eitaa logo
کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند🌹🌷
396 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
14 فایل
اطلاعات و اخبار روز و خاطرات و تصاویر شهدا و مناسبت ها و نکات اخلاقی و تربیتی و حکایات آموزنده .... 🍃اَلَـیسَ الـلّـهُ بِـکَـافٍ عَـبـدَه🍃 آیا خدا برای بنده اش کافی نیست🌿 ارتباط با ادمین 👇 @asum14_17 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸نامت به عیان و به نهان باید گفت 🌸از شأن تو بسیار گران باید گفت... 🌸یا زینب کبری شب میلاد تو را 🌸تبریک به صاحب الزمان باید گفت... ✨ای اهل عالم! مدینه در شور و نشاط غرق است. خداوند دیوان خلقت را زینت و شکوهی بخشیده است. ✨میلاد عقیله بنی هاشم، سمبل کمال عقل و بردباری حضرت زینب علیها السلام و روز پرستار برشما محبین اهل بیت(علیهماالسلام) مبارک باد.💐🌺🌸🌺🌷🌺🌸🌺💐 کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
سلام امشب هم طبق قرار ساعت ۱۰ شبهای گذشته (🌹 قسمت اول و دوم از فصل چهارم روایت و قصه ی ننه علی مادر دو شهید 🌷) برای عزیزانی که روایت را دنبال میکنید ارسال می شود.
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت اول مقداری طلا و سکه داشتم که از فامیل هدیه گرفته بودم، همه را دادم به رجب تا خرج ساخت خانه کند. خودش هم کمی پول پس‌انداز کرده بود؛ اما همچنان برای تکمیل خانه کافی نبود. بالاخره با قرض و قوله کار را پیش برد و دو اتاق کنار هم ساخت؛ یکی دوازده متری و یکی هم نُه متری. مثل همه‌ی خانه‌ها یک حوض کوچک وسط حیاط ساختیم؛ کمی آن طرف‌تر هم آشپزخانه. دیوار اتاق‌ها را گچ و خاک کردیم و وسایل را چیدیم. پول کافی برای خرید پنجره نداشتیم؛ با نایلون و پتو پنجره طرف خیابان را پوشاندم. هر بار که طوفان می‌آمد، تمام زندگی را گرد و خاک برمی‌داشت. فرش‌ها را به‌سختی می‌بردم داخل خیاط و خاکشان را می‌تکاندم. نایلون را دوباره با میخ به دیوار می‌زدم و تا قبل از آمدن رجب همه‌چیز را مرتب می‌کردم. بزرگ‌ترین حُسن وصفنارد این بود که آب لوله‌کشی داشت و احتیاج به آب‌انبار نداشتیم. با اینکه محله‌ی فقیر نشینی بود، اما دولت تمام خانه‌ها را لوله‌کشی کرده بود. دوری از مادرم مثل گذشته برایم سخت نبود. به تنهایی عادت کرده بودم. رجب شیفت کاری‌اش تغییر کرد؛ غروب می‌رفت سر کار و هفت و هشت صبح برمی‌گشت خانه. از خستگی غش می‌کرد؛ من هم باید امیر را آرام می‌کردم تا مزاحم خواب او نشود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت دوم تازه‌عروسی شهرستانی دیوار به دیوار خانه ما زندگی می‌کرد؛ از من هم بی‌زبان‌تر بود. حسابی از شوهرش می‌ترسید. مریم، همدم تنهایی من شده بود. شوهرهایمان را راهی سر کار می‌کردیم و تا شب کنار هم بودیم. روز اولی که پیش مریم رفتم، به هم ریختگی و شلوغی خانه‌اش کلافه‌ام کرد. روغن، برنج، ظرف و ظروف، همه روی طاقچه ردیف کنار هم چیده شده بود. پیش خودم گفتم: «دخترای روستایی با سلیقه و اهل زندگی‌ان. چرا خونه و زندگی مریم این شکلیه؟!» مریم اصلا حوصله‌ی کار خانه را نداشت. کمکش کردم راه و رسم خانه‌داری را یاد گرفت. مرتب کردن خانه‌اش یک روز بیشتر طول نکشید؛ اما تا آداب زندگی را یاد بگیرد چند ماهی طول کشید. هرچه از مادرم یاد گرفته بودم به مریم هم می‌گفتم. با سروسامان گرفتن زندگی‌اش، دل آقای ترابی همسرش نرم شد و کمتر اذیتش می‌کرد. وقتی که برای شام میهمان داشت، مواد اولیه‌ی غذا را به من می‌رساند تا برایش خورشت درست کنم. تا او برنج را دَم می‌گذاشت، من هم خورشت را آماده کرده بودم. از نردبان بالا می‌رفتم، مریم را صدا می‌زدم و از بالای دیوار، قابلمه را به دستش می‌دادم. دست‌پخت بدی نداشت؛ اما دلش می‌خواست جلوی خانواده شوهر سربلند و عزیز شود. شوهر مریم برعکس رجب، آدم دست و دلبازی بود. تنها مشکلش اجاق کوری زنش بود. مریم بچه‌دار نمی‌شد و فامیل شوهرش با متلک‌هایشان او را آزار می‌دادند. مدام نذر و نیاز می‌کرد که خدا با دادن بچه‌ای چراغ زندگی‌اش را روشن نگه دارد؛ اما بی‌فایده بود. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ۲۸ آبان سالروز شهادت کهنه چریک محرومان ایران‌ و لبنان، شهید اصغر وصالی گرامی باد. 🔷🔶سکانسی زیبا از فیلم «چ» و لحظه غرورانگیز ملاقات شهید اصغر وصالی با شهید چمران در شهر پاوه پس از گذشت سال‌ها از نبرد مسلحانه آنها در لبنان کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود جدید آوردمممم😍♥️ سرود سیده زینب☺️🌿 به مناسبت میلاد عقیله بنی هاشم زینب کبری (س) کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
سلام امشب هم طبق قرار ساعت ۱۰ شبهای گذشته (🌹 قسمت سوم و چهارم از فصل چهارم روایت و قصه ی ننه علی مادر دو شهید 🌷) برای عزیزانی که روایت را دنبال میکنید ارسال می شود.
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت سوم فقر و نداری دست از سر ما برنمی‌داشت. آبروداری می‌کردم و چیزی به کسی نمی‌گفتم. خیلی اوقات برای مریم غذا درست می‌کردم و به خانه برمی‌گشتم و با امیر نان خالی می‌خوردیم. رجب شکمش سیر بود و شامش را در هتل می‌خورد. اگر خرجی می‌داد، یک ظرف خامه می‌خریدم و همراه امیر دلی از عزا درمی‌آوردیم. حساب جیبش را داشت. یکی دو بار مجبور شدم از شلوارش پول بردارم و برای خانه خرید کنم. وقتی فهمید، دعوایی راه انداخت که از کرده‌ام پشیمان شدم. بعد از ساخت خانه بدتر هم شد. بابت پول مصالح و مزد کارگرها آن‌قدر بدهی بالا آورده بودیم که هرچه درمی‌آورد، یکجا می‌داد دست طلبکار و چیزی برای خرجی خانه باقی نمی‌ماند. مادرم با دست پر به دیدنم می‌آمد؛ اما یک شیشه روغن، مقداری برنج و گوشت کفاف چند روز بیشتر را نمی‌داد و سریع تمام می‌شد. با همه‌ی این مشکلات، بی‌بی خانم برادر ناتنی رجب را خانه‌ی ما گذاشت تا در تهران مشغول به کار شود. کم گرفتاری داشتم، حالا باید به فکر ناهار و شام وجیه‌الله هم می‌بودم! رجب دلِ خوشی از ناپدری و برادرانش نداشت، از همه‌ی آن‌ها بدش می‌آمد؛ ولی به‌خاطر مادرش حرفی نزد و قبول کرد. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت چهارم آمدن رجب به خانه هم‌زمان بود با رفتن وجیه‌الله به سر کار. اگر غذایی از شب باقی می‌ماند، داخل بغچه می‌گذاشتم، پشتم مخفی می‌کردم، یواشکی از جلوی رجب رد می‌شدم و جلوی در تحویل برادرشوهرم می‌دادم. وجیه‌الله با شرمندگی می‌گفت: «زن داداش! خودت رو به زحمت ننداز. داداش راضی نیست یه موقع حرفی بهت میزنه من ناراحت میشم.» در جوابش می‌گفتم: «شما کاری نداشته باش آقا وجیه‌الله! اگه چیزی بگه، به من گفته. برو به‌سلامت.» رجب اگر می‌دید غذا برای وجیه‌الله آماده می‌کنم، با من یکی‌به‌دو می‌کرد و می‌گفت: «به تو چه که پسر ننه‌ی من غذا داره یا نه! بذار هر غلطی دلش می‌خواد بکنه. همین که از این خونه بیرونش نمی‌کنم خدا رو شکر کنه! اصلا بره از بیرون غذا بخره.» پیش خودم می‌گفتم: «طفلک تو این شهر غریب هست و سایه مادر بالای سرش نیست. خدا رو خوش نمیاد بی‌کسی بکشه! مگه چقدر دستمزد می‌گیره که پول غذا هم بده؟!» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان و علی شاه آبادی🌹🌷🌹 📙 ننه علی کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرم دیدن این کلیپ یک رزقه👌این خانه حرم حضرت زهراست.😔 کانال خبری شهدای روستای مار🌹🌷👇🌹https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84