eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
📣به قول شهید زین الدین هر وقت شب جمعه شهادت را یاد کنید ، شهدا شما در پیش امام حسین ع یاد می کنند..👌 💢 شب جمعه پیش ارباب یاد ما هم باشید ... 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦فیلم مربوط روز عاشورای امسال .... 🔆نزدیک های ظهر عاشورا و تربت امام حسین ع😭 و یادکربلا ▫️▪️▫️▪️▫️▪️ https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان! هست کھ دارویش آمدن شماست ؛ جوابمان کردند ‌؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگردانتظارِاهالیِ‌آسمان :) اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح المهدی 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰 زائر کربلا بودم. دست به پنجره های ضریح امام حسین(ع) فرو کردم با حالت زار از ایشان پسری خواستم که غلام ایشان باشد... 🔰ده ماه بعد، پسرم در 13 رجب، روز میلاد امیر المؤمنین(ع) به دنیا آمد و او را غلامحسین نامیدم. 🔰 عشق به امام حسین(ع) از همان کودکی در وجودش شعله می کشید، چه شب های سردی که سوار بر موتور از این روستا به او روستا می رفت و برای روستاییان از امام حسین(ع) می گفت و نوحه و مرثیه می خواند. 🔰 اوج این عشق در وصیت نامه اش هویداست، جایی که نوشته بود:« خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم ( ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی) اگر نصیبم شد بدنم تکه تکه شود تا شرمنده نباشم!» 🔰آرزویش مستجاب شد، وقتی شب 21 ماه رمضان، شب شهادت امیر المؤمنین(ع) گلوله مستقیم تانک به پیکرش خورد و تکه تکه شد! 🔹راوی: پدر شهید غلامحسین( حمید) عارف دارابی 🌱🌷🌱 @golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت طاهره ترابی یک روز اومد خونه کوله پشتی رو گذاشت یه گوشه و رفت دستاشو بشوره اوایل ازدواجمان .بود یواشکی رفتم سراغ کوله از رو کنجکاوی و جوونی سن و سالم کم بود. میخواستم ببینم تو کوله اش چیه؟ اصلاً چکاره س چه کار میکنه چون هیچ از کارش نمیگفت .اوایل فکر میکردم از خستگیه. حوصله نداره البته کمی اش همین بود؛ چون سر صبح میرفت نصف شب می اومد. اون موقع ساعت کار و اداره و وقت اداری و اضافه کار معنا نداشت .ولی بعد فهمیدم که از حساسیت کارشه ،همین که سر توی کوله کردم مثل عقاب پرید و از دستم قاپیدش ! گفت: چه کار میکنی؟ گفتم :میخوام ببینم چی برام آوردی ! نگاهی معنادار بهم کرد که یعنی سرِ کارِ من تو پادگان تو بر و بیابون با هزار تا گرفتاری جورواجور با جنگ آدمخوار چی میتونم برات بیارم؟! من از بازار و مغازه و ،فروشگاه از سفری که سوغاتش واجبه نمیدونم چی باید برات بگیرم حالا از سر کار که جز باروت و دینامیت و خرج و ماسوره و چاشنی نمیبینم چی باید برات میآوردم؟ گفتم: ببخشید حالا چی توش بود؟! گفت :هیچ یه چاشنی بمب ناقابل!! میدونی خانم اگه آخه سرِ همین بی اجازه ، همین منفجر بشه خونه ی خودمون که هیچ تا چار تا خونه اونور خیابون هم خراب میکنه؟ البته این موضوع درس خوبی بهم داد که دیگه هیچ وقت وسایلش نرم ،الکی به چیزی دست نزنم .همه ی اینارو هم با خوبی و مهربونی گفت. بعدش هم گفت بریم ناهار بخوریم که دارم از گشنگی بالا میارم .منم که از غذا غافل شده بودم تازه یادم آمد که چیزی روی گاز دارم .خدا نصیب نکنه شوربا شده بود که از کفگیر جدا نمیشد ‌.زیرشم سوخته بود اما چاره ای نبود هر جور بود یه بشقاب از قابلمه واکن کردم و گذاشتم تو سفره .. مثل یک بچه ی معقول سرش را انداخت پایین و خورد و لام تا کام نکرد. البته آشپزی من بعدها خوب شد، ولی سید هیچ وقت به غذا ایراد نگرفت. کسی که سه ماه از سال رو روزه میگرفت چه طور می تونست غذا براش مهم باشه. راستش وقتی خونه بود از همه چیز غافل میشدم به خصوص اوایل که بچه هم نداشتیم آخه بیشتر وقتها نبود. زندگی جوری بود که باید قدر لحظات بودنشو میدونستم و اونقدر دغدغه ی نبودن بلکه نداشتنش جاری بود که وقتی می اومد خونه باید دورش میگشتم و ازش جدا نمیشدم .پسر عمه ام بود و از خواستگاریش تا ازدواج نه ماه طول کشید .یعنی سال شصت و سه خواستگاری کردند. رفت جبهه و نه ماه بعد اومد. این جوری بود که سال هزار و سیصد و شصت و چهار ازدواج کردیم. همه ش جبهه، همه ش مأموریت. وقتی هم که مأموریت یا جبهه نبود بیسیم داشت و تا اتفاقی می افتاد غازی را صدا میزدند. کار خطیری که از عهده ی کسی برنمی‌اومد او به سادگی انجام میداد. وقتی پالایشگاه شیراز رو بمبارون کردند، سید با یکی دو تا از همکاراش مثل سردار شیخ زاده خنثی کردند. اونم چه جوری با وسایل ساده ی یک کارگر لوله کشی که اونجا بوده اصلاً باور کردنی نیست . .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🔹 ✨همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمی‌کرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. ✨گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند، شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد، اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم، خیلی صبور بود. 💬به روایت همسر شهید 🌷شهید مسلم نصر 🌹🍃🌹🍃 @golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | آنهایی که به خاطر گرما می‌ترسند برن کربلا خوب گوش کنند! 🔻از همین الان خودت را برای زیارت ارباب آماده کنید! "اللهم عجل لولیک الفرج" 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 شک ندارم نگاه به چهره هایشان عبادت است... عبادتی از جنس مقبول به درگاه الهی کاش شفاعتی شامل حالمان شود... شهدا گاهی نگاهی.... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰یادم می آید روزهای قبل از انقلاب ، در و دیوار روستا و خانه ها و مساجد پر بود از عکس شاه و صفر علی به همراه دوستانش شبانه عکس های شاه را بر می داشتند و به جای آن عکس امام را به دیوار می زدند. بعضی بزرگترها او را به خاطر این کارش سرزنش می کردند و به او می گفتند: شما هنوز بچه هستند و نباید در این کارها دخالت کنيد. ولی صفرعلی در جواب آنها می گفت: شما بچه هستید که هنوز بزرگی سخنان امام خمینی را درک نکرده اید. 🔰یکے از اقــوام در بیمــارستان بسترے بود و مریضے بسیــار سختے داشـــت و داروهــاے او در داروخــانه های فســا گیر نمی آمد. ...😔 🌿آن زمــان صـفرعلے 10ـ 12 سـاله بــود. زمانے که دید هــیچ کــدام از اقـــوام حـــاضر نيســتند به شیــراز بروند و پول خـــرج کنــند، داوطلــب شــد که به شیـراز برود و هر طـور شــده داروے آن زن بـیمار را تهیــه کــند ،او 1000 تومــان از دســترنج خودش را برداشــت و به شــیراز رفت و با خرید داروهای آن بیمار جان او را نجــات داد ✨✨✨✨ 🍂🌹🍂🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت طاهره ترابی نبودناش باعث شده بود وقتی هست قدرش رو بدونیم .