eitaa logo
کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند🌹🌷
345 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
اطلاعات و اخبار روز و خاطرات و تصاویر شهدا و مناسبت ها و نکات اخلاقی و تربیتی و حکایات آموزنده .... 🍃اَلَـیسَ الـلّـهُ بِـکَـافٍ عَـبـدَه🍃 آیا خدا برای بنده اش کافی نیست🌿 ارتباط با ادمین 👇 @asum14_17 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و ادب و خدا قوت خدمت کاربران عزیز و گرامی کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه ی برزاوند از امشب قرار است با توکل بر خدا و عنایت شهدا داستان زندگی شهید مهدی زین الدین که در شانزده قسمت نوشته شده هر شب ساعت ۲۲ یک قسمت از آن بر روی کانال بارگذاری شود امیدوارم مورد رضایت و توجه واقع شود . لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در این زمینه و موارد دیگر ارسال فرمایید . با تشکر 🙏 شادی روح تمام شهدای عزیز صلوات 🌹 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👉👇 شهيدمهدي زين الدين🌷🌹🌷 لباس نو نداشت . دادم به او . " گفت " شما ها فکر می کنید من خیلی به این چیزها وابسته ام ؟ " سلیقه اش دستم آمده بود . این که از چه لباس خوشش می آید یا نمی آید . به قول خودش لباس اجق وجق دوست نداشت . لباس ساده و تمیز ، کمی هم شیک ، رنگ های آبی آسمانی و سبز . از قرمز بدش می آمد . می گفت " از جبهه این قرمز برای من شده یک جور سمبل قساوت . " زمستان که شد برای این که داخل خانه گرم بماند آقا مهدی جلو ایوان را پلاستیک زد . شب ها کنار پنجره می نشستم و گوشه ی پلاستیک را بالا می زدم و خیابان را نگاه می کردم تا ببینم چه وقت ماشین او پیدایش می شود . خانه مان سر چهار راه بیست و چهار متری بود و از هر طرفی که می آمد می دیدمش . تویوتای لندکروزش را که می دیدم . بلند می شدم و خودم را سرگرم کاری نشان میدادم تا نفهمد این همه منتظر او بوده ام . یک بار که حواسم نبود . همین جوری مات رو به پنجره مانده بودم . صدایش را از پشت سرم شنیدم . گفت " بابا این در و پنجره ها هم شکل تو را یاد گرفتند ، از بس که آن جا نشستی . " خودش هم یک کارهایی می کرد که فاصله ی بینمان کمتر شود . یک روز صبح خوابیده بودم . چشم هایم را باز کردم، دیدم یک آدم غریبه با سر ماشین شده بالای سرم نشسته دارد نگاهم می کند . اول ترسیدم ، بعد دیدم خود آقا مهدی است . موهایش را با نمره ی هشت زده بود . گفت " چه طور شدم ؟ " و خندید . خنده اش مخصوص خودش بود . لب زیرش اول کمی به یک طرف متمایل می شد ، بعد لب بالا با هم باز می شدند . خیلی قشنگ بود... پايان قسمت اول 👉 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
☘ سلام و صبح بخیر ☘ 🇮🇷از شنبه تا پنجشنبه به جزمناسبتها هر روز با یاد یک شهید🇮🇷 🌹🌷 《امروز دوشنبه ۱۴۰۳/۸/۲۱روزخودرا بعدازنام و یادخدا با یاد شهید محمد کریمی آغاز می کنیم و ثواب کارهای خوب امروزمان را هدیه کنیم به روح این شهید والا مقام 》 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَندو بَـعْد از سیم خار دار دشْمَـن🥀 یک سلام از راه دور به حضرت عشق.... به نیابت ازشهیدوالا مقام محمد کریمی🌹🌷🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن شادی روحش ۵ صلوات صبحتون شهدایی و اجر همگی شما عزیزان با شهدا 📿 🌷کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند. 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی چرا به شهدا توسل میکنیم 🌷🌹 👆کلیپ ۶ دقیقه هست ولی راه ۶۰ ساله رو بهت نشون میده... به راحتی ازش نگذر 🔻دکتر سعید عزیزی ╭┅─────────┅╮ کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98 ╰┅─────────┅╯
شهيد مهدي زين الدين🌷🌹🌷 یک روز گفت " می خواهی برویم بیرون ؟ امروز را می توانم خانه بمانم . " قرار شد یک گشتی توی شهرهای اطراف بزنیم . من هم از خدا خواسته سالاد الویه درست کردم که ظهر بخوریم . از اهواز راه افتادیم طرف دزفول . دزفول را با موشک می زدند . از کنار ساختمانی رد شدیم که ده دقیقه قبلش موشک خورده بود . گفتیم این جا که نمی شود . جای گشتن نبود ، همه جا سنگر و همه ی آدم ها نظامی . حداقل برویم مزار شهدا فاتحه ای بخوانیم . ظهر هم شده بود . همان جا ناهار را خوردیم . حاشیه ی قبرستان . پیش خودم گفتم " این جا درِ غذا را بردارم پر خاک می شود . " هیچ خوشم نمی آمد آن جا غذا بخوریم اما چاره ای نبود . با اکراه چند لقمه خوردم . گفتم نکند فکر کند دارم لوس بازی در می آورم . چند لقمه هم او خورد . زیاد هم حرف نزدیم . 🌸پايان قسمت دوم داستان زندگي 🌸 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
☘ سلام و صبح بخیر ☘ 🇮🇷از شنبه تا پنجشنبه به جزمناسبتها هر روز با یاد یک شهید🇮🇷 🌹🌷 《امروز سه شنبه ۱۴۰۳/۸/۲۲ روزخودرا بعدازنام و یادخدا با یاد شهید فرهاد کریمی آغاز می کنیم و ثواب کارهای خوب امروزمان را هدیه کنیم به روح این شهید والا مقام 》 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَندو بَـعْد از سیم خار دار دشْمَـن🥀 یک سلام از راه دور به حضرت عشق.... به نیابت ازشهیدوالا مقام فرهادکریمی🌹🌷🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن شادی روحش ۵ صلوات صبحتون شهدایی و اجر همگی شما عزیزان با شهدا 📿 🌷کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند. 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
ارسال از کاربر 👉👇 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ داستان پاسخ عجیب درویش به پادشاه 🎙️حجت الاسلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
‍ قسمت سوم داستان زندگی ‌شهيدمهدي زين الدين🌷🌹🌸 از قدیم گفته اند آدم ها توی سفر بیش تر با هم آشنا می شوند . سفر سوریه هم همین خوبی را برای ما داشت . گفتند از طرف سپاه یک مأموریتی به چند نفر داده اند ، گفته اند خانم هایتان را هم می توانید ببرید . یک هفته قبلش به من گفت از دکتر بپرسم با توجه به اینکه بچه ای در راه دارم آیا می توانم سوار هواپیما شوم . مشکلی نبود . سوریه که رسیدیم فهمیدم آن ها برنامه شان این است که ما را سوریه بگذارند و خودشان بروند لبنان . یک روز و نصفی قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بودیم . خوش حال بودم ، خیلی ، از دو چیز ؛ یکی زیارت حضرت زینب و رقیه دیگر ، فرصتی که پیش آمده بود تا با هم باشیم . آن قدر ذوق کرده بودم که می گفتم اصلاً همین جا در هتل بمانیم . لازم نیست مثلاً برویم خرید یا این جور کارها . 🌸پايان قسمت سوم کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☘ سلام و صبح بخیر ☘ 🇮🇷از شنبه تا پنجشنبه به جزمناسبتها هر روز با یاد یک شهید🇮🇷 🌹🌷 《امروز چهارشنبه ۱۴۰۳/۸/۲۳ روزخودرا بعدازنام و یادخدا با یاد شهید سید حسین موسوی آغاز می کنیم و ثواب کارهای خوب امروزمان را هدیه کنیم به روح این شهید والا مقام 》 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَندو بَـعْد از سیم خار دار دشْمَـن🥀 یک سلام از راه دور به حضرت عشق.... به نیابت ازشهید والا مقام سیدحسین موسوی🌹🌷🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن شادی روحش ۵ صلوات صبحتون شهدایی و اجر همگی شما عزیزان با شهدا 📿 🌷کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند. 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
بسم الله الرحمن الرحیم "السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا صدیقه الشهیده (سلام الله علیها) قابل توجه اهالی روستای مار👉 مراسم دعای کمیل  این هفته هیئات مذهبی حضرت ابوالفضل (ع) و منتظران امام زمان (عج) پنجشنبه شب ۱۴۰۳/۸/۲۴ بعد از نماز مغرب و عشا در منزل آقای محمد رفیعی( کاپیتان) برگزار می گردد . شادی روح پدر ومادرش 🥀 فاتحه وصلوات زمان : پنجشنبه شب بعد از نماز مغرب و عشا 👉 مکان : روستای مار 👉 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
صلوات+امام+رضا.mp3
156.1K
چهارشنبه به رسم عاشقی 💠 صلوات خاصه علیه‌السلام اللَّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلَى عَلِیِّ‌ بْنِ‌ مُوسَى‌ الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسال از کاربر 👉👇 😔بعضی مسئولین چطور می‌تونن جواب این شهدایی که جزغاله شدن رو بدن ؟! یا حسین 🌷 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
‍ قسمت_چهارم داستان زندگی شهيدمهدي زين الدين 🌹🌷🌹 آن چند روز عالی بود . در این مدت فهمیدم پاسدارها هم آدم های معمولی مثل ما هستند . غذا می خورند ، حرف می زنند . آدم هایی که خوبی هایشان از بدی هایشان بیشتر است ، باهم خرید هم رفتیم . هیچ کداممان نمی دانستیم چه کار باید کنیم . برای زندگی ای که خرید کردن و مصرف کردن هدفش باشد ساخته نشده بودیم . در بازارهای سوریه خیلی دنبال سوغاتی مناسب بودم . آخرش ده تا سجاده خریدم . آقا مهدی هم یک ساعت خرید تا به مجید سوغات بدهد ؛ تا هر وقت دستش را نگاه می کند یاد او بیفتد . یک بار همین جور که ویترین مغازه ها را نگاه می کردیم ، جلوی یک لوازم آرایشی ایستادیم . خانمی داشت رژ لب می خرید . آقا مهدی هم رفت تو . همان جا ایستاد . از فروشنده پرسید " این ها چیه . " فروشنده های اطراف هتل اغلب فارسی بلد بودند گفت " رژ لبه بیست و چهار ساعته است . " پرسید " یعنی چی ؟ " آقایی که هم راه آن خانم بود گفت " یعنی امروز بزنی تا فردا معلوم می شه . " خنده مان گرفت و زدیم از مغازه بیرون . همین تا دو ساعت برایمان اسباب شوخی خنده بود . بعد خودم یک بار تنهایی رفتم و سرو سوغات برای فامیل هردویمان گرفتم . لبنان که می خواست برود نگران بودم . حاج احمد متوسلیان هم که آن جا اسیر شده بود . گفتم " اون جایی که می روی جنگه ؟ اگر هست بگو . من که تا اهوازش را با تو آمده ام . " گفت " نه ، بابا ، خبری نیست . من اینجا شهید نمی شوم . قراره تو وطن خودمان شهید شویم . " اولین بار در سوریه بود که حرف از شهادت زد . برگشتنی از سوریه دیگر خودمانی تر شده بودیم . دیگر صدایش نمی کردم آقا مهدی . راحت می گفتم مهدی . دلیلش شاید بچه ای بود که به زودی قرار بود به دنیا بیاید . دیگر شرم و حیای تازه عروس و دامادها را نداشتیم . حرف هایمان را راحت تر به هم می گفتیم . 🌸پايان قسمت چهارم کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☘ سلام و صبح بخیر ☘ 🇮🇷از شنبه تا پنجشنبه به جزمناسبتها هر روز با یاد یک شهید🇮🇷 🌹🌷 《امروز پنجشنبه ۱۴۰۳/۸/۲۴ روزخودرا بعدازنام و یادخدا با یاد شهید محمدرضا صبوری آغاز می کنیم و ثواب کارهای خوب امروزمان را هدیه کنیم به روح این شهید والا مقام 》 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْس گُذَشْتَندو بَـعْد از سیم خار دار دشْمَـن🥀 یک سلام از راه دور به حضرت عشق.... به نیابت ازشهید والا مقام محمدرضا صبوری🌹🌷🌹 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن شادی روحش ۵ صلوات صبحتون شهدایی و اجر همگی شما عزیزان با شهدا 📿 🌷کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند. 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|عطرِ خوشِ لاله‌‌ها در معابر شهر...| 🔹در آستانه برگزاری کنگره ملی بزرگداشت ۲۴هزار شهید استان اصفهان، تصاویری از سرداران شهید را در قاب‌هایی خلاقانه، در معابر و میادین اصلی شهر نصب شده است. 🇮🇷 شهیدان مظهر عزت ایران 🇮🇷 🔰کنگره ملی۲۴۰۰۰ شهیداستان اصفهان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه24آبانماه1403💔 از کوچه می‌آید صدای فاطمیه حیّ علی بزم عزای فاطمیه🖤 🖤 کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
ارسال از کاربر 👉👇 📌به استقبال از کنگره ملی ۲۴ هزار شهید استان اصفهان و نمایشگاه ۳۲۰ شهید شهرستان اردستان 🎥 وصیت نامه رزمنده شهید پاسدار محمود یوسفی کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
‍ قسمت پنجم داستان زندگی شهيد مهدي زين الدين🌷🌹🌷 بعد از این که از سوریه بر گشتیم . من قم ماندم و او رفت اهواز . ماه آخر بارداریم بود . خانه ی پدر و مادر منتظر به دنیا آمدن بچه ام بودم . ولی پدر و مادر که جای شوهر آدم را نمی گیرند . او لابد خیالش راحت بود که من کنار پدر و مادر هستم و آن ها هوایم را دارند . درست است که نبودنش همیشه برای من طبیعی بود ، ولی انگار وقتی آدم بچه دارد نیازش به مهر و محبت بیش تر می شود . خدا رحمت کند شهید صادقی را . از دوستان نزدیک آقا مهدی بود . حرف هایی را که به هیچ کس نمی زد به او می گفت . آدم نکته سنجی بود . آن روزها مجروح شده بود و باید در قم می ماند و استراحت می کرد . اطرافیان از حال من بی خبر بودند . سه چهار روز قبل از زایمانم شهید صادقی یک پاکت پول آورد دم خانه ی ما . گفت " آقا مهدی پیغام داده اند و گفته اند من نمی توانم با شما تماس بگیرم ، این پول را هم فرستاده اند که بدهم به شما . " خیلی تعجب کردم . هیچ موقع در زندگی مشترکمان حرفی از پول و خرج زندگی نمی شد .حالا این که آقا مهدی از جای دور برایم پول بفرستد باور نکردنی بود . بعدها فهمیدم که قضیه ی پیغام و پول را شهید صادقی از خودش درآورده . بچه مان روز تاسوعا به دنیا آمد . قبلاً با هم صحبت کرده بودیم که اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاریم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را لیلا گذاشتیم . لیلا دختر شیرینی بود ، من اما آن قدر که باید خوش حال نبودم . در حقیقت خیلی هم ناراحت بودم . همه اش گریه می کردم . مادرم می گفت " آخر چرا گریه می کنی ؟ این طوری به بچه ات شیر نده . " ولی نمی توانستم . دست خودم نبود . درست است که همه ی خانواده ام بالای سرم بودند ، خواهرهایم قرار گذاشته بودند که به نوبت کنارم باشند ، ولی خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع مهم ترین واقعه ی زندگیمان شوهرم یا حداقل خانواده اش پیشم باشند . 🌸پايان قسمت پنجم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ قسمت ششم داستان زندگی شهيدمهدي زين الدين 🌷🌹🌷 روز بعد از تولد لیلا تلفن زد . این ده روز اندازه ی یک سال بر من گذشته بود . پرسید " خُب چه طوری رفتی بیمارستان ؟ با کی رفتی ؟ ما را هم دعا کردی ؟ " حرف هایش که تمام شد ، گفتم " خب ! خیلی حرف زدی که زبان اعتراض من بسته شود . " گفت " نه ، ان شاءالله می آیم . دوباره بهت زنگ می زنم " بعد از ظهر همان روز دوباره تلفن زد . گفت " امشب مامانم اینها می آیند دیدنت . " این جا بود که عصبانیت ده روز را یک جا خالی کردم . گفتم " نه هیچ لزومی ندارد که بیایند . " اولین بار بود که با او این طوری حرف می زدم . از کسی هم ناراحت نبودم . فقط دیگر طاقت تحمل آن وضعیت را نداشتم . باید خالی می شدم . باید خودم را خالی می کردم . گفت " نه ، تو بزرگ تر از این حرف ها فکر می کنی . اگر تو این طوری بگویی من از زن های بقیه چه توقعی می توانم داشته باشم که اعتراض نکنند . تو با بقیه فرق می کنی . " گفتم " عیب ندارد ، هنداونه بذار زیر بغلم " گفت " نه به خدا ، راستش را می گویم . تازه ما در مکتبی بزرگ شده ایم که پیغمبرش بدون پدر و مادر بزرگ شد و به پیغمبری رسید . مگر ما از پیغمبرمان بالاتر هستیم ؟ " 🌸پايان قسمت ششم کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسرائیل، ناموس استعمار غرب است! حسن رحیم‌پور ازغدی: اسرائیل یک کشور نیست، اسرائیل خط مقدم کل غرب است. اگر اسرائیل سقوط کند، کل استعمار در جهان اسلام سقوط می‌کند. کانال خبری شهدای روستای مار و منطقه برزاوند 👇 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3038838807C016c571c98