eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * الله آذرپیکان* * * * *. نماز که تمام شد نمازگزاران یک یک از صحن مسجد خارج شدند. تنها چند نفر از جوانان محل دوره آقا نشسته اند تا مسئله هایشان را بپرسند.پس از چند دقیقه و نیز خداحافظی کرد و رفت و جوانها ماندند تا باز حسین ماجراهای سه ماهی را که در جبهه گذرانده بود برایشان تعریف کند.جوانی که تنها به دیوار تکیه داده بود نگاهی به ساعتش انداخت و به انتظار آمدن دوستش چشم به در صحن دوخت. «پس چرا نیومد؟! سابقه نداشت بدقولی کنه ده دقیقه از قرارمون گذشته» در همان حال تا آمدن گوگوش و صحبت‌های آنها داد. _خط مقدم هم بودی؟! _پس چی که بودم .درست یک هفته را آنجا گذراندم. نمیدونی چه غوغایی بود شب و روز نداشتیم. _برای چی مگه عملیات بود؟! _نه ولی آماده باش داده بودند تازه خط مقدم همیشه درگیری هست. _چه خبرا بود؟! _تا دلت بخواد تعریف های خوب دادم حالا گوش کنید. شب اول که رسیدیم خط تقسیم شدیم توی سنگر ها.نصفه های شب خواب بودیم که یک دفعه صدای وحشتناکی شنیدیم. با ترس و لرز بیدار شدم. دیدم هواپیماهای دشمن بالای سرمون هستند سریع بلند شدم. _خوب.. _یعنی چی !خوب همین دیگه!! _آخه اون جوری که تو گفتی فکر کردم اتفاق خاصی افتاده. حسین ابروهایش را در هم گره کرد. _هنوز نرفتی میمند! مگه قرار بود دیگه چه اتفاقی بیفته؟! باور کن تا صبح از ترس نتونستم بخوابم. _یعنی با بمباران هم نکردند؟! _نه دیگه ام او نشان ندادیم و الا برای همین کار آمده بودند. _بگذریم تعریف کن. روزهای بعد چه اتفاقی افتاد.. حسین کمی جابجا شد. سینه اش را و با چهره ای هیجان زده ادامه داد. _روزهای بعد که واقعاً محشری بود .باید بودیم و می دیدیم فرداش طرفای ساعت ۱۱ بود که... خیلی عجیب پسر ایرانی آمده ۵ دقیقه دیگه منتظر می مونم اگه نیامد میرم. کاش که از یکی از بچه ها می پرسیدم حتما او را می شناسن..» تاثیر لحظه ای مکث کرد جلو رفت. _ببخشید بچه ها شما آقا محمود را می شناسین؟! حسین به طرفش برگشت _کدام محمود؟! _پسر حاج رضا؟! _همونی که خونشون توی کوچه پشت مسجد؟! _بله خودشه! _پس چی که میشناسم دو سه ساعت با هم توی یک سنگر بودیم.چطور مگه ؟امری بود؟ _من از دوست داشتم اینجا با هم قرار داشتیم ولی نیومد .من دیگه دیدم تو دل می خواستم اگر زحمتی نیست یک پیغام ای بهش بدین. 👈ادامه دارد .... https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یک راه خوب برای عاشق امام زمان(ع) شدن ➕خاطره‌ای زیبا از حاج قاسم سلیمانی 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده 🌷عملیات رمضان بود. خسته از مأموریت از دژ عراق به منطقه خودمان وارد شدیم. توی خیمه ها استراحت می کردیم که صدای تیراندازی بلند شد. بیرون دویدم. دیدم بچه ها به سمت دژ تیراندازی می کنند. - یه عراقی مسلح داره به این سمت میاد! جلوتر رفتم. دیدم آشناست. خودش بود، حسن. گفتم: نزنید، این که حسن خودمان هست! حسن عادت داشت در عملیات ها لباس عراقی می پوشید تا بتواند به نزدیکترین فاصله به دشمن برود. به خصوص وقتی تیرباری بچه ها را زمین گیر می کرد. عادت داشت، قید تیر خوردن را بزند و به عراقی ها نزدیک شود، عراقی ها او را با نیروهای خودشان عوضی می گرفتند و وقتی سرگرم نیروهای ما می شدند، حسن از کنار عراقی ها را می زد. خلاصه هر چه گفتم این نیروی خودی است، باور نکردند. به سمت حسن دویدم تا بچه ها دست از تیراندازی بردارند. صورتش را تراشیده بود و در آفتاب کامل سوخته و سیاه شده بود. هفت هشت اسلحه هم به خودش آویزان کرده بود و به سمت ما می آمد. بعد ها نقل می کرد که از اسارت جان به در برده است... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ ☘یکی از دوستان آقا ابراهیم نقل می کرد که: سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیله‌ای ارتباط بچه‌ها را با مسجد و فعالیت‌های فرهنگی حفظ کنیم؟ 🌃همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچه‌های مسجد را جمع کرده و می گفت: «از طریق تشکیل هیئت هفتگی  بچه ها را حفظ کنید.» بعد در مورد نحوه کار توضیح داد ما هم این کار را انجام دادیم. ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم. ولی با گذشت سال ها، هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچه‌ها ارتباط داریم. ✨مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه‌های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: «وقتی دست بچه‌ها توی دست قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.» 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍شهید حاج قاسم سلیمانی: آه (شهادت ) مرگ خونین من، عزیز زیبای من، عروس حجله من ....کجایی!!.... 🎊🎊🎊🎊🎊 💝🌹 یادآور شب‌های عملیات 🇮🇷و اشتیاق شهدا به 🌷 همراه با برنامه های ویژه👌 و جشن میلاد منجی موعود(عج) 💢پنجشنبه ۲۶ اسفند از ساعت ۱۶ 🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 لطفا مبلغ باشید
🍃تصویر نگاهت ، زیباترین آفتاب است! ☀️ پشت لبخند های تــو ، ⛅صبــح طلوع می کند ... ❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰احمد معلمی دلسوز بود و با اخلاق. جرعه جرعه معرفت و عشق را به دانش آموزانش می چشاند و به کامشان می ریخت، لیاقت هایش را خیلی زود نشان داد و شد مدیر مدرسه. 🔰 خدمتگزار مدرسه تعریف می کرد؛ مدت ها بود که وقتی صبح ها برای نظافت و تمیز کردن کلاس ها و دفتر مدرسه می رفتم، همه جا را تمیز و جارو کشیده می دیدم. روزی گوشه ای پنهان شدم تا سَر از سِر این کار در بیاورم. ساعتی به بازگشایی مدرسه مانده بود که دیدم آقا مدیر، آقای کشاورز آمد. آستین ها را بالا زد، جارویی دست گرفت و شروع کرد به جارو کشیدن مدرسه. 🔰در جبهه هم کلاس درس راه انداخته بود و دانش آموزان بسیجی که در مدرسه عشق ثبت نام کرده بودند را آموزش می داد تا از درس و مدرسه عقب نیافتند احمد کشاورز 🍃🌷🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * الله آذرپیکان* * * * *. _امر بفرمایید. _لطفاً بهش بگید تا آخر شب بیاد خونه کارش دارم. _چشم حتما بهش میگم _خیلی ممنون ببخشید صحبت های شما رو قطع کردم _در اختیار داریم لابد حسابی خسته شدین _نه این چه حرفیه اتفاقاً خیلی هم لذت بردم. حسین به حالت تواضع و فروتنی سرش را پایین انداخت _البته جسارت نباشه دست تعریف از خود ندارم ولی به هر حال برای کسانی که جبهه نرفتند شاید شنیدن این حرف‌ها لازم باشد. اگرچه سرتون رو درد آوردم ولی به دردتون میخوره. _درست میگید حق با شماست .از این بابت ممنونم .خدا حافظ غریبه رفت. حسین با ناراحتی سری تکان داد _بعضی ها چقدر بی خیالن. انگار نه انگار که تو این مملکت جنگه. باور کنید حوصلش از حرف های ما سررفت که منتظر محمود نماند. _خب بقیش رو بگو.ظشش حسین لب باز کرد اما پیش از آنکه چیزی بگوید محمود با عجله وارد شد و نگاهی به داخل صحن انداخت _سلام بچه ها می بخشید شماها کسی را انجام ندیدین؟! حسین گفت: یک غریبه اینجا منتظرت بود. _خوب حالا کجاست؟ _رفت. گفت شب بیا خونه کارت دارم محمود با ناراحتی نشست عرق پیشانی را پاک کرد و زیر لب گفت: خیلی بد شد حسین بالا لحن کشداری پرسید :این یارو کی بود؟! _یکی از دوستانم بود _تو که از اینجور دوستان نداشتی؟ _چطور مگه؟ _انگار زیاد توی خط نبود یک ساعت داشتم برای بچه‌ها از جبهه و خط مقدم و این روزها حرف میزدم ولی اصلاً قاطی نشد. همون دوران نشسته بود آخرش هم حوصله اش سر رفت و زرد بیرون. محمود خندید .سری تکان داد و نگاه در نگاه حسین دوخت‌. _حق داشته از تعریف های تو خسته بشه چون خودش روی تمام عملیات ها بوده. حسین خودش را باخت و رنگ به رنگ شد. _نشناختیش ؟!حجّت بود !حجت آذر پیکان. _چی کاره است؟! _فقط اینو بدون که در حال حاضر فرمانده تیپ ۳۳ المهدیه حسین همانطور ساکت و ناباورانه به او زل زد و گفت: بیچاره از دست ما چی کشیده! محمود بلند شد و نگاهی به ساعتش انداخت _من دیگه مزاحمتون نمیشم .توبه تعریف هات ادامه بده. بالاخره هفت روز روی خط مقدم بود و خیلی چیزها برای گفتن داری. 👈ادامه دارد .... https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | دلتنگ 🔻چشم ها را روی طبیعت اطراف ببندید تا ماوراء طبیعه را اینجا ببنید؛ اینجا سرزمین سراسر نور است... نور 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده 🌷خبر داد مجروح و در تهران بستری است. به تهران رفتم. پرسان پرسان بیمارستان و اتاقش را پیدا کردم. ترکش شکمش را پاره کرده و روده هایش بیرون بود. تخت کنارش هم یک مجروح بود که نصف تنه اش در انفجار مین از بین رفته بود. کمی که صحبت کردیم گفت: کاکو من را منتقل کن شیراز! گفتم: چشم. روز بعد به شیراز آمدم تا کارهای انتقالش را انجام بدهم. از شیراز زنگ زدم تهران به بیمارستان، پرستار گفت: برادر شما با اصرار خودش رضایت داده و مرخص شده! هرچه منتظر شدیم که به شیراز بیاید خبری نشد. مدتی از او بی خبر بودیم که از جبهه برگشت، فهمیدیم با همان شکم پاره دوباره به جبهه برگشته است. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 لحظه کشف پیکرهای مطهر ۴ شهید دوران دفاع مقدس در جریان تفحص دیروز (جمعه) گروه‌های تفحص در شلمچه 💐 نکته قابل توجه اینکه بخشی از دفترچه شهید که تنها متن باقی مانده بر روی آن کلمه شریفه می باشد نیز همراه وی کشف گردید الزمان عج 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
《با وجـــــود این دنیای بی ارزش نشستن در گوشه‌ای و در فکـــــر خود بودن گناهـــــی بزرگ است! 🌹 🌱 شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75