ﻣﺮاﺳﻢ ﻇﻬﺮ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س)
و #ﻧﻮﺯﺩﻫﻤﻴﻦ_ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩﺷﻬﺪاﻱﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
#ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ اﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻇﻬﺮ
#ﻟﻂﻔﺎﻣﺒﻠﻎ_ﺑﺎﺷﻴﺪ
.
توفانی که آن خطبه برانگیخت
🔹روز قبل از نماز جمعه حماسی تهران به امامت رهبر حکیم انقلاب، خبرنگار آمریکایی درباره توفانی که این خطبه ها علیه کاخ سفید برخواهد انگیخت، هشدار داد.
♦️خبرنگار نیویورک تایمز نوشته بود "جمعه ایران. سخنرانی آیت الله خامنه ای در نماز جمعه نگران کننده است. آخرین باری که او در نمازجمعه صحبت کرد، سال ۲۰۱۲ بود که به بهار عربی (بیداری اسلامی در منطقه) منجر شد".
🔹در دشمنی و عناد این خبرنگار همین بس که آبان ماه، هماهنگ با ضد انقلاب، مدعی شده بود ایران با پهپاد و تانک به مردم در شادگان حمله کرده است(!!) اما عظمت مراسم تشییع شهید سلیمانی، همان خبرنگار مغرض را سرجای خود نشاند.
♦️اکنون یک هفته پس از آن حماسه نماز جمعه تهران و خطبه عربی رهبر انقلاب، ملت عراق در بغداد، توفان ضد آمریکایی به راه انداخته اند تا وحشت افتاده در جان آمریکایی ها، رنگ واقعیت به خود بگیرد.
🔹خداوند در سوره قصص می فرماید "وَنُرِيدُ أَنْ... نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ. و اراده کردیم... به فرعون و هامان و سپاهشان، چیزی را که از آن هراسان بودند، نشان دهیم". http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#خاطره. ....
اﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺧﻮاﻧﺪﻥ ﻧﺪاﺭﻳﺪ اﺩاﻣﻪ ش ﺭا ﻧﺨﻮاﻧﻴﺪ ....😭
🔻 کاش پدرم بود ...
🔅 مسئول ڪاروان شهدا بود ؛ مےگفت:
پیڪر شهدا رو واسه تشییع مےبردن ؛
نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده ، اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده ، گفتم : چے شده ؟!! گفتن : هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ... بهش گفتم : صبر ڪن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ...
🔅 گفت: نه من حالیم نمیشه ، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده ، باید بابامو ببینم . تابوت ها رو گذاشتم زمین . پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش ؛ هی میمالید به چشماش ، هے مےگفت : بابا ، بابا ، بابا ... دیدم این دختر داره جون میده ؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ...
گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... گفت : حالا ڪه میخواید ببرید ، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...
🔅استخوان دست باباشو دادم دستش ؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش
می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم" 😭
☘🌷☘🌷
❗️شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!....
☘🌹☘🌹☘
*ﺷﺎﻳﺪ ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻛﺮﺩ و ﻣﺼﺪاﻕ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺩاﺭﺩ ﺩﻋﻮﺕ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﻬﺪاﺳﺖ*
👇👇👇
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌷 نجیم یک هنرمند به تمام معنا بود. هم درس هنر خوانده بود هم ذوق هنری داشت. به خصوص در زمینه نقاشی, کاریکاتور. حتی موسیقی. گاهی با یک کش و یک شانه سر, اهنگ هایی می زد که نظیر نداشت!
هروقت به مرخصی می امد. کارش دیوار نویسی, پلاکارد نویسی و رسم تابلو و نقاشی از شهدا بود. یکبار که به مرخصی امده بود از طرف سپاه پیشنهاد شد, که در سپاه خفر بماند و به کار تبلیغات مشغول شود. گفته بود:برای انجام این کارها ادم زیاد است, من دوست دارم جبهه باشم وبرای من جبهه واجب تر است
.
#شهیدﻧﺠﻴﻢعلی_سالخورده
#شهدای_فارس
☘🌺☘🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺷﻬﻴﺪ ﺣﺴﺎﻡ اﺳﻤﺎﻋﻴﻠﻲ ﭘﻮﺭ
اﺯ ﺷﻬﺪاﻱ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌷☘🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
چگونه مهر نورزد
دلم به ساحتِ تـو !؟
تویی که مهر به هر مهربان میآموزی
#حاجقاسم_سلیمانی🌷
#ﻣﺎﻟﻚ_اﺷﺘﺮاﻧﻘﻼﺏ
☘🌹🌹🌹☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#اﻃﻌﺎﻡ_ﻓﺎﻃﻤﻲ
⚜امامباقر علیه السلام :
( در روز قیامت خداوند به دوستداران #فاطمه_زهرا سلام الله علیها خطاب می کند 👈 ببینید هرکس شما را به خاطر محبت #فاطمه_زهرا سلام الله علیها #اطعام کرده است دست او را بگیرید و او را وارد بهشت کنید👉.)
📌بحارالانوارج۸ص۵۲
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ﺑﺪﻳﻨﻮﺳﻴﻠﻪ ﺑﻪ اﺳﺘﺤﻀﺎﺭ ﻣﻲ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﺰاﺭﻱ ﻣﺮاﺳﻢ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺷﺮﻛﺖ ﺩﺭ ﻛﻤﻚ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻣﺮاﺳﻢ و اﻃﻌﺎﻡ ﻋﺰاﺩاﺭاﻥ, ﻫﺪاﻳﺎ و ﻧﺬﻭﺭاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺯﻳﺮ ﻭاﺭﻳﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ....
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻧﻆﺮ ﻟﻂﻒ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ و ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﻮﺩ
👇👇
6362141080601017
بانك آينده ﺑﻨﺎﻡ محمد پولادي
👆👆
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
📎برف هم اومد اما تو هنوز نیومدی ...
در صبحِ زمستان
دل من یاد تــو ڪرده ؛
شد صبح زمستانی من گرمِ نگاهت...
#شهید_محمد_بلباسی🌷
📎سلام ، #صبـحتون شهـدایـی🌺
☘🌷🌺🌷☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پای شهید حاج قاسم سلیمانی بایست!
🔸 چرا به تشییعجنازۀ او رفتی؟ به این تشییع ادامه بده!
🔥این یک فرصت طلایی است ..
#ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﺩاﻧﻠﻮﺩ 🌹
🌺🌷🌺🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_شصت_یکم
#منبع_کتاب_سرّسر
زهرا به هم ریخته بود. شب شده بود و خانم ده بزرگی هنوز خانه ما بود. از علیرضا هم که خبری نبود، سوال هایش را هم بی جواب گذاشته بودم و آشفتگی هایش بیشتر از این بود که چند دقیقه پیش گفتم "بابا توی عملیات مجروح شده بود بطور مستقیم به پاش خورده و شکسته"
«شما که گفتید قلبش ناراحته مامان اگه چیزی شده به من بگید. علیرضا چرا تا حالا خونه نیومده؟
"علیرضا هم میاد با عمود بیرون هستند یک کاری عمود داشت گفت من باهاش میرم"
خب بابا چی؟ "بابا الان کجاست؟
"گفتم که مادر هنوز برنگشته ولی براش میگردانند"
خانم ده بزرگی کلی سفارش بچهها را به من کرد و سفارش من را به آنها و رفت شب را به صبح رساندند تا فردا چه برایمان رقم بخورد.
هفت و نیم صبح با شلوغ شدن خانه دختر ها قید سر کار رفتن را زدند. پشت سرهم بی فاصله ماشین ها می رسیدند و مهمان ها وارد خانه می شدند اولین گروه عمو اسدالله وزن عمویشان بود، بعد از آنها هنوز خوشامدگویی ایشان تمام نشده بود که همکار های پدر یا الله گفتند و آمدند توی خانه این جا بود که طاقت ایستادنم رفت و از پله ها بالا رفتم و نشستم توی اتاق دختر ها. زهرا و فاطمه هم آمدند با سوالی که جوابش روشن بود،
" مامان اینها برای چی اینجا آمدند؟ آغوشم را برایشان گشودم گریه میکردم" باباتون به آرزوش رسید"
خودشان را انداختند توی آغوش من. فاطمه سرش را روی زانویم گذاشت
" بابا شهید شده؟ چرا به من نگفتی مامان؟
"الان گفتم زود تر از این نمی تونستم"
پس این چند روز دندون درد و معده درد و سر درد هاتون بهانه بود؟ بی حوصلگی ها" و بیخوابی ها را چطور تحمل کردید؟ چطور دوام آوردید؟
شانه هایم می سوخت، قلبم هم. آرام نمی شدند. صدای همهمه مردم توی خانه پیچیده بود دستهایم را بالا بردم و از ته دل گفتم یا حضرت زینب کمکم کن صبر زینبی بده که بتونم آرومشون کنم.
دستم را روی سرشان کشیدم و مثل کودکیشان به خودم چسباندمشان. خدای من آن لحظه شاهد بود که چه آرامشی در وجودم نشست زبانم گویا شد. بر خودم مسلط شدم با اشک هایی که تمامی نداشتند سرم را نزدیک سرشان بردم "یادتونه تنها دعای پدرتون چی بود؟ زهرا یادته هر وقت برای سحری بلند میشدی هر وقت صدای اذان توی خانه می پیچید می گفت برای بابا دعا کنید شهید بشه؟ فاطمه یادته میگفت دعا کنید اسیر رختخوابم نشم؟
خودش خودش خواست. خودش از خدا طلب کرد.
خودشان ترجیح دادند که کنار مهمان هایی باشند که به احترام بابا آمده بودند گریه اما نشان میداد آمدند و توی پله ها نشستم خانه در این فاصله شلوغ شده بود"
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_شصت_دوم
#منبع_کتاب_سرّسر
آقا اسدالله و نصرالله و خواهرزاده ها با کمک هم مبل را جمع کرده بودند. تلویزیون را برداشته بودند. شیشه میز ناهارخوری توی دستشان بود دنبال یک گوشه خلوت می گشتند با هم بردند توی زیر زمین گذاشتن. راهرو و تا پله های طبقه دوم پر شده بود از مهمان های غریب و آشنا. همسایهها هم آمده بودند به چشم بر هم زدن خانه پر شد. خبر که به همسایه طبقه بالایی رسید خانه را آماده کرد و خانم ها همگی رفتن آنجا. آنهایی که حال و روز بهتری داشتند پذیرایی از مردم را تدارک دیده بودند. فلاسک چای چای پر بود. صدای قرآن می آمد. وسیله های اضافی از دور و بر خانه جمع شده بود اما کی بنر های کوچک و بزرگ عکس آقا عبدالله از اول تا آخر بلوار شهید زارع و در بخش و جلوی در مسجد نصب شد،نمی دانم !
فقط تلاش دوست فاطمه را برای جمع کردن سیستم کامپیوتر و سیم اینترنت و قطع کردن رایانه را میدیدم که میرفت و میآمد و از من می پرسید "دستگاه اینترنت کجاست؟ میتونم سیستم را قطع کنم؟ میشه بگیم اینجا شلوغ باید میز کامپیوتر را برداریم؟
" چرا عزیزم؟
"آخه نمیخوام فاطمه و زهرا سایت ها را ببینند به خاطر عکس آقای اسکندری"
" اشکالی نداره"
"خوب الان یکم زود آخه"
"زود برای چی؟ اصلا ببینم مگه این عکسها چه جوریه؟ "
" ندید شما؟ "
" عکس شهادتش رو میگی؟
"آره عکس پیکر بی سرشون"
"پیکر بی سر…؟!!
" من فکر کردم شما میدونید کاش نگفته بودم! "
به دیوار آشپزخانه تکیه دادم وای از دل حضرت زینب که پیش چشم هایش سر برادرش را از پشت بریدند. صدایش توی گوشم می پیچید" پیکر بی سرش. پیکر بی سرش "
" خانم نمیدونستم که.... "
"خوبم شما برو پیش فاطمه تنهاش نذار"
دوست فاطمه از من دور شد و هر چند قدمی برمی گشت. نگاهی به من می انداخت و سمت فاطمه که با خواهرش گوشه حال نشسته بودند میرفت. دست به دامن او شدم که عبدالله را برای دفاع از حرمش خوانده بود تا جانی به من ببخشد که این مصیبت را تاب بیاورم.
جز عدهای بقیه مهمان ها بعد از شام رفتند و خانه کمی خلوت شد. از زهرا اما خبری نبود ترسیدم چیزی شنیده باشد و سراغ اینترنت برود توی اتاقش پیدایش کردم. دیر رسیدم، سیم نت را پیدا کرده بود و به هق هق افتاده بود. تا من را دید صفحه را یکی یکی بست جلوتر رفتم و بغلش کردم. چشمم به صفحه مانیتور افتاد سردار عبدالله اسکندری مسئول سابق بنیاد شهید استان فارس در سوریه به شهادت رسید.
اشکای زهرا رد شوره های صورتش را گرفت و دوباره جاری شد. تمام تنش می لرزید. قسمش دادم به خون پدرش که از اینترنت بیاید بیرون. هنوز فاطمه چیزی ندیده بود دیگر حالش داشت به هم میخورد نفسش بند آمده بود. میگفت" چرا دیگه انقدر زجرش دادند؟ چرا شکنجه اش کردند؟
با ورود فاطمه سکوت کرد، اما گریه منو بی تابی زهرا کافی بود تا او هم شروع کند. شانه هایم تحمل این بار سنگین را نداشت. یکبار دیگر از حضرت زینب کمک خواستم تا صبر را به قلبمان برگرداند. با صدای بچه ها خانم ها آمدند توی اتاق، دیگر حواسم نبود دور و برم ک ایستاده یکیشان زیر زبان دخترها تربت امام حسین گذاشت برایشان آب آوردیم. هر طور بود کمی آرامشان کردیم. اتفاقی که از آن هراس داشتند افتاده بود حالا آنها بیشتر نگران من بودند هر چه می گفتم تبلت را به من بدهید تا من هم خبرها را بخوانم یا عکسها را ببینم طفره میرفتند که میگفتند خبر همان بود که تیترش را توی رایانه دیدید
🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
🔻 #خاطرات_شهدا
🔅طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
#شهیدسیدابراهیم_اسماعیل_زاده🌷
#شهیدسیدحسین_اسماعیل_زاده🌷
☘🌺☘🌺
کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟
☘🌷☘🌷☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
👆👆
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
دو شهید استان فارسی که وصیت کرده اند قبرشان به یاد ائمه بقیع گلی و بی نام و نشان باشد
🌺🌺🌹
#شهادت هر دو: شلمچه/کربلای 5
#ایام_شهادت
#ﺷﻬﻴﺪﺻﻤﺪﻓﺨﺎﺭ🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻴﻦ_ﻣﻴﺮﺷﻜﺎﺭﻱ🌹
🌷🌺🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻭﺻﻴﺖ_ﺷﻬﻴﺪ✍
*خدا دلم پر ميزند براى قبرستان بقيع آخر تا چه حد مظلوميت، و به همين منظور از شما ميخواهم که اگر جسدم به دستان رسيد قبرم را درست نکنيد و خاکي بگذاريد همچنين دوستان ديگرم که بعد از من به جبهه مي روند پيشنهاد مي کنم که اگر مايل بودند چنين سفارش کنند تا ما هم قبرستاني شبيه قبرستان بقيع داشته باشيم تا زماني که قبرستان بقيع مرمت گردد . ... »*
#شهیدمحمدحسین_شکاری
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
☘🌷☘🌷☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻭﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪ_ﺷﻬﻴﺪﻓﺨﺎﺭ✍:
قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..."
#شهیدصمدفخار
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺎﺩﺕ: ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
☘🌺☘🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺑﺎ ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻟﻂﻔﺎ
قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپاره ای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمی باشد همان طور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم.
#شهیدمحمدحسین_میرشکاری
#شهدای_کازرون_فارس
#یادش_باصلوات🌷
☘🌹☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎﻳﻲ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع) ﺭﻓﺖ
🌷🌹
شهید فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت امام رضا (ع) داشت . یکی از آرزوهای او این بود که پس از شهادت بدنش حول حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به مشهد مقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن شهید به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد.
#ﺷﻬﻴﺪﺻﻤﺪﻓﺨﺎﺭ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ🌹
#ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
☘☘🌺☘☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#پیام_شهدا
مــے گـفـت
اگر میگویـید الگویتان
حــضرت زهرا(س)🌷 است باید
کاری کنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد.🌹
#شهید_ابراهیم_هادے
#ﺣﺠﺎﺏ ﻓﺎﻃﻤﻲ
☘🌺🌷🌺☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
سفیدی راهتان
از مسیر پیداست ...
📎مردان بیادعا
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ 🌷
🌺🌹🌺🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⚘﷽⚘
🖇امـامخـامنهای :
آنچہ ڪہ مهـم است حفظ راه شهـداست؛ یعنے پاسـدارے از خـون شهـدا. این وظیفہ اول ماست.
در قـبال شهـدا همہ هم موظّفیم.
نہ این ڪہ بعضے وظیفہ دارند وبعضی نه....
#زینتشهرهایمانامشهداست
🌷🌷🌷🌷🌷
#ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡﺷﻴﺮاﺯ
ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ /اﺯ ﻧﻤﺎﺯﻇﻬﺮ / ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
◾️☘◾️☘◾️
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
(ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ)
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_آخر
#منبع_کتاب_سرّسر
بالاخره علیرضا تبلت را توی دستم گذاشت. ایستاده بودم. نشست و دست هایش را دور زانویش حلقه کرد .سرش را کج کرده بود .
با خودم گفتم«یادت باشد اعظم! هر چه دیدی فقط طاقت بیاور به خاطر بچه ها» پیکر بی سرش روی زمین افتاده بود. در جزئیات آن دقیق شدم .دست ها ،پاها ،حتی جوراب ها همان نبود که خودم برایش خریده بودم عکس بعدی سری بود روی نیزه و تکفیریها اطراف شادی میکردند. تصویر را نزدیکتر بردم، صورت حاج عبدالله بود. روی سر بریده اسلحه کشیدهاند. عبدالله من لبهایش خشک شده! بی پلک بر هم زدن عکس های حاج عبدالله را نگاه میکردم .صدای زهرا را میشنیدم که با گریه برای عمویش میگفت:« یک شب که مادربزرگ از ستاد پشتیبانی برگشته بود برایمان تعریف کرد که آمده بودند مصاحبه بگیرند ،خانم مسئول ستاد پشتیبانی گفت بهتر است با تو مصاحبه کنند که مادر سه تا رزمنده هستید که هر سه الان جبهه هستند ،ولی من مصاحبه نکردم. بابا زد روی شانه مادربزرگ و گفت :خوب کاری کردی مادر !مادر سه تا رزمنده بودن که افتخار نیست ،مادر سه شهید بودن افتخاره !
برگه اعلامیه حاج عبدالله را برداشتم و از پاکت درآوردم .عکس گنبد طلایی حرم حضرت زینب کبری زمینه عکس شهید بود .
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
تن بی سر عجبی نیست رود گردد خاک
سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است
شب سال نو با آن تعداد خانواده هایی که پیکر شهید شان باز نگشته بود مهمان بیت رهبری بودیم. ۹ ماه از شهادت آقا عبدالله میگذشت از بازرسی های متعدد گذشتیم و چند دقیقه مانده به اذان مغرب وارد سالن بزرگ بیت رهبری شدیم. یک طرف سالن آقایان صف جماعت بستند طرف دیگر مادران و فرزندان و همسران به صف ایستادند. همه بستگان نزدیک شهدا بودند .ورود حضرت آقا از کنار صف ما بود. آقا را دیدیم که سلام کردند و رفتند تا در جایگاه امام جماعت بایستند .نمازی که امامش رهبرم بود بسیار به دلم نشست و حرفهایی که بعد از آن برای قلب دلتنگ همه ما آرامش خاطر بود و در یادم ماندگار شد. مانده بود حرف های دل من به آقا
بی فاصله با خانمها نشسته بودیم. چهارزانو ،مثل خانه خودمان .هیچ تشریفاتی در کار نبود .دقایق پایانی هر خانوادهای چند دقیقهای با آقا صحبت میکرد و اگر خواسته ای داشت مطرح میکرد. اسم من و دختر ها و علیرضا را در گروه سوم صدا کردند .هیبت حضرت آقا ،ادب حضور را سختتر میکرد .پیش رفتیم سلام علیک گرمی کردند .روی علیرضا را چند بار بوسیدند.زهرا پیش دستی کرد و چفیه حضرت آقا را برای تبرک خواست .صبر کردم تا بچهها حرفهایشان تمام شود نوبت به من رسید. می دانستم چه می خواهم بگویم ولی وقتی آقا را از آن چیزی که همیشه از تلویزیون تماشا می کردم نورانی تر و با ابهت تر دیدم رشته افکارم گسست. همه توانم را جمع کردم و گفتم:
«دو هفته بعد از شهادت حاج آقا اسکندری رایزنیهایی با سفارت ترکیه شد که پیکر شهید را در ازای مبلغی و آزاد کردن اسرای تکفیری پس بگیریم .آقا علیرضا و دختر خانمها قبول نکردند با اینکه دلتنگ پدر شان هستند اما گفتند این کار خلاف راه است که پدر و مادرش قدم گذاشته»
آقا بعد از سکوتی که برای شنیدن حرفهایم کردند، لبخند پدرانه که روی لبهایش نشست.رو کردند به علیرضا «آفرین به این استقامت به این روحیه ای تربیت بزرگ منشانه احسنت به شما اجر شما با حضرت زینب با خود شهدا»
نوروز ۹۳ بی حاج عبدالله شروع شد جای خالیش در جای جای خانه احساس میشد هر سال شیرینی خانگی مامان با دست پخت حاج عبدالله به راه بود که حضورش را کم داشتیم منتظر بودم به خوابم میآید وقتی آمد پرسیدم« به من بگید چی بهتون گذشت ؟چی سرت اومد؟ اگر الان هم نگید مجبورتون می کنم هر بار به خوابم آمد این ازتون همین را می پرسم .»
خندید و گفت:« و بشر صابرین و بشر صابرین»
🌺شادی روح بلند سردار بی سر، شهید عبدالله اسکندری صلوات🌺
🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*لطفا مطالب را با لینک برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
✅ اگر یه مجلس قوی، انقلابی، شجاع، غیور و عزت مند داشتیم...
امروز صبح ظریف استیضاح می شد و بعد از برکناری به قوه قضائیه معرفی می شد 😞
.
#ظریف_غلط_کرد
#سید_محمد_انجوی_نژاد
.
💠🌀💠🌀
@rahpouyan
🌹🌹🌹
بعد از کربلای ۴،بود. سید محمد کدخدا را دیدم خیلی غمگین و شکسته شده بود. گفت کو جواد؟
گفتم شهید شد.
گفت راست می گی؟
گفتم اره.
سرش را پایین انداخت و لبخند روی لبش نقش بست. بعد از شهادت حاج مهدی زارع کسی لبخندش را ندیده بود. گفتم راستش رو بگو چرا خندیدی؟
گفت:یادت میاد,اون شب جواد را در اغوش گرفتم. گفتم جواد قول بده شفاعت کنی!
گفت من لایق نیستم.
گفتم تا قول ندی ولت نمی کنم.
گفت پس تو دعا کن من شهید بشم, منم قول می دم شفاعت کنم.
پس بوسیدمش و ولش کردم. به خاطر این خوشحال شدم که بعد از حاج مهدی به زودی به خاطر شفاعت جواد من هم شهید می شم!
#شهید_محمد_جواد_رنجبر
#شهدای_فارس
🌺🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #ببینید
🔻شهیدتون چقدر گرفته؟!
🎙 حاج محمود کریمی
🌹🌹🌹
ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ و ﻣﺎﺩﺭاﻥ و ﻫﻤﺴﺮاﻥ ﺻﺒﻮﺭﺷﺎﻥ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷
☘☘🌺☘☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ):
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🌸لباس عراقی
داخل کیفش یک دست لباس نظامی عراقی پر از جای ترکش و خون خشک داشت! گفتم این لباس به چه کار تو می آید؟ گفت :” من با این لباس کارهای بزرگی انجام میدهم.”
عکسی را نشانم داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود ، تعریف میکرد:"من با همین لباس ،چند بار به داخل عراقی ها رفتم و با آنها نان و ماست خوردم! با این جیپ هم با بچه ها در منطقه گشت میزنیم.این جیپ را هم از خودشان گرفتم.”
حتی از دوستانش شنیدم در همین شناسایی ها مخفیانه خود را به کربلا رسانده بود
#شهیدمرتضی_جاویدی
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌹
#ﺷﺐ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
#ﺷﻬﻴﺪﻱ_ﻛﻪ_ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ_ﺭاﻧﺠﺎﺕ_ﺩاﺩ
☘🌺🌺🌺☘
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺑﺎ ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