10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بشنوید...
▪️روز #اربعین، چه کربلا باشیم؛ چه در
راهپیمایی جاماندگان، چه هرجای دیگه؛ حیفه
که ندونیم باید چی از امام حسین بخوایم!
#امام_زمان عج
🍃🏴🍃🏴🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💫یادی از سردار شهید مهدی ظل انوار 💫
🌷وقتی فرزندانمان را باردار بودم مرتب مرا تشویق به تلاوت قرآن میکرد. بعد از تولد آنها خودش براي فرزندانش، بلند قرآن میخواند و از میان ادعیه، زیارت عاشورا را مرتب، در گوش آنها میخواند و تکرار میکرد.علاقه شدیدي به دو دخترش داشت. اگر راضیه پشت سرش گریه میکرد، میگفت: راضیه را آماده کن تا با خودم ببرم. وقتی سر کلاس مینشینم، مرتب صداي گریه او در گوشم میپیچد، من تحمل گریه او را ندارم!
بعضی شبها مرضیه را که خیلی ناآرامی میکرد از من میگرفت، میگفت: شما امشب را بخواب من مرضیه را میخوابانم. گاهی وقتها، نیمهشب که سراغشان میرفتم، میدیدم مرضیه را که در آغوشش به خوابرفته، هنوز در بغل دارد. معترض میشدم. میگفتم: اینجور چند ساعت در بغلت باشد اذیت میشوي؟
میگفت: اگر تا صبح هم مجبور بودم بنشینم، دخترم را روي زمین نمیگذارم، سرش را روي قلبم میگذارم تا بداند که قلب پدرش همیشه براي او میتپد.
همسر شهید
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امسال هم نشد اربعینِ کربلایت را ببینم...💔
🏴🏴
اربعین آمد دلم را غم گرفت
بهر زینب (س) عالمی ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آید به گوش
ناله ی صاحب زمان(عج) آید به گوش
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان🥀
🏴فرا رسیدن #اربعین سالار شهیدان🍂
حضرت اباعبدالله الحسین(ع) تسلیت باد🥀
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🌱🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⊰•🕊💔•⊱
.
دانِہدانِہذڪرتَسبیحَمفقَطشد
یاحسِین💔
شَـأنذڪرَتڪَمتـراز؛
یـٰانورویـٰاقـدوسنـیستْ...!
.
⊰•💔🕊•⊱¦⇢#صبحتون_حسینی
⊰•💔🕊•⊱¦⇢#عاقبتتون_شهدایی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌷🍃🌷
#وداع_آخر
مشغول حاضر شدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم.
داشتم بند کفش میبستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم ماموریت» مرا در آغوش گرفت و بوسید.
اشکهای بابا را به خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که میدانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.....😭
راوی : دخترشهید
#شهیدجهانپورشریفی
#سالروز_تولد: ۱۳۵۷/۶/۲۵.
#سالروز_ازدواج: ۱۳۸۰/۶/۲۵.
#سالروز_شهادت: ۱۳۹۲/۶/۲۵🌹
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
د🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_هجدهم
.
این آشنایی ادامه داشت و روز به روز علاقه ما نسبت به او بیشتر می شد .واقعا با بچه ها رفیق و صمیمی شده بود .نه اینکه فرمانده شأن باشد .بچه ها او را عمو صدا می زدند .سنگری داشت که حالا معروف شده به اشلو .
شبها پاتوق بچه ها بود و به خنده و شوخی و مزاح آکنده می شد .
یک روز پشت ماشین نشسته و شیشه را پایین کشیده بود .
داشت با ما حرف میزد .یک نفر هم دوربین فیلم برداری آورده بود و جلوی صورت مرتضی گرفته بود .دست را آورد جلوی صورتش ، درست مثل بچه هایی که رو بگیرند .به شوخی یا جدی گفت :« از ما فیلم نشون ندین ،مادرم می بینه گریه می کنه»
عملیات که با جزییات موٌخره اش تمام می شد ، او چهره ای بشاش و مهربان به خود می گرفت .همیشه دوندگی می کرد تا برای رزمندگان امکانات رفاهی بگیرد .از آب و غذا گرفته تا سرمایه های نقدی .برای همین نسبت به گردان های دیگر همیشه وضعیت بهتری داشتند .آن روزها می گفتند وضعیتشان کویت است . برنامه ریخته بودند هر روز یکی از شهرستانها مسئول شهرداری شوند .باید سفره پهن می کردند .غذا می چیدند و آخر کار ظرف می شستند .
روز بعد نوبت یکی دیگر و همینجور شهرداری دوره ای می افتاد بین بچه های شهرهای مختلف و این خودش شور و حالی به گردان می داد.
اما همین که عملیات شروع می شد .عمو یک پارچه آتش بود .جدیت همه خنده را از لبانش می چید .با کسی شوخی نداشت .حتی کمی عبوس جلوه می کرد . یک بار فرمانده ای از او سوال می کند و او با جدیت عجیبی از پشت بی سیم فرمانش را اعلام می کند و از آنها کار می خواهد .
در همه حال به فکر نیروهایش بود .در اوج آتش وقتی که گلوله ها و منورها مثل جن از بیخ گوش آدم عبور می کنند و شب تیره را مثل روز وحشت زده سرخ می کنند ، او بی خیال و مصمم فرمان میداد .
_من سرم نمیشه .فلانی شهید شده .باید برام بیاریدش عقب .
یا اینکه حتما باید فلان مجروح را از زیر رگبار بعثیها به اورژانس انتقال بدهید .توی جلسات فرماندهی ،ملتمسانه هم که شده ، جوری می خواست کارهای سخت و سنگین را به گردان او بدهیم.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهخاطر شما آمدهایم...
🔰 #استاد_پناهیان
#اربعین
#امام زمان عج
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید مهدی ظل انوار 💫
🌷عروسی یکی از اقوام نزدیک بود. بهاتفاق خانواده مهـدی و برادر دیگرم شهید جمال به عروسی رفتیم. به در منزلی که عروسی آنجا بود رسیدیم، دیدیم صداي ساز و آواز بلند است. نه مهـدی پایش را داخل خانه گذاشت نه جمال، نه اجازه دادند زن و بچههایشان وارد شوند. گفتم: چی شد آقا مهـدی؟
خیلی جدي گفت: اینجا جاي ما نیست!
صاحبمجلس خودش دنبال آنها آمد. مهـدی با احترام گفت: اگر میتوانی زن و مرد را جدا کنی، سازوآواز را هم قطع کنی، ما هستیم، اگر هم نه که ما برمیگردیم!
صاحبمجلس به این راضی نشد، مهـدی و جمال هم از پشت در برگشتند!
یاد عروسی آقا مهـدی افتادم. وقت نماز که شد کمال و جمال همه را براي نماز جماعت در صف کردند و نماز جماعت به پا شد. بعد هم یک شام ساده به مهمانها داد، ساعت 11 شب هم مراسم تمام شد، بدون هیچ خرج اضافه یا ایجاد زمینه گناه براي کسی.
خواهر شهید
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄*
*اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود در ارتفاعات گیلان غرب بودیم با حسرت به ابراهیم گفتم:*
*یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟!*
*ابراهیم هادی گفت:*
*چی میگی!*
*روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند*
شادی روحش صلوات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃نسیم
عطر شما را صبح
با خودش آورد ...
🌷🕊🍃
و گفت:
روزی عشاق
با خداوند است.
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دنبال خانه اجاره ای بودم .خانه ی اجاره ای که به پول من بخورد پیدا نمیشد.
یک روز که پریشان بودم حاج خلیل گفت چیه پکری؟
جریان را گفتم.گفت: برو حاج کرامت(همسایه) را صدا بزن بیاد.
وقتی حاج کرامت آمد، گفت: منزلی که می خواهی اجاره بدهی را به محمود بده!
حاج کرامت که خیلی به حاج خلیل احترام می گذاشت گفت: هر چه شما بگید روی چشم می گذارم.
خانه خیلی خوبی بود...
از حاج کرامت پرسیدم اجاره اش چند است، گفت: ماهی دو هزارتومن!
به حاج خلیل گفتم خانه خوبی است، اما من که حقوقم ماهی دوهزار و پانصد تومن است، چه طور می توانم ماهی دو هزار تومن اجاره بدهم، دیگر چه طور خرج زن و بچه ام را بدهم. خندید و گفت: اگر خوشت آمده است، خدا بزرگ است خانه را بگیر.
راضی نشدم. دست آخر، روی شانه ام زد و گفت: برو قولنامه را بنویس، ماهی هزارتومنش را من می خواهم بدم!
وقتی این حرف را زد، چشمانم پر اشک شد. سال ها با کرم حاج خلیل در آن خانه زندگی کردیم.
#شهید خلیل طلایی
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید