eitaa logo
کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند🌹🌷
354 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
اطلاعات و اخبار روز و خاطرات و تصاویر شهدا و مناسبت ها و نکات اخلاقی و تربیتی و حکایات آموزنده .... 🍃اَلَـیسَ الـلّـهُ بِـکَـافٍ عَـبـدَه🍃 آیا خدا برای بنده اش کافی نیست🌿 ارتباط با ادمین 👇 @asum14_17 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
مشاهده در ایتا
دانلود
14011005_42943_1281k.mp3
16.62M
🎙بشنوید | سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین ناصر رفیعی در مراسم عزاداری شب شهادت حضرت فاطمه‌زهرا سلام‌الله‌علیها در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۱/۱۰/۵ نشر مطالب باذکر صلوات 🇮🇷🌷🌹@shohadayrostaymar
🎥 وداع مردم اصفهان با لاله‎های پرپر هدیه محضر همه شهدا صلوات نشر مطالب باذکر صلوات 🇮🇷🌷🌹🌹🌹🌷🌷@shohadayrostaymar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت:باز هم شهید آوردن؟ یک مشت استخوان شب خواب دید در یک باتلاقه! دستی او را گرفت... گفت کی هستی؟ گفت :من همان یک مشت استخوانم... 🎥بدرقه باشکوه نامداران افلاک تا بهشت نصف جهان نشر مطالب باذکر صلوات 🇮🇷🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷@shohadayrostaymar
📌 *ماجرای ژیانی که خودروی تشریفات حاج حسین همدانی شد* 🔹️ {مردادماه ۸۰} صبح زود، بین خواب و بیداری بودم که زنگ تلفن خانه خواب را از سرم پراند. گوشی را که برداشتم صدای *آقای همدانی* کاملاً هوشیارم کرد. ♡- برادر، هنوز که خوابیدی! ◇- نه حاج آقا. در خدمتم. امری باشد؟ ♡- یک کار فوری دارم. سریع با ماشین خودت را برسان منزلمان. 🔹️آن طور که *حاج حسین* بر سریع رفتنم تاکید کرد، با خودم گفتم: «حتماً حاج آقا کار کوچکی دارد.» به همین علت سریع لباس ساده‌ای پوشیدم و با دمپایی سوار خودروی ژیان شدم و به طرف خانه ایشان حرکت کردم. ◇ یک ماشین تویوتا هم داشتم که آن شب در محل کار مانده بود. همیشه حاجی را با آن خودرو این طرف و آن طرف می‌بردم. ولی آن روز چون *حاج حسین* عجله داشت دیگر نرفتم به محل کار تا تویوتا را بیاورم. 🔹️ *حاج حسین* با لباس کامل نظامی، مثل همیشه، تمیز و اتوکشیده، با آن دو درجه و مدال فتحش، از در خانه بیرون آمد. ◇ ناگهان یادم آمد که حاجی این لباس ها را فقط برای جلسات رسمی می‌پوشد. ◇ باخودم گفتم: «وای خدای من ... حالا چه کارکنم با دمپایی و ماشین ژیان؟» فکر کردم « *حاج حسین* الان من را سرزنش می‌کند.» ◇ سریع از ژیان پیاده شدم. *حاج حسین* یک نگاه به ظاهر من و دمپایی‌ام کرد و یک نگاه به ژیان. ◇ بعد تبسمی شیرین بر لب آورد و سریع، بدون اینکه حرفی بزند، سوار ژیان شد. ♡- سریع برو استانداری. یک جلسه مهم دارم. ◇ اسم استانداری که به گوشم رسید، با خودم گفتم: «خدای من، با این وضع و این ماشین چطور برم روبه‌روی استانداری؟! خودم خجالت می‌کشم؛ وای به حال *حاج حسین!*» 🔹️ اما جالب بود که *حاج حسین* یک کلمه هم درباره این مسائل صحبت نکرد. من هم جرئت نکردم حرفی بزنم. ◇ جلوی استانداری همدان، *حاج حسین*، قبل از اینکه پیاده شود، گفت: « من می‌روم جلسه و یک ساعت دیگر می‌آیم.» 🔹️ یک ساعت بعد، دیدم *حاج حسین* همراه دیگر مسئولان همدان از استانداری خارج شد. هر یک از آن ها به طرف خوردوهای مدل بالای خود رفتند. *حاج حسین* هم بدون هیچ شرمندگی و خجالتی آمد و سوار ژیان شد. 🔹️ در راه بازگشت، *حاج حسین* هیچ حرفی در این زمینه نزد. من خیلی خجالت می‌کشیدم. خواستم در این باره حرفی بزنم و معذرت خواهی کنم که گفت: دنیا محل گذر است نباید به فکر دنیا باشید. ضمنا ماشین شما با همه آن ماشین ها فرق می کرد به این می‌گویند ماشین تشریفات!» 🔹️یاد همه شیرمردان بی ادعا باذکر صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷🌷🌹🌷🌹@shohadayrostaymar
🌸روزتان ‌معطر به ‌عطرصلوات بر محمد و آل محمد (ص)🌸 🎀 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي ♥️مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🎀 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🇮🇷🌷🌹🌷🌹@shohadayrostaymar
💚 «صبحم» شروع می شود آقا به نامتان «روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان» صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!!❤️ 💞السَّلامُ عَلَيكَ حِينَ تَقُومُ، 🌱السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ، 🌱السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، 🌱 السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، 🌱السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، 🌱السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، 🌱السَّلامُ عَلَيْكَ حِين تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ 💫سلام بر تو هنگامی‌که بر می‌خیزی، 💫سلام بر تو زمانی که می‌نشینی، 💫سلام بر تو وقتی که می‌خوانی و بیان می‌کنی، سلام بر تو هنگامی‌که نماز می‌خوانی و قنوت بجا می‌آوری، 💫سلام بر تو زمانی که رکوع و سجود می‌نمایی، سلام بر تو وقتی که تهلیل و تکبیر می‌گویی 💫سلام بر تو هنگامی که سپاس و استغفار می‌نمایی🌱 آجرک الله یا صاحب الزمان # صبحتون مهدوی 🌷🌹🌷🌹@shohadayrostaymar
ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺖ ﺍﺳﻴﺮﻧﺪ ⚜ﺑﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻳﺖ ﺑﺼﻴﺮﻧﺪ ⚜ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﮔﻠﭽﻴﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ⚜ﮐﺮﻳﻤﺎﻥ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ سلام صبحتون حسینی و مهدوی ✋ 🌷🌹@shohadayrostaymar
sticker_mazhabi(52).mp3
8.81M
🎧 صوت زیارت عاشوراء با صدای حاج قاسم سلیمانی عزیز... ناگهان باز دلــ💔ــم یاد تو افتاد شکست التماس دعای فرج 🤲 🌷🌹🌷🌹🌷🌹@shohadayrostaymar
آماده سازی جایگاه یادواره ی شهدا و سومین سالگرد سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی در روستای مار پنج شنبه شب ۱۴۰۱/۱۰/۸ روستای مار شروع مراسم روز جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۹ ساعت ۱۰ صبح در مسجد الهادی روستای مار مصادف با حماسه ۹ دی کانال خبری شهدای روستای مار🌷🌹🌷🌹 🌷🌹🌷🌹🌷@shohadayrostaymar
تصاویر و فیلم گوشه هایی از مراسم یادواره ی شهدای منطقه ی برزاوند در روستای مار که در این مراسم اهالی میزبان یک شهید گمنام هم بودند امروز جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۹🌷🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷@shohadayrostaymar
گوشه ای از تصاویر بعد از مراسم یادواره روایتگری رزمنده و جانباز ۸ سال دفاع مقدس و مدافع حرم برادر محمودی بر سر قبور شهدای روستای مار🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌷🌹@shohadayrostaymar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش مراسم تشییع شهید گمنام امروز جمعه در روستای مار از شبکه ۵ اصفهان و در خبر سراسری شبکه دو اخبار ۸ و ۳۰ کانال خبری شهدای روستای مار🌷🌹🌷🌹 🌷🌹🌷🌹🌷@shohadayrostaymar
✅به حضرت زهرا (س) متوسل‌شدم و نجات يافتم... 🍀نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر سیم‌های خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. 🔰می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه دشمن را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم. دعا کردم. 🌠در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم». احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند. 🌷🌷 📙برگرفته از کتاب مهر مادر. اثر گروه شهید هادی 🌷🌹🌷🌹🌷@shohadayrostaymar