بچه ها که به دنیا اومدند و بزرگ شدند هم همینطور ،خدا می‌دونه یازده سال زندگی کردیم ، شش سالش نبود ،یا ماموریت بود یا جبهه! بچه ی اولمون ،نرگس روز عید سال شصت و شش به دنیا اومد .سید محمد نیمه ی شهریور سال شصت و هشت. نرگس شیراز به دنیا اومد چون اون موقع شیراز بودیم ولی سید محمد یاسوج چون سید مأموریت بود و منم کسی رو نداشتم رفتم خونه بابام یاسوج . سید علی رضا سال هفتاد و یک ماهشهر به دنیا اومد چون مأموریت بودیم، تیپ دریایی ماهشهر. بچه ها وقت شهادت پدرشون کوچک بودند .مخصوصاً علی رضا که چهار سالش بود .علی رضا عقده ی باباشو بیشتر از بقیه داره. از کوچکی علی سه ماهش بود که باباش رفت مأموریت یکسال و سه ماهش بود که برگشت. البته گاه گداری میآمد؛ ولی اونقد نبود که بچه باهاش انس بگیره. یادمه یه بار که از مأموریت برگشته بود علیرضا درو باز کرد از پله ها دوید بالا گفت :مامان مامان آقاهه اومده. تا سه روز بغلش نمیرفت ولی بعد از شهادتش حسابی غصه خوردند .اصلاً گفتن نداره مخصوصاً علی رضا کارایی میکرد که اشک همه رو در می آورد. گاهی تا دوازده شب گریه می کرد که زیر گریه خوابش میبرد .تو مجتمع بودیم باباها از سرکار از خرید از هرجا می آمدند دست بچه هاشونو میگرفتن میبردند !خونه علیرضا با چشم گریون می اومد که همه باباها اومدن ،فقط بابای من نیومد .مامان بابا کی مییاد؟ وقتی میدید که بچه ها دستشون تو دست باباشونه گریه میکرد. یکبار تو خیابون زد زیر گریه مردم همه متأثر شدند .براش پفک و چیپس و تنقلات خریدند. گفت :من که اینارو نمیخوام من بابامو میخوام .باور کنید بعضیها تو این صحنه اشک میریختند که بچه این جوری داره برای باباش بیتابی میکنه. الله اکبر. چه میشه کرد باید ساخت. یه وقت دیدم پیش سر نرگس دو سه نقطه خالی شده موهاش رفته نگران شدم بعد خودش خوب شد. تعجب کردم بعدها تو دفترچه یادداشتش دیدم نوشته بود: باباجون من گریه نمیکنم چون مامان طاقت نداره دوری تو براش سخته هلاک میشه. نمیخوام دیگه به خاطر ما غصه بخوره ،ولی نبودنت برای ما سخت بود که چنگ زدم و موهامو کندم!! .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️سربازان با غیرت خمینی در اردوگاه اسرا کاری کردن که خبرنگار خارجی بره حجاب سر کنه 🔺️رزمندگان ما در اسیری هم با غیرت زندگی کردند.... 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹 فرودین سال 67 سید به مرخصی آمده بود. هم زمان دور دوم انتخابات مجلس در شیراز هم قرار بود برگزار شود. وقتی نام کاندیداها را شنید گفت فلانی انسان صالحی نیست، نباید بگذاریم وارد مجلس شود. ‍خودش پای کار تبلیغ فردی که فکر می کرد اصلح است آمد. ماه رمضان بود. یکی از شب‌هایی که می‌خواستیم برای تبلیغ برویم شب قدر بود. یکی از بچه هیئتی‌های مسجد گفت: آقا امشب شب احیاء است، بنشینید دعایتان را بخوانید! سید رسول خیلی جدی گفت: دعای ما امشب این است که نگذاریم یک آدم نامناسب وارد مجلس شود! بعد رو به دوستانی که قرار بود برای تبلیغ همراهش بیایند گفت: دوستان همه با وضو باشید و امشب با وضو کار کنید تا این کار تبلیغاتی که انجام می‌دهید جز احیاء امشب برایتان نوشته شود! البته تلاشش هم نتیجه داد. [جالب اینکه آن شخص که سید رسول می‌گفت صلاحیت ندارد، در دوره بعدی انتخابات مجلس رأی آورد، اما ماهیت خود را نشان داد، به مخالفت رسمی با جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب برخاست و از مجلس اخراج شد، به‌خاطر تخلفات مالی و جرائم دیگر مدتی هم در زندان بود و بعد هم در خارج کشور ساکن شد که این خود نشان از انسان‌شناسی سید رسول داشت.] 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
توی مغازه‌ها و کوچه و خیابان خیلی حرص می‌خورد. مدام به خانم‌ها تذکر می‌داد که شان را درست کنند. اگر گوش نمی‌کردند، خودخوری می‌کرد. توی بستنی‌فروشی، مغازه‌دار آهنگ زن گذاشته بود. رفت گفت: یا صداش رو قطع کن یا می‌ریم. طرف خاموش کرد... شهید مدافع حرم🕊🌹 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌹 میهمانی لاله های زهرایی🌹 💢و گرامیداشت شهید مدافع امنیت شهید حسن ترکمان 🔹با خانواده‌ معزز شهید 💢با سخنرانی: حجت الاسلام گودرزی 💢 : حاج حسن مهربان فر : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۱۹ مرداد / از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 رهروان‌این‌راه نـہ‌پیربودند نـہ‌سیرشده‌ازدنیا تنهاعاشق‌بودند . . ! ❤️ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷 معمول این بود که تابستان ها بعد از پایان درس بچه ها, به اتفاق خانواده برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد می رفتیم. تابستان ۶۵ بود. پدر مقدمات سفر را اماده کرده بود, اما یکی دو روز قبل از سفر, حسین گفت من برگ اعزام گرفته ام و دارم به جبهه می روم! خیلی ناراحت شدم. گفتم اعزامت را لغو کن! گفت نه! گفتم :به عقب بنداز! گفت: من برای این سه ماه تابستان ماموریت گرفتم, بعدش می خواهم برگردم به مدرسه! پدر هم موافق رفتنش نبود. مخالفت ما را که دید گفت:شما برید مشهد زیارت ,من را هم دعا کنید. من هم می روم جبهه انجا امام رضا(ع) را زیارت می کنم, چون اقا در جبهه هاست. دیگر جای اعتراض نگذاشت. ☘☘☘ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت طاهره ترابی محمد ولی صبورتر بود، تودار بود مثل باباش .هر کدوم یه جور منش باباشونو دارن ،ولی محمد از این نظر خیلی شبیه باباش بود .چیزی بروز نمی داد اما گاهی هم بغضش سرریز میکرد .آخ از اون لحظه جوری گریه میکرد جوری اشک میریخت بچه ی هفت هشت ساله که دل سنگ رو آب میکرد. محمد با باباش رفیق بود .هرچی داشت هرچی میخواست به باباش می‌گفت ،وقتی رفت محمدم تو دار شد دیگه با کسی اونجوری نجوشید .یه بار سال هفتاد و نه بود یا ،هشتاد دقیق یادم نیست قرار شد با دوستام برم کربلا . خوشحال بودم آماده سفر شدم که بهم گفتن نه تو نمیخواد بیای بچه ی صغیر داری ،نمیشه .بذار بچه ها بزرگ بشن بعد. دلم شکست خیلی حالم گرفته شد. باور کنید تو گریه خوابم برد. همین جور از این موضوع ناراحت و غصه دار بودم که یه شب اومد به خوابم دستمو گرفت گفت :طاهره بیا بریم زیارت امام حسین علیه السلام .گفتم :واقعاً ؟! گفت: آره ! گفتم :خب پس بذار من غسل زیارت کنم . گفت: نه زیارت امام حسین غسل نداره غسل نمیخواد خداییش نمیدونستم که زیارت کربلا غسل نداره . خوشحال بودم. عجیب که از خواب پا شدم دوباره ناراحت شدم که خواب بوده. صبح اول وقت رفتم سراغ قاب عکسش آخه هر وقت میخواستیم باهاش حرف بزنیم میرفتیم جلو قاب عکسش. من بچه ها همه مون این جوری بهتر حسش میکردیم. حرف میزدیم باهاش درددل میکردیم. قول میگرفتیم ازش، قول میدادیم بهش، همه چیز هنوزم همین طوره . به شدت احساسش میکنم الان نوزده سال گذشته تقریباً دوبرابر اون که با هم زندگی کردیم گذشته ولی احساسش میکنم .شاید باور نکنید گاهی وقتا سفره که میندازم براش بشقاب میزارم تا چند سال غذا که می پختم براش ور میداشتم. رفتم پیش روانشناس .گفت: عیبی نداره بردار . رفتم جلو قاب عکس،گفتم:آخه تو با پول نداشته چجوری می خوای منو ببری کربلا؟! دستمالی روی قاب کشیدم‌،هنوز از طاقچه دور نشده بودم که تلفن زنگ خورد .از پادگان بعثت ، محل کار سید بود. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻جوان امروز اگر میخواهد اقتدا کند به جوان دیروز،الگویش باید شهید بابایی شود... آسمان فرصت پرواز بلند است ولی، قصه این است چه اندازه کبوتر باشی...! 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹 عاشورای سال 66 بود.آن شب در حال زنجیرزنی حالش گرفته و ناراحت بود. گفتم: سید ان‌شاءالله رفتی و برگشتی، با هم بریم جایی تفریح. آه کشید و گفت: سید، یعنی قرار تا آن زمان، هنوز زنده باشم! جا خوردم. گفتم: سید، دل ما را نشکن با این حرف‌ها. گذشت. عید قربان سال 1367 بود. سید رسول به مرخصی آمده بود. با جمعی از بچه‌های مسجد برای تفریح به سیدان رفتیم. سید همه را صدا زد. روی گلیم دور تا دورش نشستیم. شروع به صحبت کرد تا رسید به اینجا که گفت: بچه‌ها حاجی دارد صدام می‌زند...حمید دارد صدام می‌زند. .. با یک نشاط و شادی عجیبی داشت اسم یکی‌یکی شهدای گروه مقاومت را می‌گفت و می‌گفت آنها دارند من را صدا می‌زنند. با خنده گفت: دارند می‌گویند اینجا جایت سبزه... می‌گویند اینجا مسئول گروه مقاومت نداریم بیا. یک‌لحظه به خودم آمدم دیدم صورتم غرق اشک است. وداع آخرش بود. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍برشے از وصیــت نامــه💌 🌸در روزگارانے دوســت داشـــتم دکتــر شـــوم ، مهندــس شوم پولدار شـــوم و آرزوها داشـــتم ..... اما عاشقے چون (ع) را ديــدم و عــشق را فهميـــدم او سوزاند، مـــرا ســوزاندنے عجــيب و اکــنون فقـــط آرزو دارم شــوم .🌹❤️ 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 سالگرد شهادت شهیدبابایی رهبر معظم انقلاب: واقعاً شهید بابایی الگو است؛ یک الگوی اخلاقی و نه صرفاً یک الگوی نظامی، یک انسان مقدّس است. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 ✍شهید_سید_مرتضی_آوینی چه جنگ باشد، چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. باب جهاد اصغر(جنگ) بسته شد باب جهاد اکبر (مبارزه با نفس) که بسته نیست 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
به یکی از مغازه‌دارهای سرکوچه‌مان گفته بود دعا کن شهید شوم. به یکی از همسایه‌هایمان هم که دوستی زیادی داشت گفته بود فلانی من این بار بروم احتمالاً دیگر برنمی‌گردم. سعی کنید اسم کوچه را به نام من بزنید. البته اینها را بعد از شهادتش شنیدم. خودم هم بار آخر در دلم غوغا بود. در پس آن همه مأموریتی که رفته بود فقط همین یک بار به دلم برات شد که نکند شهید شود، اما برخلاف آنچه در دلم می‌گذشت، برای اولین بار در زبان با او مخالفتی نکردم. شاید نمی‌خواستم با دلخوری و ناراحتی از هم جدا شویم. مرتب با خودم می‌گفتم جلویش را بگیر... نگذار برود، اما هر کاری کردم نتوانستم حرف‌هایی که با خودم می‌زدم را به او بگویم. رفت واﺧﺮﻳﻦ ﺩﻳﺪاﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ.. 🌷 🌹🌱🌷🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید