🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
0⃣ 3️⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، حَبانِىَ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - بِهذِهِ الْفَضیلَةِ، مَنّاً مِنْهُ عَلَىَّ، وَ اِحْساناً مِنْهُ اِلَىَّ، وَ لا اِلاهَ اِلّا هُوَ،اَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنّى اَبَدَ الْابِدینَ، وَ دَهْرَ الدّاهِرینَ، وَ عَلى كُلِّ حالٍ.
✅ هان مردمان! خداوند عزّوجل از روی منّت و احسان خویش، این برتری را به من پیش کش کرده و خدایی جز او نیست، هشدار که تمامی ستایش های من در تمامی روزگاران و هر حال و مقام، ویژه ی اوست .
📚فرازی از بخش سوم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهلم
محمد سر نترسی داشت. اما خودش تعریف کرد که یک یار همراه مجید شدم و جون به لب برگشتم از بس که کارهای خطرناک می کرد. راست راست روی خاکریز را می رفت اون هم درست وسط روز. انگار که گلوله ها چشم دارن.
حالا اگه زود می رفت یا فقط رد می شد باز هم راهی بدهی بود. راست می ایستاد و نگاه می کرد بررسی میکرد تا بعداً این دید زدن ها به کارش بیاید.
وقتی آدم این حرفها را از محمد اسلامی نسب که خودش یک پا سر به تیغ سپرده بود شنیده باشد میفهمد که حاج مجید یعنی چه
فرمانده عملیات که باید در سنگر سفت و سختی های بیسیم نشسته باشه و گردان ها رو هدایت کنه خودش نفر اول خط بود
دلم میخواد چند تا از این کار حاجی را تعریف کنم و شما هم بنویسید تا همه تاریخ یادش بماند حاج مجید اگر سه تا گردان خطشکن داشتیم حتماً با اولین میرفت انگار این مرد آفریده شده بود برای خط مقدم اگر پاش میافتاد کماندو هم میشد و باز هم میشکند همینطور که شد روی کربلای ۵ اولین گردان که باید عمل میکرد غواص ها بودند لباس غواصی پوشید و زرد به آب که تا نصفه های روز هنوز این لباس تنگ چرمی تنش بود اسباب و آلات جنگ هم با خودش نمی برد.
معروف بود بین بچه ها که ها مجید نقشه را با انگشت تشریح میکنه.
لااقل یک میله آنتن نمی گرفت دستش. میگفتیم یک اسلحه بگیر دستت. میکفت نمیخواد از عراقی ها برمی دارم.
حتی یادم تو عملیات والفجر ۸ با مجتبی مینایی یا احمد عبدالله زاده و یا رفاهیت همراه میشن با موتور میرن جایی که عراق شیمیایی میزنه ماسک می زنند یه دونه هم میدن مجید. که اون نمیزنه میگه این جور چیزها به درد من نمیخوره.
چفیه را میگیره جلوی دهنش تا وضعیت عادی میشه.
جالب اینجاست که فقط حاج مجید این وسط شیمیایی نمیشه.
همیشه هم میگفت من کمربسته حضرت زهرا هستم مادرم خواب دیده. ما هم باور کرده بودیم. یعنی همین طور هم بود. این همه که توی تیر ترکش وول می خورد توی رگبار و آتیش. با اینهمه عملیات که توی هر کدوم چندین و چند روز قبل و بعدش اون حاضر میشد شاید به پنج بار نرسه اینم توی کلش بود یعنی خودش رو سپرده بود به قضا و قدر الهی می گفت گر نگهبان من آن است که من میدانم. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد راست هم میگفت
عملیات قدس ۳. از پشت بیسیم میشنیدم که حاج نبی دنبال سپاسی است مرتب داد میزد به بچه های دیگه سفارش میکرد تا اینکه گفتم حاجی رفته جلو.
باز از جلو تماس گرفتم که بچه ها خط را شکستند و رسیدن به یک مخزن بنزین به حاج مجید بگید چه کار کنیم منفجر کنیم یا نه.
آخه حاج مجید مسئول عملیات باید کسب تکلیف میکردند هنوز توی جواب اینها مونده بودیم که صدای انفجار پیشرو جهنم.
بچه های خط شکن فکر میکردند عقب همونجا هم مخزن را دیده بود و خودش منفجرش کرده بود با آرپی جی.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻انسانها در مقابل تکلیفی که حضرت حق مشخص کرده سه دسته میشوند: تکلیف ستیز، تکلیف گریز، تکلیف پذیر...
#شهدا به تکلیف عمل کردند
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷ساعتی تا عملیات والفجر 8 مانده بود. کنار حاجمحمـد نشسته بودم که معاونش "رضا پورخسروانی" آمد و روبهروی حاجمحمـد نشست. رضا از جیبش مقداری کاغذ، که مدارک خودش و مقداری کدهای مخابراتی بود را درآورد، جلو حاجمحمـد گذاشت و گفت: حاجی اینها را بگیر ما دیگه رفتیم!
حاجمحمـد با تعجب نگاهی به کاغذها و نگاهی به چهره یکپارچه نور رضا انداخت و گفت: کجا میخواهی بروی؟
رضا خندید و گفت: همه کارها جفتوجور است، شما دیگه با ما کاری نداری!
حاجمحمـد که فهمید مشکل رضا شرکت در عملیات است، مخالفت کرد و گفت: شما به منطقه توجیه هستی، شما میدانی کجا به کجاست!
رضا زیر بار نرفت و گفت: ماشاءالله همه هستند، شما دیگه به من نیازی نداری.
رفت. روز بعد رضا در فاو شهید شده بود. حاج محمد و سه نفر دیگر از بچه های مخابرات او را روی برانکارد عقب می آوردند. در تمام مسیر حاج محمد گریه می کرد و به سر خودش می زد، گاهی پایش سست می شد و زیر پیکر خونین رضا به زمین می افتاد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #خاطرات_شهدا |
📍سرگرمی و تفریح در روز عید فطر...
🌟روز عیدفطر بود و طبق رسوم ما، همه اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت شما بروید، من نمیتوانم بیایم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان میگذاشتم، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد، امروز روز عید بود و بیشتر بچه های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون میروند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی میمانند. وقتی بچه هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر میگردند، برای بچه های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی ها و سرگرمی های خود تعریف میکنند. برای اینکه این بچه های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند.
💬راوی خانم غاده جابر همسر شهید چمران
📕 یادگاران
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🔹اگر دو چیز را رعایت بکنی،
خدا #شهادت را نصیبت می کند.
یکی پر تلاش باش و دوم مخلص!
این دو تا را درست انجام بدی
خدا شهادت را هم نصیبت می کند.
#شهید_حسن_باقری🌷
#شبتان_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱لبخند بزن
تا ڪه دلم نور بگیرد.....
🌤️خورشید تویی
آیینه در دست زمین است.....
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
9⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّهُ ما مِنْ قَرْیَةٍ اِلّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذیبِها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْاِمامَ الْمَهْدِىَّ وَ اللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ.
✅ هان مردمان! هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه خداوند بخاطر تکذیب اهل آن - حق را -آن را پیش از برپایی روز رستاخیز نابود خواهد کرد و آن سرزمین را به امام مهدی (عج) خواهد سپرد و حتما خداوند وعده ی خود را انجام خواهد داد .
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹همیشه می گفت، نکند جنگ تمام شود و ما جز خانواده شهدا نباشیم. اصلاً زشت است که خانواده ما یک شهید نداشته باشد. آنقدر چهره اش نور داشت که گاهی در نور چهره اش غرق می شدم. مدتی بود که می خواستم حرفی به خیرالله بزنم و چیزی از او بخواهم اما نمی توانستم.
🔹روزی با ماشین از یکی جاده های مرودشت عبور می کردیم، صحبت های ما از جنگ بود و شهدا. دل به دریا زدم و به خیرالله گفتم: «خیرالله می دانم که تو شهید می شوی، دوست دارم مرا نصیحتی کنی که همیشه از شما برایم یادگار بماند.»
خندید و گفت: «خدا از زبانت بشنود که من شهید شوم. اما نصیحت: اول نمازت راترک نکن، اگر نمازت را بخوانی خود به خود تمام اعمالت درست می شود دوم در انتخاب دوست خیلی دقت کن!»
آخرین روزهای جنگ بود، تیرماه سال 67 که در جزیره مجنون، پس از سال ها جهاد به آرزویش رسید…
#شهید خیرالله الطافی
#شهدای فارس
#شهدای جزیره مجنون
🍃🌷🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_یکم
صدای موسیقی از درز خانه ای نیمه ویران بیرون میزد. صدای غریب شهر شاید همین آهنگ تند با طنین نامفهوم ترانهای بود که به نظر فارسی نمی آمد.
صدای صفیر گلوله، نفیر خمپارهها و درام هراس آور انفجار، معمول کوچههای آوار انباشته و رهگذران هر از گاهی اش بود که خاکی پوش و مسلح بودند.
شهر آبادان مجروح بود اما نمی نالید به هم نگاه کردیم معلوم بود همگی تعجب کرده ایم به سمت صدا پیچیدیم.چار چوبیه در،در محاصره گونی های شنی بود. در زدیم و صبر کردیم .صدای خش خش پایی به گوش رسید .باز هم به هم نگاه کردیم یعنی اینکه آمد در را باز کند.
_بفرمایید
سیه چرده با موهای وزوزی و ریش فری آنکاد شده ، دماغ پهنی داشت . میانسال بود .
_سلام علیکم
_و علیکم السلام .بفرمایید
_ببخشید حاج آقا ..انگار صدای موسیقی می آمد.فکر میکنم اینجا جبهه باشد..
مرد نگاهش را به داخل خانه برگرداند
_اینجا فرمانداری است .ماهم بچه های فرمانداری هستیم و می دانیم چکار کنیم
مجید نگاهی به من کرد و دوباره به سمت در چرخید
_به به حاکم شهری که اردک ...
گفتن اردک همان و تپق خنده ما همان .
کارمند فرمانداری اصلا ریسه رفت ..
خوب مصرع بعد هم جور در نمی اومد.خنده اش که تمام شد ، دست زد پشت مجید .
گفت:بفرمایید داخل ..
بابا من داشتم رادیو می گرفتم.یکلحظه کاری پیش اومد ،رادیو را روی همان موج رها کردم که از قضا این ترانه پخش می شود شما شنیدید
خداحافظی کردیم و عذرخواهی ،اصرار مرد جنوبی از رفتن بازمان داشت به چای دعوت مان کرد . مجید انتظار نوشابه داشت اما زمستان بود.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻بگردید رفیقایی مثل شهدا پیدا کنید که با خدا رفیق باشن! حواستون باشه با خدا روراست باشید...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷یکبار "حاجعباس رفاهیت" مسئول ستاد لشکر من و حاجمحمـد را به دفترش خواست. گفت: شما دو نفر ما را گذاشتید سر کار!
گفتم: نه، چی شده حاجعباس؟
گفت: این یعنی چه، ما نباید بدانیم در مخابرات مسئول کیه؟ هر دو شما نامه که مینویسید، میزنید از طرف!
حاجمحمـد بعد از رفتن آقای حسین تاش، به عنوان مسئول مخابرات انتخاب شده بود. اما روی همان اخلاصی که داشت، همیشه نامهها را به اسم من میزد و از طرف امضاء میکرد. من هم طبیعتاً چون معاون ایشان بودم، نامهها را از طرف ایشان امضاء میکردم!
با خنده به حاجعباس گفتم: مشخص است که چه کسی باید رعایت کند، ایشان فرمانده هستند و من معاون، پس ایشان نباید از طرف امضاء کنند!
حاجمحمـد هم با خنده گفت: نه من مسئول نیستم، فائضی مسئول است!
بااینحال و این روحیه، هرجا که ضعفی در کار واحد مخابرات پیش میآمد و توبیخی در میان بود، حاجمحمـد خودش را جلو میانداخت و میگفت: مسئولیت با من است و فرمانده منم
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌹شهـــید حاج حسین خرازی
دور تا دور نشسته بوديم. نقشه آن وسط پهن بود. حسين گفت «تا يادم نرفته اينو بگم، اونجا كه رفته بوديم براى مانور; يه تيكه زمين بود. گندم كاشته بودن. يه مقدار از گندمها از بين رفته. بگيد بچّهها ببينن چقدر از بين رفته، پولشو به صاحبش بدين».
#حق_الناس
#سیره_عملےورفتارےشهدا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
⭕️و یادواره شهدای جزیره مجنون
🎙راوی : *برادرسید رضا متولی*
#بامداحی: برادران امیر حسین راستی و مهدی کبیری نژاد💢
با اجرای برادر حمیدرضا پیروی (مجری صدا وسیما) و اجرای گروه سرود حبیب الشهدا
🔺🔺🔺🔺
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲ تیرماه / از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
8⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ بدانید که من با خدا بیعت کرده ام. و علی با من بیعت نموده است؛ و اکنون من از طرف خدای عزّوجل، برای علی از شما بیعت میگیرم. هرکه پیمان شکنی کند، تنها به زبان خود پیمان می شکند. و هرکه بر عهدی که با خدا بسته وفادار بماند، خدا پاداش بزرگی به او خواهد بخشید... ای مردم... اگر قومی براو (علی ابن ابیطالب) ظلم کند، خدا آن هارا هلاک می کند .
📚فرازی از بخش نهم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱چہ مشتاقانہ ندا سر مےدادید:
سوےدیار عاشقان
سوےخدا مےرویم
بہ ڪربلا مےرویم✨
وچہ عاشقانہ درمسیرڪربلا،سردادید!
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات💚
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✨⚡️یادی از شهدای جزیره مجنون
🔰چندروزي بودكه سردار از جبهه بازگشته بود وآثار شيميايي برجاي جاي بدن نازنينش نمايان بود باهمان چهره بشاش و پرجاذبه اش نگاهي به من انداخت وگفت فلاني :
من تابه حال چهاربارشيميا يي شدم اما مقاومت خودراازدست نداده ام.
بدنم آنقدر مقاوم شده است كه ديگر گازهاي شيميايي دشمن برآن اثري ندارد ازاين رو از جبهه رفتن وجراحت باكي ندارم بعد هم مكثي كرد وباخنده ادامه داد اگر 5ماه به خانه نيايم كسي سراغ مرا نميگيرد ولي واي به حالم اگريك روز درمحل باشم همه مي گويند سردار چرانمي روي جبهه چراجبهه راتنها گذاشته اي؟
#شهید سردار خورشیدی
#شهیدجاویدالاثر
#شهداےفارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_دوم
زوزه خمپاره به زمین چسبید این انفجار را فشرد و به دیوارهای کانال کوبید صدای کشداری در گوشها دوید و غبار غلیظ فضا را نخودی رنگ کرد. همه در کانال فرو رفتند .گرد و خاک بنشیند و نشیند بعضی ها نیم خیز شدند .مجید گوشش زینگ زینگ میکرد .غبار غلیظ سرفه اش انداخته بود .توجهی نداشت .
زیر چشمش میسوخت. همین سوزش متوجه اش کرد. یک لحظه بعد هرم ملایمی روی صورتش لغزید. ن
دست برد به طرفش. خون فج زد. گرد و خاک کاملاً نشسته بود و هاشم فهمید که مجید زخمی شده است.
حدود ۱۲ ساعت از شروع عملیات می گذشت و ساعت ۱۲ ظهر است .
مقر تیپ یک عراق را تصرف کردهایم و قصد داریم پس از پاکسازی در آن مستقر شدیم. سنگر محکمی است. بتنی و هلالی شکل و به اندازه چهار پله در زمین چال شده است. قطر گزاف از خاک رویش ریختهاند .گلوله توپ و خمپاره که بر آن فرود می آید از داخل به اندازه بارش تگرگ کویر صدا میکند. باورم این است.
_حاج آقا..
هاشم کسی را صدا میزند.
کف دستش را نگاه میکند فقط شیارها سرخ نشده اند خبری از باند و گاز نیست حتی امدادگری هم نمانده است عملیات کربلای ۵ رو به اتمام است یا لااقل از تب و تاب اولیه افتاده است. مجید که رگه خونی از پشت دستش شر کرده است مرتب می گوید :«مهم نیست هاشم چیزی نیست»
.رگهه های خون روی لباس از گلدوزی شده اند و رفته رفته سیاه میشود. به نظر میرسد خون زخم کمتر شده باشد اما مجید هنوز دستش را زیر چشمش می فشارد.
حاج آقا عمامه را روی سر جابجا می کند خودش نمی بیند لایه ای از خاک حجم سفید این دایره را در بر گرفته است طوری که رد انگشت هایش روی عمامه جا می ماند.
_بفرمایید آقای اعتمادی فرمایشی بود در خدمتم.
هاشم سر راست می کند .لبخند می زند و می خواهد چیزی بگوید حرفش را میخورد. مردد است حتی با انگشت نشانه اشاره هم می کند اما منصرف میشود انگشتش را پس می کشد .حاج آقا تازه متوجه میشود که مجید زخمی شده است.
_چرا باندی گازی چیزی نمی بندید؟!
هاشم میخندد
:«حاج آقا برای همین صداتون کردم.»
هنوز حرفش تمام نشده که حاج آقا عمامه را دو دستی تعارفش میکند.
هاشم جای زخم شده پارچه را از لای دندان هایش درآورد و دست هایش را به سرعت از هم باز کرد و اندازه یک متر جر خورد و برید گذاشت روی زخم و مجید با دست نگه داشت نم نمک خون بند آمد.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻عملیات بدر با ذکر یا زهرا آغاز شد...
روایت تانک و بدن در محاصره و ایستادگی و مقاومت تا آخرین لحظه.... مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد....
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷بهاتفاق حاجمحمـد برای پیگیری کارها سوار قایق شدیم و از ساحل فاو به سمت ساحل ایران حرکت کردیم. وسط اروند، موتور قایق خاموش شد. هر چه با موتور قایق ور رفتیم، روشن نشد. پارو هم در قایق نبود. در شب تاریک، وسط رود خروشان و آتشی که از دو سمت روی اروند رد و بدل میشد گیر افتاده بودیم. هیچ آرامشی در آن زمان و مکان وجود نداشت جز حاجمحمـد. به حاجمحمـد نگاه کردم، مثل همیشه لبخند به لب داشت و آرامش در رفتارش موج میزد. گفتم: حاجمحمـد وقت شه یه توسل پیدا کنی!
خندید و توسلی پیدا کرد. خود را به خدا سپردیم. قایق با جریان آب به سمت ساحل حرکت میکرد، فقط نمیدانستیم به سمت ساحل ایران میرود یا عراق. آرامش و طمأنینه حاجمحمـد در آن شرایط عجیب جنگی و پراسترس، آرامم میکرد. تاریکی محض بود و ما مسافر امواجی که نمیدانستیم ما را به چه سمت میبرد. بعد از ساعتی، امواج، قایق را به ساحل رساند. چولانهای کنار ساحل را گرفتیم و قایق را به خشکی کشیدیم. کمکم صدای نیروهایی که در ساحل بودند را شنیدیم، خدا را شکر همه صداها ایرانی بود.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید دکتر مصطفی چمران :
اگر امام زمان غیبت کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او ... این ما هستیم که چشمان خود را بستهایم. این ما هستیم که آمادگی نداریم.
#شهید_چمران
#سالگردشهادت
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📸 #تلنگر
🔻مراقب باشیم
ستون را گم نکنیم
که بیراههها در کمیناند ...
#شبتان_شهدایی
🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃گام برداشتن در #جاده عشق
هزینہ میخواهد!
هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق...
و بعد.. #شهید میڪند..
#شهید_مصطفی_چمران🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
7⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ بدانید که بالاترین امر به معروف و نهی از منکر این است که سخن مرا (در مورد سخنان علی ابن ابیطالب و فرزندانش) دریابید و به آنان که نیستند برسانید . آن ها را به پذیرش آن فرمان دهید و از مخالفت با آن نهی کنید . زیرا این سخن، هم فرمان خدای عزّوجل و هم فرمان من است .
📚فرازی از بخش دهم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺣﻨﺎﻱﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
زمانی که به جبهه اعزام شد پس از دو سه ماه به خانه آمد. دیدم دست و پاهایش رنگ حنا دارند.
گفتم: مادر حنا گذاشته ای؟!
گفت: بله در جبهه به نیت #شهادت دست و پاهایم را حنا بستم. من ناراحت شدم و گفتم: مادر می خواهم حنای دامادیت را ببندم.
گفت: مادر این حنا با حنای جبهه فرق دارد. حنای جبهه را از بهشت می آورند و مادرم #حضرت_زهرا.س. برایم حنای دامادی می بندد
مادر!! عروس من #شهادت است...
🌹🌷🌹
#شهیدحسین_افشاری
#شهدای فارس_ ممسنی
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
یاد شهید با صلوات...
🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید