قرار است برای همیشه ترکش کنم! @shohaday_gommnam
🔹 نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی افتاده؟😳 چرا گریه میکنید؟ اگر کمکی از دست من برمیاد،حتما بگید تو چشماش نگاه کردم -واقعا میخوای کمکم کنی؟؟😢 سرشو انداخت پایین! -بله... اگر بتونم حتما! -من باید از اینجا برم...! -برید؟؟😳 یعنی فرار کنید؟؟ -آره بااااید برم -چرا؟ نکنه بخاطر.... اممممم مشکلتون هزینه ی درمانه؟؟ -نه😡 من با پولم کل این بیمارستانو میتونم بخرم😠 منم برم بابام پولشو میده😒 -عذر میخوام... ببخشید خب گفتم شاید بخاطر این مسئله میخواید برید! -نخیر😒 -خب پس چی؟ -آقا مگه مفتشی؟؟؟😏 اصلا به تو چه؟ میتونی کمک کن،نمیتونی برو بذار یه خاک دیگه تو سرم بریزم😠 -نه نه قصد جسارت ندارم من فقط میخوام کمکتون کنم! اگر از اینجا برید بیرون و حالتون بد شه چی؟؟ همین الانشم مشخصه حالتون خوب نیست! -من خودم دانشجوی پزشکیم! میفهمم حالم خوب هست یا نه! کمکم میکنی؟؟ -آخه... -آقا خواهش میکنم!! حالم خوب نیست لطفا فقط منو از در این بیمارستان رد کن!همین!! یکم مِن و مِن کرد و اطرافو نگاه کرد... میدونستم دو دله، قبل اینکه حرفی بزنه دوباره گفتم -خواهش میکنم...😭 اشکامو که دید سریع دست و پاشو گم کرد! -باشه!باشه! گریه نکنید! الان باید چیکار کنم؟؟ -منو از در ببرید بیرون! با این لباسا نمیذارن خارج شم! -برم لباساتونو بیارم؟؟ -نه آقا... وقت نیست! تا نفهمیدن باید برم!! -خب چجوری؟؟ -ماشین داری؟؟ -آره! -خب خوبه! من میخوابم رو صندلی عقب، یه پارچه ای ،پتویی،چیزی بکش روم، زود بریم! -ها😳 باشه... صبر کنید برم ماشینو بیارم نزدیک! -ممنونم😢 رفت و بعد دو سه دقیقه با یه پراید برگشت!!😕 چنان راجع به پول بیمارستان پرسید گفتم پورشه سواره😒 سریع درو باز کردم و نشستم تو ماشین، یه پتو داد گرفتم و کشیدم روم و خوابیدم رو صندلی! حرکت کرد و از بیمارستان خارج شد و یکم دور شد، فهمیدم که پیچید تو یه خیابون دیگه! -خانوم؟؟ بلند شدم و اطرافمو نگاه کردم و یه نفس راحت کشیدم!! -ممنونم آقا😍 -خواهش میکنم،همین یه کارمون مونده بود که اونم انجام دادیم😅 -ببخشید ... ولی واقعا لطف بزرگی در حقم کردی🙏 -خواهش میکنم. خب؟ الان میخواید کجا برید؟ موندم چه جوابی بدم!! -نمیدونم... یه کاریش میکنم! بازم ممنون... خداحافظ! "‌محدثه افشاری" کپی ممنوع🚫 ادامه دارد.....🍃 https://eitaa.com/joinchat/895549494Ca7e7de8566
🔹 داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! -بله؟؟ -با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟ معلومه لباس بیمارستانه! درو بستم. -خب... اخه چیکار کنم؟؟ -بعدم شما که چیزی همراهتون نیست! نه کیف،نه گوشی، مطمئنا نمیتونید جایی برید! چندلحظه نگاهش کردم... -آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه! -خونه؟؟؟😳 -بله.مگه جای دیگه ای دارید؟؟ -من فرار کردم که نبرنم خونه!! اونوقت الان برم خونه؟؟😒 -یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳 -نه آقا...نه‼️ من از زندگی فراریم! از نفس کشیدن فراریم! اه...😭 -چرا باز گریه کردین؟؟😳 یه چند لحظه صبر کنید!! گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت! -به کی زنگ میزنی؟؟😰 از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش! یعنی هیس... !! -الو؟ سلام آقای دکتر! بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام! چی؟؟ جدا؟؟ ای بابا... باشه پس دیگه امروز نمیام! یاعلی مدد! گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد! -پس شمایید!! -کی؟؟چی؟؟ -فهمیدن فرار کردین! -‌شما پزشکید؟؟ -نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم! ماشینو روشن کرد و راه افتاد! -کجا میری؟؟ -بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم! یه ربعی رانندگی کرد سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم! -‌حالا میخواید چیکار کنید؟ میخواید کجا برید؟ سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم! چشماشو دزدید و کنار خیابون نگه داشت! کم کم داشت هوا ابری میشد با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...!🌦 سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم! چه جوابی میدادم؟؟ چشمامو بستم و آروم گفتم -ببریدم یه جای خلوت... پارکی،جایی! نمیدونم! -چیزی میخورین؟ بنظر میرسه ضعف دارین. دستمو گذاشتم رو شکمم! خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣 ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت. -چنددقیقه صبرکنید تا بیام. رفت و با یه پرس غذا برگشت... ساعت حوالی شش بود! با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم معدم خیلی درد میکرد! خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم! -حالتون بهتره؟؟ -اوهوم.خوبم! -نمیخواید برید خونتون؟؟ -نه! -میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟ -چه فرقی داره!😒 -ببینید... من میخوام کمکتون کنم! -هه😏 پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه! -باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین، حتما الان خیلی نگرانن!! -نگران آبروشونن نه من! الان دیگه به خونمم تشنه ان!! -چرا؟؟ -چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد! -مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟ -مهم نیست...! -هست! بگید تا بتونم کمکتون کنم! دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم. ماشینو روشن کرد و راه افتاد....! "محدثه افشاری" کپی ممنوع🚫 ادامه دارد.....🍃 https://eitaa.com/joinchat/895549494Ca7e7de8566
🍃🌸 🌸🍃 🌷 🌷 🌹بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم 🌹 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین🍃
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج