eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * نام عملیات را هم گفت :«کربلای چهار » بچه ها سراسیمه دست به دعا و نیایش برداشتند انفجار شروع شد با هر شلیکی که از طرف ایران انجام میشد آتش خمپاره های دشمن بیشتر میشد در انتظار بودیم که از وضعیت عملیات مطلع شویم. فرمانده هان اعلام میکردند: - ممکن است دشمن شیمیایی بزند ماسکهایتان را آماده کنید. سنگرهایی که در آن قرار داشتیم با خط اول فاصله چندانی نداشت. غـرش انفجارها پیاپی گوشها را آزار میداد جاده ای که در نزدیکی محل تجمع ما بود، زیر آتش سنگین دشمن قرار گرفت دشمن میخواست با ناامن کردن جاده از رفت و آمد وسایل نقلیه جلوگیری کند .همه ی بچه ها مشغول خواندن دعا و نیایش بودند. ساعتی بعد که شب از نیمه گذشته بود آثار نگرانی در صورت فرماندهان که به سنگر رفت و آمد داشتند حکایت از ناموفق بودن عملیات داشت. بچه ها حساس شده و پرس وجو میکردند به فکر ماسک افتادم .سراغ سنگر تدارکات را گرفتم و به سمت آن حرکت کردم. وقتی به سنگر رسیدم یا حسین گفتم. آقای احمدی از درون سنگر یا حسین گفت. معنی یا حسین این که بفرمایید . پتویی را که از سنگر آویزان بود را کنار زدم و وارد شدم. احمدی کنار یک فانوس ساکت نشسته بود .گفتم: _آقای احمدی سلام پاسخ داد: _سلا سلام ك كثر بی طمع نـ نه نیست! - ماسکم گم شده میخواستم یک ماسک به من بدهید ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
بزرگ مردم شیراز در محکومیت استمرار جنایات رژیم غاصب صهیونیستی و در حمایت از مردم و کودکان بی گناه غزه 🥀 ۲۷آبان ساعت ۹:۳۰ 🥀حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع) صحن اصلی 🥀شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان فارس
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹مردادماه سال 1358 بود، جدایی‌طلبان کومله و دمکرات شهر پاوه را تسخیر کرده بودند، حضرت امام خمینی (ره) پیام داده بودند که پاوه باید زودتر آزاد شود. مردم شیراز و شهرستان های اطراف به شهر ریخته بودند و آماده اعزام به پاوه بودند ما بچه‌های سیدان هم که دنبال سید رضا بودیم، همراه جمعیت به سمت خیابان لطفعلی‌خان آمدیم. همه در محکومیت اشغال پاوه شعار می‌دادیم. - پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است! در مسیر هر مغازه‌ای که باز بود، سید رضا به سمت آن می‌رفت که کرکره آن را پائین بکشد. معترض شدم. گفتم: سید رضا چه‌کار می‌کنی، چرا مغازه‌های مردم را می‌بندی؟ پرحرارت گفت: در این حرکت مردمی، اینها نباید باز باشند و باعث تضعیف روحیه مردم شوند. اولین اعزام پاسدارها و سربازی رفته ها به کردستان بود. سید رضا هم پیش قدم به کردستان اعزام شد... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
أَرأيتَ جُرحَ يدي يَا أخي ؟ زخم دستمو دیدی داداش 😭 دلمون به درد میاد از این همه ظلم که بر کودکان بی پناه فلسطین میشه...😔 عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج به حق مظلومیت کودکان مظلوم فلسطین 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🎊مراسم جشن ولادت حضرت زینب (س) 🔹با حضور پرستاران بهشتی (همسران فداکار جانبازان) 💢با مداحی: کربلایی حسین باقری و اجرای گروه سرود دختران زهرایی 🚨یکشنبه ۲۸ آبانماه از ساعت ۱۵.۴۵ دارالرحمه شیراز ، قطعه شهدای گمنام
🌷🕊🍃 صبح 🌤یعنی وسط قصه‌ی تردید شما کسی از در برسد نور تعارف بکند ...🌻 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
عید نــوروز بود.برای علی اکبر و برادرش شـلوار نو خریده بودم،دیگر متوجه نـشدم از آن شـلوار استفاده کرد یا نه! سیـزده عیـد بود ڪه علـی اکبرگفت: بابا شلوارم به دوچرخه گیرکرده و پاره شده، به من پول بده شلوار نو بخرم ! به ایشان پول دادم و شلوار خرید. یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش ، محمد و علی را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای محمد است. وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم : « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته!» وقتی علی اکبر آمد جریان را پرسیدم . از شرم سرش را پایین انداخت و گفت: «راستش محمد ، خانواده فقیری دارد و یتیم است. امسال لباس نو نداشت ، برای همین شلوارم را به او هدیه دادم و دوست نداشتم شما متوجه شوید.» عرق سردی بر پیشانی ام جوشید ، از این رفتار علی اکبر خیلی خوشحال شدم و در دل او را تحسین کردم. 🌹🌱🌷🌱🌹🌱🌷 : ﺩhttps://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * : گفت: - م م مگر نه نه نگفتیم مراقب م م ماسک... _وقتی از ماشین پیاده شدم از کیفم افتاده بود. سراغ یک کارتن بزرگ رفت. ماسکی درآورد و به من داد. وقتی بــه داخـل سـنگـر گروهان برگشتم همه ی بچه ها گریه میکردند .علی اصغر جلالی فرماندهی دسته ی یک با حالت عجیبی گریه میکرد با لهجه ی شیرازی خود میگفت: _خداجون ما که میدونیم داری ما رو امتحان میکنی .میدونم که پیروزی با صابرينه، اما حالا جواب ملت و امام را چه بدیم؟ بچه هایی که اطراف اصغر حلقه زده بودند با غصه و اندوه گریه میکردند. به زبیر گفتم،: - چه شده است؟ - عمليات لو رفته... به قدری متأثر شدم که نزدیک بود سکته کنم. در فکر فرو رفتم. با خود میگفتم: یعنی آن آموزشها و زجر و شکنجه ها و رزم شبانه ها همه کشک بود؟ یعنی دیگر عملیات بی عملیات؟ برخی به سختی یکی دو ساعتی استراحت کردند. رفتم و روی همان الواری که پتویم را پهن کرده بودم دراز کشیدم. جا تنگ و نامناسب بود. شاید خواب من یک ساعت طول نکشید که با سر و صدای بچه ها که میگفتند: یا الله بلند شوید میخواهیم نماز بخوانیم. از جا بلند شدم بچه ها هر کدام نماز صبح را به جای آوردند. بعد از نماز باز هم تجزیه و تحلیل حمله شروع شد. آتش دشمن همچنان بر روی جاده متمرکز بود . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام مدافع‌حرم بابک نوری هریس به مردم ایران 🔸️ برای آنهایی که نمیدانند مدافعان حرم برای چه رفتند... 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹سید رضا به کردستان رفته بود. خبرهای بدی از جنایت‌های حزب کومله و دمکرات و... در کردستان به گوش می‌رسید. همه دلواپس سید رضا بودیم. یک روز صبح مادر با ناراحتی و چشم گریان بیدار شد. گفت: می‌دانم برای سید رضا اتفاقی افتاده و گرفتار شده است و کمک می‌خواهد! مدتی گذشت، تا بالاخره سید رضا آمد. همه خوشحال بودیم. همه می‌خندیدیم، مادر گریه می‌کرد. می‌گفت: سید رضا، من خواب دیدم برای تو اتفاقی افتاده و گرفتار دشمن شده‌ای، برای همین به حضرت زهرا (س) متوسل شدم تا نجات پیدا کنی! سید رضا خندید. گفت: پس شما هستید که نگذاشتيد من شهید شوم! بعد تعریف کرد و گفت: چند نفر بودیم که در محاصره کومله گیر افتادیم و مورد ضرب و شتم آنها قرار گرفتیم. هیچ امید و راهی برای رهایی نداشتیم، من بی‌هوش افتاده بودم که خانمی آمد، دست من را گرفت، بلند کرد و بیرون کشید و گفت: مادر، تو اینجا چه‌کار می‌کنی! من هم بلند شدم و از آن مهلکه خارج شدم. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
امشب مَلَک از زینب کبری گوید از نور دل و دیده ی طاها گوید تبریک به هم ولادت زینب را زهرا به علی، علی به زهرا گوید 🍃🌺 🍃🌺 🍃🌺 🎊